روز مریم! و رژه پوشالی 26 مهر 1370 در حضور مسعود

بهار خونین
چند ماه از آتش بس بین عراق و آمریکا در جنگ بزرگ خلیج فارس می گذشت، نوروز 1370، مسعود رجوی در پیامی خطاب به مجاهدین (که آن زمان جهت کمک به صدام در سرکوب معارضین در مناطق شمال و شرق عراق پراکنده شده بودند) گفت:”جلوی خانه را آب و جارو کنید تا برای رفتن به داخل (ایران) آماده شویم”. مسعود بخوبی می دانست که در آن لحظات پردلهره، نیروهایش نیاز به یک دلگرمی دارند تا از تب و تاب جنگ خلیج فارس و احتمال سقوط صدام حسین بیرون بیایند و موج بریدگی و ریزش که آن روزها شدت گرفته بود فروکش کند. ماهها از آن روز می گذشت و نه تنها خبری از رفتن به داخل نبود که ارتش صدام بکلی فلج و به گفته خودش بیش از 70 درصد کل ارتش و 90 درصد زرهی هایش از بین رفته بود. بخوبی می توان وضعیت مجاهدین که با اتکا به همان ارتش می خواستند به فتح تهران نائل آیند را حدس زد!… پس از آتش بس، ریزش نیرویی مجاهدین که با شروع جنگ کویت کلید خورده بود، به اوج خود نزدیک می شد و با توجه به ضعف نظامی صدام، ناقوسِ ضرورتِ تحولی جدید در مناسبات شان را به صدا درآورده بود. تا آن زمان، چند صد نفر جداشده بودند و پیش از آن هم بخاطر نزدیک شدن صدام به جمهوری اسلامی، بخش مهمی از اسیران جنگی موجود در ارتش رجوی، توسط صلیب سرخ به ایران منتقل شده بودند که در مجموع یک افت شدید نیرویی را نشان می داد. بهار خونین مجاهدین با داغی ریزش ها دست به دست هم داده بودند تا مسعود رجوی سیاست جدیدی اتخاذ کند. بخصوص که هواداران خارج کشوری مجاهدین نیز بخاطر منزوی شدن عراق، دلواپس بودند و انتظار مرگ ارتش آزادیبخش را می کشیدند.

class=

نوشدارویی برای مجاهدین
در چنین فضایی که می رفت ریزش ها را ادامه دار کند و نیروها را دچار یأس نموده بود، مسعود رجوی با مکاری حواس ها را به سمت دیگری سوق داد. وی در ابتدا یک لایه ی دیگر از مجاهدین را وارد مباحث ایدئولوژیک”انقلاب مریم” کرد (پیش از آن چهار لایه وارد شده بودند) و با سرگرم کردن این بخش، قسمتی از درگیری های ذهنی آنان را به سمت دلخواه خود کانالیزه کرد. پس از آن، آموزش های گسترده و جدیدی را تحت عنوان”آموزش تاکتیک” وارد کل دستگاه ارتش نمود که تقریباً سه ماه از بهار و تابستان را تحت الشعاع خود قرار داد. این آموزش ها به حدی سنگین و گسترده بود که فرصتی برای هیچکس باقی نمی گذاشت. در این آموزش (که البته نقش و کارآیی زیادی بلحاظ نظامی و ارتقاء سطح آموزش افراد داشت)، یک فرمانده تیپ عراق به همراه چند سرهنگ به دستور صدام حسین به قرارگاه مجاهدین اعزام شده بودند تا به رسم قدرشناسی از مسعود رجوی بخاطر نجات حکومت اش، آمادگی رزمی آنان را بالاتر ببرد. این فرمانده بلند مرتبه ارتش عراق، در همانجا با معرفی چند سرگرد مجرب، رسماً گفت که اینها هدیه ویژه”سیدالرئیس” به شماست تا بهترین آموزش ها را داشته باشید… از آن پس تمرینات گسترده تا شهریور همان سال ادامه داشت. اما پایان این مرحله از آموزش، شروعی بر بازگشت تناقضات مختلف افراد بود.
با اینحال، مسعود رجوی از قبل به این مسئله هم اندیشیده بود و در اواسط شهریور 1370 اعلام کرد که در سالروز انتخاب”خواهر مریم” به مسئول اولی مجاهدین، می خواهیم یک رژه بزرگ برگزار کنیم تا چشم مردم جهان را خیره کند!. با این خط کار جدید، کلیه مجاهدین وارد پروژه عظیمی شدند که نفس را از آنان برید. انجام این رژه مستلزم تغییرات بزرگی در قرارگاه اشرف و همزمان مستلزم پروژه های مختلف دیگری در رنگ آمیزی تمامی جنگ افزارها و خودروها بود. علاوه بر این، نقل و انتقال دهها تانک و نفربر از پادگان های عراق به داخل قرارگاه و آماده سازی آنها نیز یک اقدام سنگین بود. کارهایی شبانه روزی و طاقت فرسا که دیگر به هیچکس اجازه فکر کردن به مسائل سیاسی نمی داد. حجم و گستردگی کار به حدی بود که انجام برخی از تمرینات به خارج قرارگاه منتقل شد. لذا بخشی از نیروها از ابتدای صبح به زمین های خارج اشرف می رفتند و عصر پس از تمرین فشرده، خسته به مقر خود بازمی گشتند و تازه رسیدگی به زرهی ها را شروع می کردند… بجز این، بخشی از افراد به رنگ آمیزی جنگ افزارها، تمرین رژه پیاده، کارهای عظیم تأسیساتی جهت پهن کردن عرض جاده اصلی قرارگاه اشرف مشغول بودند که حداقل یکماه به طول انجامید و فرصتی دوباره به مسعود رجوی داد تا پروژه بعدی را سازمان دهد. وی با هوشیاری، بهترین راه حل برای درگیر کردن مجاهدین به مسائل حاشیه ای را بازی های ایدئولوژیکی تشخیص داده بود که از سال 67-68 آغاز شد. کشانیدن موضوع”رژه ارتش” به سرفصل”روز مریم” در 26 مهرماه، بخشی از این نمایش ایدئولوژیکی بود که البته در ظاهر”نظامی” جلوه می نمود.
رژه عظیم یا نمایش قدرت توخالی؟
با توجه به اینکه من آن زمان در یگان BMP1 سازماندهی شده بودم، به همراه دیگر هم رسته ای ها به شمال قرارگاه اشرف منتقل شدیم تا در همین رسته تمرین کنیم. مسئولیت تمرین رسته بی ام پی بردوش یکی از فرمانده تیپ های سابق بود. به دلیل ناهماهنگی دور موتور زرهی ها، یکنواخت کردن سرعت حین رژه، کاری بسیار مشکل بود که غر زدن رانندگان را به دنبال داشت اما بخاطر فشار تشکیلاتی ناچار به ادامه آن بودند. بعد از چند روز من به شیوه کار اندکی اعتراض کردم. این اعتراض باعث شد که از روز بعد به صورت غیرمستقیم از تمرین اخراج و به بخش موزیک رژه منتقل شوم که رهبری آنرا فردی به نام”ماشاالله” برعهده داشت و البته مسئولیت کلی آن برعهده فرد دیگری بود که بعدها مسئله دار شد و به خواست مسعود رجوی مخفیانه به قتل رسید.
(توضیح: متأسفانه نام وی را به یاد ندارم اما یکی از فرماندهان قدیمی با موهایی بور، چشمانی سبز و پوستی روشن بود که از سال 1365 در قرارگاه حنیف می شناختمش و به نیروهای تازه وارد آموزش نقشه خوانی می داد. پس از فرار از سازمان و رفتن به کمپ آمریکایی ها، توضیحی در این مورد از یک شاهد شنیدم بر این حکایت که در یکی از عملیات های موسوم به”راهگشایی – سحر”، او را در نیزارهای کنار شط خفه کرده اند. فرمانده این مأموریت پرویز کریمیان – با نام مستعار جهانگیر- بوده که در نیمه های شب، شخص مورد نظر را به همراه یک نفر دیگر به داخل نیزارها می برند و بعد بدون وی بازمی گردند که وقتی دوست من پرس و جو می کند به وی می گویند فلانی گم شده است و در این مورد هم نباید با کسی صحبت کند!!!. وی بخاطر مسئله دار شدن و قدمت تشکیلاتی و مجموعه اطلاعاتی که داشت به مرگ محکوم شده بود).
گروه موزیک متشکل از حدود 30 نفر می شد و تمرین ها تا حدی دشوار و طاقت فرسا بود. صبح روز 26 مهرماه، همگی لباس های مخصوص را پوشیدیم اما قبل از رفتن به جایگاه، فرد ذکر شده اعلام کرد که ابتدا بایستی تفتیش بدنی شوید!… همگی متناقض شدیم چون تا آن لحظه به هیچکس گفته نشده بود که مسعود و مریم رجوی در این رژه شرکت خواهند کرد. جهت مخفی ماندن این موضوع، حتی روی جایگاه دو تابلوی بسیار بزرگ عکس مسعود و مریم قرار داده شده بود که همگان تصور کنند رژه در برابر عکس های رهبری است نه با حضور خودشان. با اکراه اجازه دادیم که ما را تفتیش کنند و آنگاه به محل منتقل شدیم و یکبار مسیر حرکت را مرور کردیم. گروه موزیک اولین یگانی بود که حرکت می کرد و در برابر جایگاه مسعود و مریم رجوی قرار می گرفت و بعد از ادای احترام به صورت متوازن به عقب برمی گشت و آنسوی خیابان در مقابل جایگاه مارش نظامی می نواخت و تا پایان رژه ادامه می داد. با توجه به اینکه رژه حدود 4 ساعت به طول می انجامید و ما نیز می باید چند ساعت زودتر کار را شروع می کردیم، سرپا ماندن به مدت 5-7 ساعت فشار طاقت فرسایی به لحاظ جسمی به همگی وارد می شد که نگرانی ما را تشدید می کرد. حضور مسعود رجوی و خبرنگاران در آنجا کار را بشدت سخت می کرد و امکان استراحت بین کار مطلقاً نبود.
مسعود و مریم پیش از آن به مزار رفته بودند و پس از سلام نظامی و استقبال توسط فرماندهان ارتش، سوار بر یک لندکروز تغییر شکل داده شده، از نیروها سان دیدند.”برات” اهل اصفهان در بخش صنایع و تأسیسات قرارگاه کار می کرد که مسئولیت برش لندکروز را به وی داده بودند. وی بعدها به من گفت اصلاً حاضر به برش این لندکروزهای نو نبودم ولی بخاطر رهبری حاضر شدم آنها را با فرز برش بدهم و به این شکل در آورم… پس از استقرار رهبری مجاهدین در جایگاه و اعلام برنامه، گروه موزیک رژه خود را تا جلوی جایگاه شروع کرد و ضمن رجزخوانی”ماشاالله” خطاب به مسعود رجوی، با نواخت مارش به صورت آرام به محل استقرار بازگشت و رژه پیاده نظام و آنگاه خودروها و زرهی ها آغاز گردید. در این رژه از صدها تانک و نفربر و صدها خودروی مختلف استفاده شد اما برخلاف تبلیغات وسیع مجاهدین، بخش قابل توجهی از این جنگ افزارها امانتی ارتش عراق جهت استفاده در رژه بود که بلافاصله بعد از رژه به آنها بازگردانیده شد. تعداد قابل توجهی از جنگ افزارها نیز کهنه و فرسوده بودند و هیچ کارآیی نظامی نداشتند ولی با رنگ آمیزی نو جلوه داده شدند و برای استفاده تبلیغاتی به نمایش درآمدند (برای نمونه انبوهی تانک چیفتن که سوار بر کمرشکن از جلوی جایگاه عبور داده شد، هیچکدام کار نمی کردند). نکته جالب اینکه نیروهای پیاده پس از رژه و دور شدن از جایگاه، بلافاصله توسط چندین کامیون به یک کیلومتری منتقل شدند تا لباسهای خود را تعویض و به سمت خودروها و زرهی ها بازگردند و سوار برآنها دوباره از جلوی جمعیت و جایگاه عبور کنند. به این ترتیب، نه تنها جنگ افزارها چند برابر جلوه داده شدند که نفرات نیز بسیار بیش از آمار حقیقی به نمایش در آمدند. رژه همانطور که پیشبینی می شد حدود 4 ساعت به طول انجامید و یک کار عظیم دیگر برای بازگردانیدن اینهمه جنگ افزار و خودرو به محل خود و یا انتقال مجدد به پادگان های ارتش عراق، بردوش مجاهدین افتاد. چند روز بعد، پیامی قدرشناسانه از مسعود به گروه موزیک رسید که گفته بود از دیدن 5 ساعت سرپا ایستادن ما، دچار احساسات شده است و بدین لحاظ نگران سلامتی ما بوده است!!!.

class=

ظهور و افول فهیمه
در کنار مسعود و مریم، زن دیگری جلوه نمایی می کرد و گام به گام در کنار این زوج در تردد بود. این زن، فهیمه اروانی نام داشت که در جریان”انقلاب ایدئولوژیک مریم” خود را مطرح کرده بود و برای بسیاری از افراد، شاخصی برای جهش از دنیای جنسیت به رهایی بود!. فهیمه نقشی کلیدی در این انقلاب داشت و سرآمد زنانی بود که پس از معرفی مریم به عنوان مسئول اول مجاهدین، تمام عیار از وی دفاع می کرد و دیگران را به آنسو تشویق می نمود. فهمیه در این رژه دوشادوش مریم حرکت می کرد و سوار بر لندکروزی دیگر، پشت سر رجوی به جایگاه رفت و در آنجا نیز کنار مریم رجوی حضور داشت. در تصاویر امروزین که مجاهدین انتشار می دهند، هیچ اثری از فهیمه یافت نمی شود و تلاش بر این است که آن نقش اولیه او را به نمایش نگذارند. اما اگر به 28 سال پیش بازگردیم، بزرگنمایی از او به حدی بود که در برخی سالن های غذاخوری عکس وی به جای مسعود نصب شده بود. اما در کمتر از دوسال، عکس ها از کلیه مراکز جمع آوری گردید. نمی دانم احساس خطر شده بود و یا حس حسادت زنان را برانگیخته بود.
پس از مراسم، یک نشریه که تماماً به رژه اختصاص داده شده بود، تحت عنوان”هدیه خواهر فهیمه” به همگان داده شد و اعلام گردید که این رژه با همت و خواست فهیمه برگزار شده است. از آن پس هر از چندی عکس هایی رنگین و متنوع از فهیمه چاپ و به مجاهدین هدیه داده می شد. زیبایی قابل توجه فهیمه، باعث شده بود که برخی افراد عکس های او را روی کمدهای خود بچسبانند (مشابه دوران گذشته که عکس خوانندگان در اتاق جوان ها نصب می شد!). این تبلیغات زمینه را برای انتخاب وی به عنوان”جانشین مسئول اول” فراهم ساخت.
تابستان 1371، مریم رجوی پیامی به مجاهدین ابلاغ کرد که درخواست شده بود از بین کسانی که می شناسند، یک نفر را به عنوان جانشین مسئول اول انتخاب و در یک نامه غیر علنی برای وی بفرستند. به نظرم این تنها انتخابات واقعی در مناسبات مجاهدین بود که نتیجه ی آن اگر چه موجب حضور فهیمه اروانی در کادر رهبری مجاهدین شد اما تبعات دیگری به همراه داشت که عملاً راه به حذف چنین نمایشی برد. مسعود در یک نشست عمومی گفت که 99 درصد به فهیمه رای داده اند. اینکه تا چه حد این آمار واقعی بود را نمی دانم اما اگر کمتر از این هم بوده باشد نتیجه آن غیرواقعی نبود. در کنار نام فهیمه، چند نام دیگر از جمله”مهدی ابریشمچی و محمود عطایی” هم به چشم می خورد که هرکدام چند رای آورده بودند (من شخصاً محمود عطایی”رئیس ستاد ارتش آزادیبخش” را کاندید کرده بودم و اساساً نام فهیمه به ذهنم نزده بود چون او را مثل قارچی می دیدم که ناگهان روییده باشد و با وجود زنانی قدیمی و کارگشا چون”فاطمه طهوری، فاطمه رمضانی، ثریا شهری، حمیده شاهرخی و یا عذری علوی طالقانی” هیچ پایه و اساسی در مناسبات مجاهدین ندارد. با اینحال بعدها که مباحث انقلاب ایدئولوژیک به مراحل بعدی رسید، متعجب بودم که چرا در آن زمان اصلاً فهمیمه به ذهنم خطور نکرده است، و آنرا ناشی از ضعف ایدئولوژیکی خودم قلمداد کردم)… یکسال بعد از آن، مریم رجوی بدون نظرخواهی از دیگران، فهیمه را به عنوان مسئول اول مجاهدین برگزید و صرفاً یک نظرسنجی عمومی برگزار کرد تا همگان او را بپذیرند. البته هدف از این نظرسنجی چیز دیگری بود که در مقاله های آینده به آن خواهم پرداخت. آنچه واضح است، بعد از این جریان هیچگاه در مناسبات مجاهدین انتخابات برگزار نشد الا اینکه از قبل نتیجه اعلام شده باشد و برای نظرخواهی نهایی، رأی دیگران به صورت شفاهی پرسیده شود. بدین ترتیب، 26 ام مهر 1370، تحت عنوان”روز مریم” با رژه به ظاهر پیشنهادی”فهیمه اروانی” به پایان رسید و تبلیغات گسترده آن تا ماهها با شدت ادامه داشت و همچنان بخشی از تبلیغات مجاهدین می باشد.

class=

در ورای این بازی تبلیغاتی، به مریم رجوی باید گفت: گیریم که رژه باشکوه تان توخالی نبود و همه آن جنگ افزارها متعلق به خودتان بود و هیچکدام از نیروها نیز جابجا نشدند تا نقش سیاهی لشگر را بازی کنند، و گیریم که ارتش آزادیبخش دارای بالگردهای متنوع بود و خلبانهای عراقی نبودند که آنرا هدایت می کردند، و مجاهدین بعنوان کمک خلبان در کنار آنها قرار نمی گرفتند و مستقل عمل می کردند، گیریم که همه تانک ها، نفربرها، توپ ها سالم بودند و کارآیی داشتند…، امروز که 28 سال از آن نمایش می گذرد، بگویید نیروهای جوان شما کجا رفتند و پادگان ها و لباس های رزمی شما چه شد؟ بگویید مسعود رجوی امروز کجاست و صدام در کجای داستان است؟ بگویید این تبلیغات نابخردانه شما چه دردی از نیروهای کهنسال ساکن تیرانا حل می کند جز اینکه آنان را به یاد آن روزگاران دچار یأس و سرخوردگی شدیدتر کند؟
البته واضح است که شما پاسخی برای این سوآلات ندارید و آنچه شما را وامی دارد به چنین تبلیغات سوخته ای روی بیاورید، استیصال و سردرگمی ناشی از شکست های پی درپی و افول روز افزون موقعیت سیاسی شما در بین لابی هایتان است. شما با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارید که به خود القا کنید هنوز اقتداری برایتان مانده است. اما این داروی مسکن، درد شما را تسکین نخواهد داد و شاید بر دردهای شما هم بیفزاید!.
حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا