زنده باد گیوتین!

زنده باد گیوتین!
مهدی خوشحال
05.07.2006
آدم مانده است چه بنویسد! از گیوتین بنویسد که چرا؟! یا این که از سرِ بریده بنویسد که چرا؟! سرِ بریده در مقابل گیوتین، مظلوم مطلق است و بی گناه! تنها گناهش که احتمالاً یادش نیست و نباید یادش باشد، این است که بس در سر هوای قهرمان شدن داشت، فراموش کرده است که گیوتین را خودش ساخته بود!
به هر حال، مابین این دو، که هر دو معتقدند قربانی همدیگر شده اند، گیر کرده ام! سرِ بریده می گوید، قربانی مطلق و تاریخی گیوتین شده است و گیوتین نیز اعتراض دارد که با دست یک قربانی ساخته شده و او نیز قربانی حماقتِ سازندگانش شده است!
مع ذالک، زنده باد گیوتین، یعنی، مرگ بر خودم! این مرگ بر خودم، خاطره ایست که از دوران کودکی به یاد دارم و هنوز فراموشش نکرده ام!
35 سال قبل بود. روزی ارباب به محل آمد تا مشکلی را که بین رعایا پیش آمده بود را حل و فصل کند. قبل از همه، ارباب می بایست اتوریته و نخوتش را به رخ رعایایش می کشید تا جملگی بفهمند که با چه کسی طرفند. مش قاسم، از همه نزدیک تر به ارباب بود و ضمناً از همه رعایا پخمه تر. ارباب، رو به مش قاسم کرد و گفت، پدرسوخته! تو یکی چه می گویی، بدهکاریت را ندادی که هیچ، دو قورت و نیم ات هم باقی است؟! رعایا همه ساکت شدند، الا مش قاسم که صورتش سرخ و سفید شد و خواست توهین ارباب را قورت بدهد و کار دستش ندهد، ولی به اطرافش نگاه کرد و دید زن و فرزندنش آن جا حضور دارند و اگر جواب ارباب را ندهد از آن پس دیگر نزد زن و بچه اش ارج و قربی ندارد که هیچ، دیگران نیز حاضر نیستند برایش تره خورد کنند. این چنین بود که مش قاسم، یک باره غیرتی شد و گردنش را شق و سینه را جلو انداخت و با عصبانیت لکنت زبانش را کنترل کرد و رو به اربابش کرد و گفت، پدر، پدر سوخته خودم هستم!
ارباب از گستاخی مش قاسم ابتدا عصبانی شد، ولی همین که پی به مضمون توهین مش قاسم برد، خنده اش گرفت و الباقی رعایا نیز که دقایقی نفس در سینه هایشان حبس مانده بود، پس از خندیدن ارباب، زدند زیر خنده!
از آن پس، در ولایت ما، مش قاسم، مترادف بود با کسی که پدرسوخته خودش است، پدرسوخته خودم هستم نیز همه را به یاد مش قاسم می انداخت!
حالا این حکایت ماست! مایی که روزگاری، با یک مقاله نویسنده ای، به میدان مرگ می رفتیم و در میدان، می رقصیدیم! اما هم اکنون، خود نویسنده و خود رقصنده ایم!
وقتی همین نویسنده، همین آدم، نتواند در تکفیر مرگ بنویسد، نتواند در تکفیر گیوتین بنویسد، یا این که نداند چگونه بنویسد، ممکن است اشتباه کند و به جای مرگ بر گیوتین، زنده باد گیوتین بنویسد که این به معنای مرگ بر خودم است!
سالیان درازی بود، وقتی در دریا کار می کردم، گمان می کردم، سخت ترین کار، کارِ در دریاست. چون که آدم ممکن است به دریا برود و دست خالی برگردد! چون که آدم ممکن است به دریا برود و دیگر برنگردد! ساحل نشینان عافیت طلب، با طعنه و مزاح، به آدم های بی غم و بی خیال، می گفتند، اگر غم نداری برو یک تور در دریا بینداز، تا شبانه روز بی قرار و نا آرام باشی!
بعدها که نویسنده شدم، گفتم خدا را شکر! پس از عمری ناآرامی و بی قراری، آرام و قرار یافتم! نوشتن، به قول مادرم، مثل قاشق ساختن است. شروع اش سخت است، پایانش، خودش خودش را می سازد!
اما بعدها و بعدها که نوشتم و نوشتم و نوشتم، فهمیدم که ای دل غافل، سخت ترین کار، همین کار نوشتن است، چرا این که آدم نه مثل آن ماهیگیر با خطر و ویرانگری طبیعت سر و کار دارد، بلکه با خطر و ویرانگریِ چون گیوتین سر و کار دارد.
طبیعت اگر سخت بود و جان می گرفت، در عوض، طبیعت در ذات خود دارای انرژی مثبت و حیات بود. طبیعت اگر جان می گرفت اما به جاندار، انرژی و انگیزه و غرور می داد. گیوتین اگر سخت و ویرانگر است، در ذات خود، دارای انرژی منفی و ضد حیات است.
این چنین است، وقتی آدم با گیوتین در می افتد، خیلی چیزها را از دست می دهد و ضمناً ناچار است، طبیعت و فکر گیوتین را بشناسد، وگرنه، حریفش نخواهد شد. کسی که وارد گیوتین می شود که فکر و ماهیتش را بشناسد، چه بسا ممکن است، مانند گیوتین فکر کند و النهایه کم بیاورد، یا این که دچار دگردیسی شود. اگر هم مانند گیوتین فکر نکند، باز هم با دشمنی سر و کار دارد که آن دشمن، دارای انرژی منفی و ضد حیات است و خواه ناخواه بر حریفش تاثیر خواهد گذاشت.
جدال آدم با گیوتین، اگر با ابزارِ چکش و قلم نباشد و تا به نقطه شکنندگی گیوتین راه نبرد، جدال بیهوده ای است و چه بسا گیوتین را سخت تر کند تا آن جا که گیوتین، خود قلم سازی کند و قلم دشمنانش را آب بندی کند!
جدال آدم با گیوتین، اگر به افراط بکشد، به معنای بی مایگی جدال و کم آوردن است! ضمناً، پیکار افراطی، برای آدم خطر مضاعف به دنبال دارد، بدین معنا که آدم ممکن است همه اشیای دیگر را گیوتین ببیند و دنیای غیر گیوتین را فراموش کند، بنابراین؛
زنده باد گیوتین، یعنی، مرگ بر خودم!
پایان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا