به شوق دیدار پدر به دام فرقه رجوی افتادم – قسمت سوم

خاطرات سید رضا لطیفی
دوران حبس در زندان :
پاسگاه ما را به دادگاه تحویل داد. قاضی ازما مدارک شناسایی خواست که من نداشتم.

درنهایت گفت باید به جرم ورود غیر قانونی به زندان بروید. برادرم را به زندان لاندهی ومرا به زندان جنید در کراچی منتقل کردند.درزندان هرکس مجبور به بیگاری بود! عده ای لباس های ماموران را می شستند وعده ای هم باید محوطه زندان را با گونی های نخی پاک می کردند. کسی هم که حاضر به بیگاری نبود تنبیه وبقول معروف فلک می شد. زندان”جنید” علیرغم اینکه مرتب تمیز می شد ولی حسابی محیط آن آلوده بود. از نظر غذایی هم که اصلا وضعیت مناسبی نداشت. غذای بسیار تند به ما می دادند که من بدلیل داشتن تیروئید اصلا نمی توانستم بخورم به همین دلیل به مدت بیش از 6 ماه غذای من یک لیوان آب با یک قرص نان بود.گاهی اوقات بخاطر وخیم بودن بیماری ام تمام بدنم شب ها موقع خواب فلج می شد وقادر به حرکت نبودم. تا حدود سه سال من دراین این زندان وبرادرم زندان لاندهی بود. فقط مواقعی که به دادگاه می رفتیم همدیگر را می دیدیم.
گذشت تا اینکه قاضی عوض شد واتفاقا یک زن قاضی پرونده ما شد که برخورد خوب وظاهرا آدم منصفی بود. او ازما خواست که برایش تعریف کنیم برای چی به پاکستان آمدیم. من عمدا به او گفتم من وبرادرم به قاضی قبلی گفته بودیم ما دریکی از دهات بلوچستان زندگی می کنیم پدرم فوت کرده ومادرم پیر و بیمار است. همراه برادرم برای تامین مخارج زندگی به پاکستان آمدیم اما دراینجا به جرم ورود غیرقانونی دستگیر شدیم و الان سه سال است که اینجا زندانی هستیم وکسی صدای ما را نمی شنود اما به وی گفتیم حقیقتا ما دراصل ایرانی هستیم ولی بخاطر موضوع 11 سپتامبر و دشمنی آمریکا باایران بدلیل ترس ازاینکه انگ تروریست بخوریم عمدا در زندان خودرا عراقی معرفی کرده بودیم.

وقتی قاضی موضوع را شنید به ما گفت من چکار می توانم برایتان انجام دهم که من وبرادرم ازوی خواهش کرده وگفتیم ما اینجا کسی را نداریم وخانواده مان هم ازوضعیت ما خبری ندارند بنابراین انتظار داریم که در جرم ما تخفیف قائل شده تا شاید بتوانیم به کشورمان برگردیم.خانم قاضی به ما گفت جرم شما 14 سال حبس دارد ازآنجائیکه دید من بیمار و سن کمی دارم گفت می توانم در ازای سه سال حبسی که کشیدید برای شما 5 سال حبس تعیین کنم لازم به ذکر است که در قانون پاکستان شبانه روز حبس دو روز محسوب می شود. بنابراین شما الان سه سالی که حبس کشیدید در برابر5 سال حبس که برای شما تعیین کردم. 2 سال شش ماه بجای حبس ومابقی 6 ماه شما را به مبلغ 50هزار روپیه جریمه می کنم وچون ما پولی نداشتیم 6 ماه اضافی بابت جریمه نقدی حساب کرد. بعد از این قاضی برایمان درخواست داد تا سفارت ایران به زندان آمده تا ما را به ایران دیپورت کند.نماینده سفارت درزندان ازما سئوال کرد چرا شما درطی این سه سالی که زندانی بودید نگفته بودید که ما ایرانی هستیم ؟ ما ابتدا به نماینده سفارت گفتیم حقیقتا ما دراینجا اسم سازمان مجاهدین را شنیدیم بعد شرح ماجرای فریب دادن پدرمان توسط سازمان مجاهدین وبردن وی به عراق واینکه می خواستند ما را هم تحت عنوان دیدن پدرمان فریب داده وبه عراق ببرند واینکه ما چون متوجه فریبکاری آنها شده وبه عراق نرفتیم به زندان افتادیم ودراینجا هم بدلیل حادثه 11 سپتامبرعمدا خودرا عراقی معرفی کرده بودیم. نماینده سفارت که متوجه موضوع شد گفت بعد ازانجام تحقیقات و صحت حرف های شما موضوع آزادی تان را پیگیر خواهیم شد.تا اینکه بعد از گذشت حدود یک ماه یعنی اواخر سال 83 ما اززندان آزاد وبه ایران دیپورت شدیم.
لازم به ذکر است که بعد ازآزادی از زندان ورسیدن به ایران مادرمان تعریف کرد وگفت برای آزادی شما مسئولین ایران مجدانه پیگیر آزادی ما از زندان وبازگشت به وطن وآغوش گرم خانواده شدند که ازاین بابت نهایت تشکر وقدردانی را ازهمه آنها دارم …
ادامه دارد

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا