برگی دیگراز سرنوشت کودکان و تربیت مجاهدین!!

برگی دیگراز سرنوشت کودکان و تربیت مجاهدین!!   حبیب الله خرمی، نهم سپتامبرقسمت سوٌم (بازگرداندن کودکان به کمپ التاش )در ادامه مطالب به بررسی ناسزاگوئی و اجحافات مجاهدین خلق به آقای هادی شمس حائری چنانکه در نوشته مندرج در سایت اینترنتی مجاهد از قول آقای امیرحائری آمده است ( این‌که مرا برگ فشار روی سازمان […]

برگی دیگراز سرنوشت کودکان و تربیت مجاهدین!!

 

حبیب الله خرمی، نهم سپتامبر
قسمت سوٌم (بازگرداندن کودکان به کمپ التاش )
در ادامه مطالب به بررسی ناسزاگوئی و اجحافات مجاهدین خلق به آقای هادی شمس حائری چنانکه در نوشته مندرج در سایت اینترنتی مجاهد از قول آقای امیرحائری آمده است ( این‌که مرا برگ فشار روی سازمان بکنی از درس و تحصیل در آلمان برداشته و به عراق فراخواندی و…), به موضوع بازگرداندن کودکان و سپُردن آنها به پدر در کمپ التاش رُمادی در عراق و استفاده ناجوانمردانه از آنها بعنوان برگ فشار میپردازیم.
برای روشن شُدن موضوع ابتدا سؤالاتی را مطرح مینمائیم تا ضمن پاسُخ به آنها از شگردها و اهداف پُشت پرده آگاه شویم.
سؤال اصلی این است که:
آیا این پدر بود که کودکان را به عنوان برگ فشار بر مجاهدین خلق به کار بُرد یا بالعکس؟
در مقدمه این موضوع لطفاً به سوألات زیر توجه نموده و در آنها تأمُل نمائید.
– چگونه پدر می توانست از بچه های خود بعنوان برگ فشار روی سازمان استفاده کند؟
– آیا مجاهدین خلق هر کس که بچه اش را از آنها بازپس بخواهد به همین راحتی به وی میدهند؟
– اصولاً چرا مجاهدین حق مادر را که دردستگاه آنها بود نادیده گرفتند و همانوقت ادعا نکردند که بچه ها متعلق به مادرند؟
در شرایطی که کودکان پس از ماهها دلهُره و سختی با روحی آزرده از زخمهای زهرآگین انقلاب ایدئولوژیک آقای مسعود رجوی تاره به آلمان رسیده بودند تا نفس راحتی بکشند (هر چند که در اروپا نیز در پایگاه مجاهدین خلق تا حد زیادی مقررات زندان اشرف اعمال میشود) و در آن لحظه مادر کودکان باصطلاح عضو سازمان به حساب آمده و درون تشکیلات به سر میبرد, به درخواست پدر که از هر گونه اطلاعی نسبت به سرنوشت فرزندانش محروم مانده بود و لذا تصور میکرد که آنها هنوز در اُردن نگهداری میشوند, بیدرنگ آنها را به پدرشان باز گرداندند.
این اقدام سوپر دموکراتیک مجاهدین خلق در حالی صورت گرفت که کوچکترین توجهی به حق مادر و یا رأی او منوط به دفاع از کودکان و ابقاء آنها در آلمان بعمل نیامد. سوأل این است که, چرا مادر را در آن شرایط نزد فرزندانش در آلمان نبُردند تا سرپرسی آنها را به عُهده بگیرد و مانع از برگشتشان به عراق شود, همانطور که در مرحله بعد صورت گرفت؟
چرا به این ترتیب از جنایتی که به قول مجاهدین پدرشان مرتکب شد پیشگیری نشُد؟
آیا مجاهدین با مادر مشورت نمود و تصمیم به انتقال کودکان از آلمان به رمادی گرفت؟
اگر نه, باید پُرسید چرا ؟ چرا در چنین شرایط مُهم و حیاتی که سرنوشت فرزندانش مطرح است با خانم نظری مشورت به عمل نیامد؟
و اگر با مادر مشورت شد، چگونه زنی که شوهرش را آنگونه که مجاهدین به تصویر می کشند می شناخت اجازه داد که به نزد پدر در رمادی بازگردند
آیا در آن شرایط سنگین انقلاب شوم ایدئولوژیک, توسُط مجاهدین خلق هیج فضایی باقی و روزنه ای باز مانده بود تا پدر و مادر بتوانند با آگاهی و اطلاعات کافی در رابطه با سرنوشت فرزندانشان تصمیم بگیرند؟
تعجُب آور نیست بلکه خوب قابل درک است که در چنین شرایطی و در صورتی که مصالح اش اقتضاء کند سازمان مجاهدین کاملاً پشتیبان فلسفه پدرسالاری و آخوندی هم میشود! همان چیزی که قربانیان و منتقدین خود را به آن متهم میکند.
در حالیکه مجاهدین به آقای حائری طی نامه ای از قول فرزندش بدترین نسبتها را میدهد, فراموش میکند که چگونه با اهمال، سرنوشت کودکان را به پدری سپرد که به قول سازمان مینیمم های انسانی را دارا نبود و به حق مادر و رأی اُو در این رابطه وقعی نگذاشت!
اگر سازمان آقای حائری را میشناخت و از نیات او در رابطه با سوء استفاده واهی که ادعا شُده با خبر بود چرا اینگونه با سرنوشت کودکان بازی کرد؟ و چرا آنگاه از طریق مادر از آنها حمایت نکرد؟
اگر سازمان ذره ای مصلحت و حقوق کودکان را در نظر میگرفت یقیناً به گونه ای دیگر عمل میکرد. مثلاً به جای برگرداندن آنها راه را برای پدر باز میکرد تا به فرزندانش ملحق شود. سازمان حتی میتوانست هزینه بازگشت کودکان را صرف انتقال پدر که عمری در تشکیلات سپری کرده بود, نماید. در صورتی که اگر سازمان تنها آدرس و محل زندگی کودکان را به پدر میداد الحاق (خانواده تا آنجائی که از دم تیغ زهرآگین انقلاب ایدئولوزیک باقی مانده بود) در آلمان میسر میشد. موضوع این بود که نه تنها کمک نشود بلکه تا آنجا که ممکن است از ورود پدر به اروپا جلوگیری شود و هر چه بشتر در شرایط طاقت فرسای رمادی به جدا شدگان فشار وارد آید.
اندکی توجه به حقوق کودکان و جوی احساس انسانیت که حتی از یک جلاد هم در شرایطی قابل انتظار است کافی بود که پدر را از ورود فرزندانش به آلمان با خبر کنند. اگر کورسوئی از حقوق بشر در قلب تاریک مسعود رجوی وجود داشت به این ترتیب مانع بر سر راه بهم رسیدن کودکان و پدر در آلمان نمی نهاد. امٌا عزم رجویها در نقض حق پدری آقای حائری دائر بر اطلاع از وضعیت و محل زندگی فرزندانش که در دست مجاهدین بودند قلب رهبر مجاهدین را تاریک کرده بود.
در آن فضای بی اعتمادی ناشی از انقلابات شوم ایدئولوژیک و در آن جو مسموم نه تنها مجاهدین در کتمان و پنهان نگه داشتن آدرس کودکان مرتکب یک عمل پلید شُد, بلکه با بد طینتی کامل عمل کرد. نه تنها مانع از راه یافتن یک عضو جداشده از طریق فرزندانش به اروپا شُد, بلکه با علم کامل به شرایط هولناک کمپ التاش کودکان را یک بار دیگر قربانی کرد! از تشویش پدر در رابطه باوضعیت فرزندانش آقای رجوی بُل گرفت و کودکان را برگ فشاری بر پدر نمود.
حال آیا سرنوشت کودکان برای مجاهدین اهمیتی دارد؟
آیا آنها از بچه ها برای پیش بُرد اهدافشان استفاده میکنند؟
زمانی که پدر ساکن هُلند بوده و امکان فراهم نمودن شرایط تحصیل برای فرزندانش را داشت با حیله و مکر دیگری از رجویها روبرو شُد!
سازمان مجاهدین خلق این کرکس بد طینت که یک بال فلسفه وجودیش همواره نفاق افکنی و تولید ابهام است بال دیگری که حیات ننگینش را میسر ساخته تروریسم است و تولید خشونت.
ادامه دارد…



ایران اینترلینک