ببرک های کوچولو : خاطرات رستم آلبوغبیش

نصف شب همه ما در خواب عمیق بودیم که ناگهان صدای بیدار باش آمد. همه خواب آلود بلند شدیم و به همدیگر نگاه و سوال میکردیم که جریان چیه ؟! باز چی شده بعضی از بچه ها زیرلب غر می زدند ومی گفتند زورشان میاد راحت باشیم. بعضی که می خواستند اول آبی به صورت خودشان بزنند با برخورد تند برخی از مسئولین روبرو می شدند که به آنها می گفتند وقت نداریم سریع باشید.

خلاصه هرکس کمی سرووضع خود را درست کرد وبدو رو به سالن غذاخوری رفتیم. درسالن بیش از نیم ساعت منتظرشدیم تا مسئول مقر به سالن بیآید. دراین فاصله بعضی ها از فرصت استفاده کرده وبا گذاشتن سر روی میزهای غذا خوری مشغول چرت زدن شدند.  برخی ها هم که سرپا به دیوار تکیه داده ودرحال چرت زدن بودند. بالاخره مسئول مقر رسید وهمه ایستاده و منتظر شدیم تا حرفش را شروع کند. وی راننده های خودروی آیفا را صدا زد وگفت خودروها را بیآورید تا نفرات سوارشوند وگفت همه به زمین صبحگاه مرکزی می رویم.

وقتی رسیدیم هنوز کسی نمیدانست موضوع چیست! همه درزمین صبحگاه جمع شدیم. آهنگ گذاشتند وگفتند جشنه. دقایقی بعد صدای آهنگ قطع شد وپیام رجوی را برای ما خواندند : رجوی در پیام خود بعد ازکلی تعریف وتمجید از زن خودش  گفت چهارببرک کوچولوکه لازمه عملیات سرنگونی است را به شما ومریم تقدیم می کنم! حال این چهارببرک کوچولو چی بودند ؟ هنوز کسی نمی دانست  وطبق معمول دلقک قرارگاه ما که جلیل فرقانی بود در جا ترانه خوند : “ببرکای کوچلو قشنگ و تیزن همگی حاضر بجنگ حاضر به خیزن”..

واما ما هنوز ازهمدیگر میپرسیدم آخه این ببرک کوچولو چیه که بدرد سرنگونی می خورد؟  تا اینکه  چهار دونه نفربرتوپ دارکوچک درب وداغون به اسم اسکرپین که صدام به رجوی اهداء کرده بود سواربرروی چهارخودروی کمرشکن رسید وهمه را مجبور کردند که دورآنها کمی به رقص وپایکوبی بپردازند همه ما خسته وخواب آلود بودیم ولی مجبوربه این کاربودیم.

بعد ازاین آنها را درپارگینگ محوطه تعمیرگاه مرکزی زرهی پیاده کردند وما هم به مقرهای خود برگشتیم که وقتی رسیدیم خواب از سرما پریده بود وچیزی هم تا صبح وبیدارشدن وشروع بیگاری نمانده بود.بعد ازچند روز تعدادی از ما را برای رسیدگی به اسکرپین ها به تعمیرگاه مرکزی فرستادند مسئولین تعمیرگاه ما را تیم بندی کرده وگفتند این ببرک ها مدتهاست که دردپوی زرهی های ارتش عراق بوده وشما  باید هرچه زودتر آنها را آماده کنید موقع شروع کار وقتی به بالای آن رفتیم خندیدیم وبه مسئول تعمیرگاه گفتیم چیزی ازاین ببرک ها نمانده ؟ بهرحال مجبوربه آماده کردن آنها شدیم.درحین کار به هم می گفتیم حیف خوابی که ازما بخاطراین قراضه ها گرفتند خلاصه حدود دوسال روی آنها کارکردیم تا توانستیم دوتا از نفربرها را ازلحاظ موتوری آماده کنیم برجک آن را آماده کردیم به مسئول تعمیرگاه گفتیم حالا این دو آماده شدند اما گلوله های آن  ازکجا تامین می شوند، چون اینها غنائم جنگی هستند و ارتش عراق هم گلوله های آن را ندارد ؟ او  که حرفی برای گفتن نداشت ، فقط جواب داد شما نگران تهیه گلوله های آن نباشید. بعدها آنها را به مقرها دادند که در پارکینگ گذاشتند وفقط پنجشنبه تا پنجشنبه می رفتیم دستی به روی آن می کشیدیم .متاسفانه سران فرقه هربار به بهانه های مختلف افراد را با چنین برنامه های کاذبی سرگرم می کردند. یکی از کارهای ما تعمیرو تمیزکردن زرهی های داغون شده ارتش عراق بود وازما دراینباره حسابی بیگاری می کشیدند سران فرقه خیلی از تانک های زرهی که ما آماده کرده بودیم موقع شروع جنگ آمریکا با عراق آنها را به ارتش عراق تحویل دادند.

درمجموع کار رجوی وسران فرقه سرگرم کردن بیهوده اعضا بود تا مبادا بیکار باشند جالب اینکه هرکدام از اعضا اگر بخاطر این برخورد سران فرقه اعتراضی می کرد متهم به این می شد که سرراه سرنگونی سنگ می اندازد وبشدت سرکوب می شد.اما درنهایت نه تنها ببرک های کوچولو بلکه تمام سلاح های سنگین ونیمه سنگینی که صدام به رجوی اهداء کرد بدردش نخوردند وسرانجام با خفت وخواری ازعراق اخراج شدند وموضوع سرنگونی برای همیشه به تاریخ پیوست وحالا فرقه با اعضایی سالخورده درآلبانی روزگارمی گذراند که متاسفانه هرروز برخی ازآنها بدلیل مختلف  می میرند.

رستم البوغبیش

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا