چند ميگيری گريه کني؟

چند ميگيری گريه کني؟
مهندس علی اکبر راستگو
چندميگيری گريه کني؟ اين عنوان فيلمي بود که اخيرا در سينماهای ايران بنمايش درآمد. دراين فيلم شرکتهایی ديده مي شوند که نظير بنگاه های شادماني، افرادی را جهت شرکت در مراسم ترحيم کرايه مي دهند.کار اين افراد اين بود که در سراسر اين نوع مراسم از منزل تا گورستان ودفن جنازه به شيون وزاری مي پردازند ومجلس را گرم ميکنند. آنها در موقع لزوم به زمين مي افتند، غش مي کنند، به سروصورت خود مي زنند و بطری های کوچک ميکروکروم را نيز بموقع بکارمي برند.
واقعه ای که روز يکشنبه 17 ژوئن 2007 در سالن فياپ پاريس اتفاق افتاد دقيقا با موضوع اين فيلم تطابق داشت. همه کساني که از طرف بنگاه شادماني مجاهدين برای اينکار اجيرشده بودند حقيقتا در کار خود استاد بودند. از يکطرف از ميان لمپنهای محله های خراب آلمان و هلند دستچين شده بودند واز طرف ديگر آنها را از چند روز پيش به پاريس آورده و حسابي مورد لطف انقلاب مريم قراردادند. روز يکشنبه ساعت دو بعدازظهر هنگاميکه باتفاق يکي از دوستان وارد سالن ورودی فياپ شديم اوضاع را غيرعادی ديديم. در سرتاسر سالن اکيپ های دونفره موبايل بدست بچشم مي خورد. در کافه تريا نيز عده ای نشسته بودند بدون اينکه فنجاني ويا ليواني جلوی آنهاباشد. قيافه ها همه برافروخته و پرازنفرت بمانگاه مي کردند. انگارارث پدرشان را خورده بوديم.
ماجلوی درورودی ايستاده بوديم که ناگهان روبروی ما بيرون ازسالن فردی يک چاقوی کوتاه از جيبش بيرون کشيده ودر مقابل چشمان حيرت زده ما پيراهنش را بالا زده از چپ براست روی شکمش کشيد. در اين مابين فرد ديگری به وی نزديک شده و عوض کمک به وی چاقو را از دستش گرفت و بسرعت دورشد. فرد زخمي خودش را روی زمين انداخت و شروع به داد وبيداد کرد. افرادی که دوروبر وی ايستاده بودند بجای کمک فقط دورش را گرفتند وشروع به شعاردادن کردند.
در داخل سالن نيز ما آماده رفتن به محل اتاق سمينار بوديم که چند نفر راه پله ها را سد کرده با شعاردادن بزبان فرانسوی مانع عبورما شدند. دونفر سياه پوست با اونيفورم سکوريتي سالن خواستند آنهارا کنار بزنند که ناگهان باران مشت و لگد بطرف آنها سرازير شد. آنها نيز که غافلگير شده بودند با اسپری کوچکي که معمولا همه سکوريتي ها قانونا حمل مي کنند ازخود دفاع کردند ولي از آنجا که تعداد افراد مجاهدين زياد بودند این مامورین سکوریتی مورد ضرب وشتم قرار گرفتند. در اينجا بود که طبق سازماندهي از قبل تعيين شده در اور هرکدام از جداشده ها توسط يک تيم چهارنفره از اين لمپن ها مورد پذيرايي قرارگرفتيم. فرمانده تيم عملياتي تعيين شده برای من فردی بنام تورج محمدی بود. وی که در محلات بدنام آمستردام به شغل شريف! نگهباني ديسکو اشتغال دارد همراه با سه نفر ديگر در جلوی ميز اطلاعات سالن جلوی مرا گرفت و بعد ازدادن شعار «مريم مهر تابان الان مي بريمت به تهران» بدون هيچ مقدمه ای با سر بصورت من کوبيد وبعد ازگيج شدنم بقيه با مشت ولگد بجان من افتادند. البته احتياج نيست در مورد مردانگي و نامردی واينکه چند نفر به يک نفر حرف بزنم چراکه مجاهدين خيلي وقت است که از بالا تا پائين غرق لمپنيسم هستند و ادبيات آنها آنطور که مشهورعامه است از کمر به بالا نمي آيد.
بهرحال در اين عمليات پيروز کماندوهای مجاهدين، لب من پاره شده وشش بخيه خورد. سه دندان فک پائين صدمه خورد بعلاوه کبودی های ناشي از مشت ولگد در صورت و تمامي بدن.
چنددقيقه بعد که بخودم آمدم کماندو های پليس را در سالن ديدم که مشغول جداسازی و دستگيری لمپن های مجاهدين بودند. من از يکي پليس ها خواستم که يک همکار آلماني زبان را بمن معرفي بکند. در صحبتي که باوی داشتم ماوقع را تشريح کردم. وی از من خواست که فرد ضارب را به او نشان بدهم. هنگاميکه تورج محمدی را به وی نشان دادم چند نفر بسرش ريختند وبدستهايش دستبند زدند. وی ناگهان خودش را روی زمين انداخت و انگار که نفسش بند آمده شروع کرد به خرناس کشيدن. چند نفر ديگر نيز بوی پيوستند وخودشان را روی زمين انداختند. دونفر زن نيز که کنار من روی زمين نشسته بودند و به سر وروی خود مي زدند ناگهان بطری کوچکي را از کيف خود درآورده و روی سر خود ريختند. در چشم بهم زدني سروصورت آنها رنگ خون شد. اين عمل از چشم ماموری که بامن صحبت مي کرد دور نماند وبلافاصله بطری ها را از دست آنها گرفت و بدستهايشان دستبند زد. در سالن بزرگ محشرکبرا بود.حدود 10 نفر روی زمين افتاده ومثل مار بخود مي پيچيدند. از آمبولانس خبری نبود. ماموران پليس بي تفاوت به آنها فقط نگاه مي کردند. وقتي از پليس مخاطب خود سئوال کردم که چرا آنها هيچکاری نمي کنند وی پوزخندی زد وگفت که اين صحنه ها را مي شناسد.
سالن ومحوطه بيرون کاملا در کنترل پليس بود. رئيس پليس پاريس که شخصا آنجاحضورداشت با گرفتن انگشت اشاره بطرف شخص مورد نظر دستور دستگيری همه کساني را ظاهرا ازقبل مي شناخت صادر کرد. انگار که اين افراد در جاهای مختلف مورد مصرف قرارگرفته بودند که برای پليس چهره های آشنايي محسوب مي شدند.
فرمانده عملياتي مجاهدين در اين حمله که بعدا معلوم شد محمدحياتي مي باشد، پیرمردی سپيدمو بود که خارج از سالن در خيابان با دو موبايل در دست توسط پليس دستگير شد.
از دوستان جداشده هادی شمس حائری، محمد حسين سبحاني و من زخمي شديم. در بيمارستان سنت جوزف پاريس من مورد مداوا قرارگرفتم. در بيمارستان متوجه شدم که همه مثلا زخمي شدگان سازمان در آنجا هستند. برای هرکدام از آنها پليس محافظ جهت جلوگيری از فرارگذاشته بودند. جالب اينجا بود که فرد چاقو خورده سرم در دست در راهرو همراه يک پليس محافظ بطرف توالت مي رفت.
بعد از عمل بخيه به ايستگاه پليس مرکزی مراجعه کرده ودر آنجا تنظيم شکايت کرده و همان شب به آلمان بازگشتم.
این شرح ماجرا به این خاطر است که لمپنیسم پایدار فرقه مجاهدین که توسط مریم رجوی هدایت واداره می شود بیشتر در خاطر ایرانیان خارج از کشور ماندگار بشود تا ضمن دوری کردن از این جریان کمتر به تبلیغات این فرقه توجه کنند چرا که این حمله وحشیانه فالانژهای مجاهدین، توسط پلیس فرانسه نه تنها صورت جلسه شده است بلکه توسط دادگستری فرانسه در حال پیگیری می باشد که امیدوارم هرچه زودتر تمامی این چماقداران در مقابل قاضی قرار بگیرند وبه شکایت من نیز رسیدگی گردد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا