انحراف چهل ساله(پژوهشى تازه درباره مجاهدین خلق)

انحراف چهل سالهپژوهشى تازه درباره مجاهدین خلق محمد قوچانى من هم مثل سایر خواهران و برادرانم به وسیله خود مسعود متولد شدم… باور کنید هر مجاهدى که به رهبرى مسعود گروید، به طور ایدئولوژیک یک رجوى است.مریم رجوىنشریه مجاهد شماره ۲۵۳ ، صفحه ۲۹۱۰ سال پیش که اصلاح طلبان دینى نقد ایدئولوژى را آغاز کردند […]

انحراف چهل ساله
پژوهشى تازه درباره مجاهدین خلق

محمد قوچانى

blank
من هم مثل سایر خواهران و برادرانم به وسیله خود مسعود متولد شدم… باور کنید هر مجاهدى که به رهبرى مسعود گروید، به طور ایدئولوژیک یک رجوى است.
مریم رجوى
نشریه مجاهد شماره ۲۵۳ ، صفحه ۲۹
۱۰ سال پیش که اصلاح طلبان دینى نقد ایدئولوژى را آغاز کردند و دین و انسان را فربه تر از ایدئولوژى خواندند بیش از همه على شریعتى در معرض نقد قرار گرفت که پدرخوانده ایدئولوژى اسلامى بود. حتى اگر خود هرگز ایدئولوژیک نزیسته بود.
اما مصداق ایدئولوژى در جاى دیگرى بود. نزدگروهى که هم مدعى دین بودند و هم مدعى خلق. سازمانى که تاریخ آن آینه تمام نماى همه آفت هایى است که منتقدان ایدئولوژى از آنها سخن گفته اند: سازمان مجاهدین خلق ایران.
سال گذشته این سازمان چهل ساله شد. به همین مناسبت «موسسه مطالعات و پژوهش هاى سیاسى» که نهادى نزدیک به حکومت جمهورى اسلامى است پژوهشى سه جلدى دربرگیرنده تاریخ سازمان از پیدایى (۱۳۴۴) تا فرجام (۱۳۸۴) منتشر کرده که در مطالعه اى دقیق از دیگر آثار منتشر شده درباره مجاهدین خلق متفاوت است. کتاب هایى که تاکنون درباره مجاهدین به چاپ رسیده یا ادعانامه حکومت علیه این سازمان بوده (مانند نهضت امام خمینى نوشته سیدحمید روحانى) یا برعکس داعیه نامه سازمان علیه حکومت (که عمدتاً در خارج از کشور به چاپ رسیده اند). در سال هاى اخیر گونه متفاوتى از تاریخ نگارى درباره مجاهدین خلق نیز رواج یافته که دربرگیرنده خاطرات اعضاى اولیه یا بریده هاى سازمان در سال هاى بعد است. معتبرترین سند خاطرات اعضاى اولیه به قلم لطف الله میثمى (تاکنون در ۲ جلد) به چاپ رسیده و برخى آثار دیگر دیگر (مانند بر فراز خلیج فارس نوشته محسن نجات حسینى) از همین رده کتاب ها است. مرکز اسناد انقلاب اسلامى نیز با چاپ کتاب هایى از حسین روحانى (بازجویى ها)، مسعود حقگو و احمدرضا کریمى سعى کرده آرشیو مناسبى درباره مجاهدین خلق تدارک ببیند. اما کتاب اخیر از جمله «بى طرفانه ترین» کتاب هاى منتشر شده توسط «نهادهاى حکومتى» درباره مجاهدین خلق است که رنگ و بوى پژوهشى آن بر اهداف سیاسى انتشار کتاب برترى دارد. انتشار ده ها سند، عکس، بازجویى و مصاحبه به ویژه درباره مقطع زمانى ۸۴ – ۱۳۶۴ (جلد سوم) وجه تمایز کتاب از آثار مشابه است. نگاه منصفانه و مثبت درباره اخلاص بنیان گذاران سازمان اولیه (به خصوص محمد حنیف نژاد) با وجود زاویه دید منتقدانه مولفان کم و بیش به دور از نگاه رسمى است که به دلیل عملکرد منفى سازمان به خصوص در سال هاى پس از مرگ بنیان گذاران آن، شرایط تاسیس مجاهدین خلق را نادیده مى گیرند. استفاده از منابعى که به خط سوم میان سازمان و حکومت تعلق دارد (مانند نقدهاى رضا رئیسى طوسى و حبیب الله پیمان) و گفت وگو با اصلاح طلبان و روشنفکران دینى (مانند هادى خانیکى، خسرو تهرانى و…) در کنار گشودن سرفصل هاى بکر و نو در تحلیل مجاهدین خلق (مانند ارزیابى، نقد و رد مشابهت میان فلسفه سیاسى مجاهدین خلق و نظریه ولایت فقیه یا اثرات واقعه دوم خرداد در میان مجاهدین) همه از جمله ویژگى هاى این پژوهش به شمار مى رود. گرچه شنیده شده که به دلیل همین خط مشى و نیز برخى حساسیت ها حجمى معادل دوجلد از این پژوهش کاسته شده و منتشر نشده است. اما پس از ربع قرن رویارویى نظام جمهورى اسلامى و سازمان مجاهدین خلق (که حتى در نامگذارى همدیگر ترجیح مى دادند از واژگانى چون رژیم و منافقین استفاده کنند) رسیدن به چنین ادبیاتى از سوى نهادهاى حکومتى جاى تامل و تقدیر دارد.
اهمیت چنین ادبیاتى زمانى آشکار مى شود که دریابیم خواننده این پژوهش به همان اندازه از مجاهدین خلق فاصله مى گیرد که در گذشته نهادهاى حکومتى قصد داشتند با افشاگرى یا غلو درباره تاریخ مجاهدین خلق نسل جوان را از این گروه دور سازند. روزگارى بود که چاپ عکس و تصویر سران مجاهدین در نسلى که خود زاده انقلاب نبود و در عطش انقلابى گرى مى سوخت حس همذات پندارى ایجاد مى کرد. در روزگارى که دموکراسى مطالبه روز نبود دیکتاتورى مصلحانه (؟!) گروهى و فردى جذابیت هایى داشت که حکومت باید نسل جوان را از آن دور مى ساخت. در عصرى که خشونت علیه ظلم تقدیس مى شد و راهى به صلح و اصلاحى در صلح شناخته نمى شد عکس گرفتن با یونیفورم نظامى جذاب بود اما در عصر جدیدى که مولفان کتاب به درستى از آن به عنوان«دوره سردرگمى و بحران استراتژیک» مجاهدین خلق پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ یاد کرده اند، هیچ کدام از نشانه هاى جذابیت در مجاهدین خلق به چشم نمى خورد و صرف روایت تاریخ آن براى نسل جوانى که به صلح و اصلاح،توسعه و دموکراسى به طرد سازمان منتهى مى شود.
سازمان مجاهدین خلق در تاریخ خود سه مرحله اصلى را سپرى کرده است. در عصر تاسیس افرادى مانند محمد حنیف نژاد، سعید محسن، عبدالرضا نیک بین رودسرى، على اصغر بدیع زادگان و رضایى ها از چهره هاى موثر آن بودند که با تشکیل جلسات و تالیف کتبى مانند شناخت، تکامل، راه انبیا/ راه بشر، سیماى یک مسلمان: راه حسین، تفسیر سوره هاى انفال، توبه و محمد(ص) سازمان مجاهدین خلق را تاسیس مى کنند. آموزه هاى اصلى مجاهدین خلق در این دوره تلفیقى از سوسیالیسم و اسلام گرایى بود.
تعبیر اسلام گرایى به عنوان جزیى مهم از ایدئولوژى مجاهدین خلق از آن رو مهم است که تمایز این واژه از مفهوم اسلام را دریابیم. در واقع مى توان این تمایز ساده اما اساسى را پذیرفت که اسلام یک دین است با همه اجزاى خود که دربرگیرنده شریعت، فقه، معرفت، کلام و الهیات خاص خویش است اما اسلام گرایى یک ایدئولوژى است که درصدد گذار از شریعت، فقه و الهیات سنتى اسلام است. گرچه در دیندارى سران موسس مجاهدین خلق (به خصوص محمد حنیف نژاد) تردیدى نیست اما این دیندارى پس از مدتى از شکل سنتى خود خارج شد و به صورت دین گرایى درآمد. دین گرایى و اسلام گرایى به معناى خاص خود ریختن مظروفى سنتى در ظرفى مدرن به نام ایدئولوژى است. این در ذات خود نوعى دستگاه داورى درباره اعمال و عقاید است که به صورت دیندارى ظاهر مى شود اما ایدئولوژى دینى بازنگرى در داورى و ارزش گذارى مجدد ارزش ها است. اگر در همه ادیان نهاد مالکیت پذیرفته شده ایدئولوژى هاى دینى به خود حق مى دهند دوباره درباره این حکم، حکم دهند. ایدئولوژیک کردن دین تفاوتى ظریف با اجتهاد مصطلح شیعى نیز دارد. اجتهاد دینى در درون دین و عطف به اصول ثابت دینى صورت مى گیرد اما ایدئولوژیک کردن دین اجتهاد در اصول است. در واقع مجاهدین خلق قصد داشتند با اجتهاد در اصول دین را به گونه اى اصلاح کنند که گویى دین تازه اى نازل شده است هرچند که گمان مى بردند با این کار دین را به صورت اولیه و اصیل خود احیا مى کنند. ادعاى احیا و بازگشت به اصل در درازمدت البته به نفى تاریخ منتهى مى شد. قرائت هاى سوسیالیستى و تحلیل هاى مارکسیستى از تاریخ اسلام همین پروژه نفى تاریخ و بازآفرینى آن به صورت دلخواه بود که با وجود دگرگونى هاى اساسى در مجاهدین کنونى نسبت به مجاهدین اولیه هنوز در رفتار سران این سازمان دیده مى شود: «تاریخ گرایى» ایدئولوژى همه گروه هایى است که با تئورى «جامعه باز» سرناسازگارى و دشمنى دارند. اگر مجاهدین خلق، خُلق محمدى (ص) را در تساهل و تسامح، مذاکره با کفار، پذیرش مالکیت و… نادیده مى گرفتند و از کنار پیامبر عبور مى کردند و سیماى یک مسلمان را تنها در راه حسین (ع) آن هم به روایتى که خود مى خواستند مى دیدند، ناشى از همین تاریخ گرایى بود. تاریخ گرایى بازسازى حال در گذشته است. برگزیدن قطعاتى از تاریخ که به کار جنگ در زمان حال آید. در جمع بندى مجاهدین خلق از قیام امام حسین (ع) مى خوانیم: «با پذیرش دینامیسم قرآن و درک بنیادهاى اعتقادى آن هرگز مجوزى براى انطباق این مکتب با سرمایه دارى و یا انفصالش از امر حکومت نخواهیم یافت. خصوصاً باید یاد آور شویم که حکومت اسلامى در عین آنکه سرشار از احترام به آزادگى و اختیار وجود انسانى است هرگز مشابهتى با دموکراسى مورد تبلیغ که بالتمام خرافه اى بیش نبوده و نیست ندارد بلکه به عکس حاوى نوعى اعمال قدرت و رهبرى جمعى است که اگر بخواهیم در قالب یکى دو کلمه به آن اشاره کنیم حکومت متقین بهترین تجسم آن است. در این قالب است که گروه صاحب تقوا که خصوصیت ویژه اش اهلیت (آگاه ترین بودن) نسبت به احوال اجتماعى است قدرت و رهبرى را به دست مى گیرد و جامعه را به جانب بنیادهاى قرآن سوق مى دهد.» (راه حسین، ص ۸) این تاریخ گرایى به مجاهدین خلق در هر زمان این اجازه را مى دهد که خود را وارثان امام حسین و حاکمان را وارثان یزیدبن معاویه قلمداد کنند چنان که فاطمه فرشچى (فرشچیان) یکى از مسئولان نهادهاى سازمان، مسعود رجوى را اینگونه تقدیس مى کند: «خدا را سپاس که تو را شناختم وگرنه به گفته پیامبر اگر امام زمانه خود را نمى شناختم در جاهلیت مرده بودم.» (ص،۴۱ ج ۱) تاریخ گرایى در ایدئولوژى مجاهدین خلق برخاسته از چپ گرایى آنان بود که نه فقط در جریان تغییر ایدئولوژى مجاهدین خلق بلکه در بدو تاسیس آن به ایدئولوژى سازمان ماهیتى التقاطى مى بخشید. از جمله اولین جزوه هاى آموزشى سازمان «مقدمه مطالعات مارکسیستى» به قلم سعید محسن بود که در آن نگارش مولف کاملاً تحت تاثیر نگرش مارکسیستى (ولو ناخودآگاه) بود: «قرآن در حد تبیین و تفسیر جهان متوقف نمى شود بلکه این تبیین و تفسیر را در خدمت تغییر جهان قرار مى دهد و انسان را بدین تغییر امر و دعوت مى کند و در این مسیر از او مسئولیت مى طلبد… تنها براى اولین بار در نیمه قرن نوزدهم بود که یک فیلسوف انقلابى [کارل مارکس] اظهار کرد تاکنون فلاسفه تنها به تفسیر جهان پرداخته اند اما تفسیر جهان کافى نیست بلکه باید آن را تغییر داد.» (ج ،۱ ص ۳۲۸) مجاهدین خلق البته مارکسیست به معناى کلاسیک کلمه نبودند چرا که مارکسیسم مقهور تاریخ گرایى خویش است و چون به مرحله بندى تاریخ معتقد است انقلاب مارکسیستى را تنها در جوامع مدرن مانند انگلستان قابل تحقق مى داند. بیراه نیست اگر قرائت مجاهدین اولیه را به این باور نزدیک بدانیم چرا که با وجود همه غلوها درباره حجم عملیات مجاهدین علیه حکومت پهلوى تا مدت ها آنان در سکوت و خفا به سر مى بردند و تنها با نفوذ ساواک در تشکیلات مجاهدین بود که مجبور به خروج از انزوا شدند و به تدریج آموزه تجدیدنظرطلبانه لنینى درباره حزب پیشرو بر مجاهدین چیره شد و با پیش دستى فداییان خلق در عملیات چریکى این سازمان هم وارد مرحله مبارزه مسلحانه شد. تئورى مبارزه مسلحانه و نظریه حزب پیشرو در واقع تجدیدنظر طلبى در مارکسیسم هم بود. مارکسیست هاى واقعى ایران سران حزب توده بودند که وقوع انقلاب سوسیالیستى را در ایران زودهنگام مى دانستند و در انتظار انقلاب دموکراتیک ملى بودند. اما بى تابى جوانان فدایى و مجاهد سبب شد رجوع به آثار لنین، مائو، دبره و کاسترو بیش از مطالعه آٍثار مارکس و فیلسوفان مارکسیست پس از او مورد توجه قرار گیرد. در وجه نمادین واقعیت باید گفت نه قرآن به زبان عربى و نه کاپیتال به زبان آلمانى هیچ کدام محل رجوع مستقیم و بدون واسطه مجاهدین خلق نبود و بسیارى از آنها هرگز آثار مارکس را نخوانده بودند یا امکان فهم نسخه عربى و اصلى قرآن را نداشتند و تنها به مدد ترجمه و تفسیرهاى سازمانى (از جمله به قلم محمد حنیف نژاد) با متون اصلى دینى ارتباط برقرار مى کردند. نکته مهمى که در اینجا باید به آن توجه کرد و راز انحراف مجاهدین خلق را با تامل در بنیان آن دریافت، ساختار این سازمان بود. سازمان مجاهدین خلق در زمره هیچ یک از نهادهاى سنتى یا مدرن جامعه قرار نمى گرفت. گرچه درباره علوم انسانى از اقتصاد، معرفت شناسى، تاریخ، فلسفه سیاسى و… آثار و جزوه هایى منتشر مى کرد اما نه مولفان و مدرسان آن و نه محصلان و دانش آموختگانش صلاحیت و ادعاى تاسیس یک نظام آموزشى دانشگاهى را نداشتند گرچه درباره مبارزه سیاسى و جدال بر سر قدرت تلاش مى کرد اما سازمان یک حزب مدرن نبود، گرچه درباره دین و تاریخ اسلام اظهارنظر مى کرد اما یک حوزه یا مدرسه دینى نبود، گرچه فنون مبارزه نظامى را آموزش مى داد هرگز صورت یک ارتش یا حتى گروه چریکى کامل را به خود نگرفت اما همزمان خود را نهادى سیاسى، علمى، دینى و نظامى مى دانست. همین بحران هویت نهادى در حوزه معرفتى نیز وجود داشت. آنچه سازمان ارائه مى کرد نه علم و نه دین بود و هم علم و هم دین. گرچه سازمان مبارزه را علم مى شمرد و مارکسیسم را صاحب این علم اما هیچ متن علمى یا تجربه عملى مبارزه از آن در دست نیست. سازمان قبل از هرگونه عملیاتى توسط ساواک محاصره شد و رو به انهدام رفت و جز عملیات ایذایى و ترورهاى غیرموثر و تلاش براى فرار اعضاى خود از زندان و هواپیماربایى بى حاصل در آسمان کار مهمى براى فروپاشى رژیم پهلوى انجام نداد. گرچه شجاعت ها و زحمت هاى اعضاى مجاهدین اولیه در زندان هاى حکومت سلطنتى نباید نادیده گرفته شود اما در اثرگذارى این تلاش ها در فروپاشى حکومت باید تردید جدى کرد. در ادامه همین تردیدها و بحران ها بود که مرحله دوم حیات مجاهدین خلق آغاز مى شود. ظهور محمدتقى شهرام به عنوان عامل تغییر ایدئولوژى مجاهدین خلق الزاماً محصول توطئه ساواک براى فرار وى از زندان سارى یا فرصت طلبى او نبود. شهرام و بهرام آرام به عنوان پرچمداران گردش به چپ مجاهدین خلق راهى را پیمودند که محمد حنیف نژاد گشوده بود. در واقع این ادعایى دور از ذهن نیست که برخلاف باور موجود در میان بازماندگان مجاهدین خلق حرکت سال ۵۴ در تغییر ایدئولوژى مجاهدین خلق را حرکتى طبیعى، جبرى و گریزناپذیر بدانیم و از آن در جداسازى مفهوم اسلام و مارکسیسم به عنوان حرکتى تکاملى نام ببریم. بیانیه تغییر ایدئولوژى، رهانیدن اسلام از مارکسیسم مبتذلى بود که سازمان ساخته بود همان گونه که رهانیدن مارکسیسم از اسلام گرایى کاذبى بود که مجاهدین اولیه بدان باور داشتند. ترکیب اسلام و مارکسیسم مانند ترکیب آب و روغن بود که گرچه در یک ظرف همزیستى مى کنند اما هرگز به یگانگى نمى رسند و این توهم کیمیا گرایانه مجاهدین اولیه بود. گذشته از خوى تروریستى و مفاسد اخلاقى تقى شهرام در تصفیه جناح اسلامى سازمان مجاهدین خلق به تدریج جناح مارکسیستى سازمان به سوى مارکسیسم واقعى حرکت کرد و سرانجام در آستانه پیروزى انقلاب اسلامى ایران تقى شهرام را از رهبرى خود برکنار کرد و مشى چریکى را یک مشى غیرمارکسیستى و غیرتوده اى اعلام کرد. سازمان پیکار به عنوان بقایاى این جناح البته هرگز جایگاهى حتى در میان گروه هاى چپ نیافت اما بقایاى جناح اسلامى مجاهدین خلق بدون عبرت گرفتن از سرنوشت جناح مارکسیستى سازمان با نادیده گرفتن ریشه هاى فکرى تغییر ایدئولوژى مجاهدین همچنان مشى التقاطى خود را پى گرفتند با این تفاوت که این بار اسلام گرایى با قدرت طلبى آمیخته شده بود و نه الزماً چپ گرایى. مجاهدین خلق پس از پیروزى انقلاب اسلامى همچنان به لنین بیش از مارکس احترام مى گذاشتند. آنان خود را همان حزب پیشتازى مى دانستند که سبب ساز انقلاب شده است. بدین ترتیب همان گونه که حزب بلشویک روسیه با انجام کودتایى در دل انقلاب روسیه انقلاب دموکراتیک را به نفع سوسیالیسم مصادره کرد، مسعود رجوى در آغاز گمان مى برد با حذف و طرد دولت موقت مهدى بازرگان به مثابه خلف کرنسکى روس مى تواند دولت را در دست بگیرد. غافل از آنکه رقیب اصلى مجاهدین خلق در ایران،نهاد روحانیت است نه لیبرال هایى چون بازرگان. پس از مدتى رجوى متوجه خطاى خود شد و گرچه هرگز موفق به جلب بازرگان نشد اما سعى کرد با جذب ابوالحسن بنى صدر میان اقشار لیبرال و مجاهدین خلق پیوندى ایجاد کند اما حتى این ائتلاف نیز نتوانست طبقه متوسط جدید در ایران را به حمایت از مجاهدین خلق وادار کند و در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تئورى لنینى مجاهدین خلق شکست خورد. مجاهدین در آن زمان اگر به همان نظریه هاى مارکسیستى هم رجوع مى کردند درمى یافتند که شانسى براى قدرت گرفتن ندارند.
blank
از این زمان دوره سوم حیات سیاسى مجاهدین آغاز شد. اگر در بدو تاسیس ملى گرایى، اسلام گرایى و چپ گرایى سه ایدئولوژى اصلى مجاهدین خلق بود اکنون از آن سه ایدئولوژى کمتر چیزى به شکل گذشته ادامه حیات مى داد: ملى گرایى مجاهدین خلق با استقرار آنها در عراق و اقدام نظامى علیه ایران از خاک دشمن در حال جنگ رنگ باخت، چپ گرایى شان با فاصله گرفتن از سوسیالیسم و همکارى با غرب بى معنا شد و اسلام گرایى با وقوع آنچه انقلاب نوین ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۴ خوانده شد بى حیثیت شد. انقلاب نوین ایدئولوژیک از جهاتى با تغییر ایدئولوژى در ۱۰ سال قبل از آن قابل مقایسه است. این انقلاب نام دیگر ازدواج مسعود رجوى و مریم عضدانلو بود که در ۲۷/۱۲/۱۳۶۳ رخ داد. آن دو در این روز سندى را امضا کردند و بیانیه اى به این شرح نوشتند: در مسیر خدا و خلق با اختیار و رضاى خاطر ضرورت ایدئولوژیک و تشکیلاتى و مشیت انقلاب نوین مردم ایران را که مظهر مشیت الهى است پذیرفته و با مراعات سیره نبوى و سلسله مراتب شرع محمدى تصمیم به ازدواج گرفتیم.»
در اینجا ضرورى است به تاریخچه ازدواج ها در سازمان مجاهدین خلق رجوع کنیم. شاید بتوان بر ازدواج مسعود رجوى و مریم عضدانلو از حیث شرعى ایراد گرفت و آن را از بدعت هاى فرقه رجوى شمرد اما آنچه رجوى انجام داد یک تجدیدنظرطلبى در امتداد مناسبات تاریخى مجاهدین خلق بود که وى را ناگزیر مى کرد براى زدودن تصور تضاد با سنت هاى سازمان با عباراتى غلوآمیز اما ظاهراً مترقیانه به گذشته پیوند زند: مجاهدین خلق از آغاز میان مبارزه سیاسى و زندگى زناشویى در تناقض و تضاد به سر مى بردند. ظاهراً مجاهدین اولیه سعى داشتند حتى المقدور ازدواج نکنند یا از تعهد به زندگى خانوادگى پرهیز کنند. درباره ازدواج محمد حنیف نژاد و پوران بازرگان از قول وحید افراخته چنین آمده: «داستانى که افراد گروه در این مورد جور کرده بودند و نمى دانم چه مقدارش واقعیت دارد این است که پوران بازرگان عاشق مسئول تشکیلاتى و آموزش خود مى شود. این فرد درست نمى دانم کیست شاید على باکرى و یا عبدى [اسم مستعار حسن آلادپوش] باشد. این فرد که گویا دختر دیگرى را دوست داشته [ازدواج حنیف نژاد با او] پاسخى براى پوران بوده. باید توجه کرد که پوران داراى هیکلى درشت و تقریباً بدقواره و چهره اى نازیباست و بدون جذابیت وقتى چادر سرش مى کند با آن قد بلند مثل این است که مرد چادر سر کرده به هر حال مسئولین گروه مى گفتند در این جریان حنیف نژاد دست به فداکارى مى زند و براى نجات پوران و جلوگیرى از ضربه تشکیلاتى که مى توانست وارد شود با پوران به رغم میل خود ازدواج مى کند. البته من نمى دانم این ضربه تشکیلاتى چه مى توانسته باشد شاید منظورشان احتمال کناره گیرى پوران از گروه باشد. باید توجه کرد که افراد گروه از حنیف نژاد یک پیغمبر یا حتى مى شود گفت بت و خدا در ذهن خود ایجاد کرده بودند و عدم تمایل شخصى او را به این ازدواج ناشى از فداکارى او مى دانستند زیرا راضى نبوده است در حالى که اعضاى زیر دست او ازدواج نکرده و تحت فشار غریزه جنسى رنج مى بردند او ازدواج کرده باشد. در این مورد این موضوع را تاکید مى کردند که حنیف نژاد با اینکه شوهر پوران بود ولى هرگز به او دست نزد مثل یک خواهر رفتار کرد و حتى به اصرارهاى پوران نیز توجه نداشت. این مسئله مربوط مى شود به قبل از شهریور ۵۰ و لو رفتن گروه و در آن موقع رهبر گروه دلش نمى خواست اصولاً کسى بداند بعضى از اعضاى بالا ازدواج کرده اند زیرا این موضوع آتش غریزه جنسى را در اعضاى پایین تر تیزتر کرده و مى توانست معضلاتى ایجاد کند زیرا گروه با ازدواج اعضا مخالف بود و زن گرفتن را مانع از ادامه راه مى دانست.» (ج ،۱ ص ۳۹۰)
سازمان از آغاز این نوع نگاه به ازدواج را با مشارکت زنان در تشکیلات تکمیل کرد. حضور زنان در خانه هاى تیمى بدون توجه به هویت جنسیتى آنها و تجلیل از نقش زنان در مبارزه سیاسى یکى از محورهاى اصلى مجاهدین خلق در سال هاى فعالیت خود بود. مسعود رجوى که از آغاز با ازدواج موافق بود همین صورت بندى را ادامه داد.و در سال ۱۳۷۶ نیز با دستور طلاق ایدئولوژیک کلیه اعضاى متأهل سازمان آنان را برخلاف خود به سنت اولیه مجاهدین بازگرداند.رجوى اما اولین بار پس از آزادى از زندان در تیرماه سال ۱۳۵۸ با اشرف ربیعى بیوه نبوى نورى یکى از اعضاى اولیه سازمان ازدواج کرد. ربیعى در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در ایران کشته شد در حالى که همسرش مسعود رجوى از کشور گریخته بود. رجوى در ۲۴ مهر ۱۳۶۱ با دختر ۱۸ ساله ابوالحسن بنى صدر به نام فیروزه ازدواج کرد که مانند همیشه نه حرکتى زناشویى که حرکتى سیاسى براى ائتلاف با بنى صدر بود. این ازدواج نیز در ۲۳ بهمن ۱۳۶۳ با اطلاعیه رسمى دفتر مجاهدین در پاریس به جدایى و متارکه منتهى شد تا نشانه اى باشد بر پایان ائتلاف رجوى و بنى صدر و سرانجام با ازدواج رجوى و همسر ابریشمچى (مریم عضدانلو قجر) سومین ازدواج سیاسى او صورت گرفت.
ازدواج هاى رجوى نمادى از فردیت غیر قابل کنترل او در مقام سرکردگى فرقه مجاهدین خلق بود. اگر در آغاز مجاهدین ذیل سه نام (حنیف نژاد، سعید محسن، بدیع زادگان) شناخته مى شدند و اگر به تدریج این مرکزیت به زوج هایى مانند «شهرام و آرام» یا «رجوى و خیابانى» کاهش یافته بود در سال ۱۳۶۴ با حذف ابریشمچى و تصرف رجوى در حوزه خصوصى وى و ارتقاى مریم رجوى تنها رجوى ها بودند که به مجاهدین حکومت مى کردند. مریم عضدانلو قجر نه تنها همسر خود را تعویض کرد بلکه نام خود را از عضدانلو به رجوى تغییر داد تا ثابت کند «هر مجاهدى که به رهبرى مسعود گروید به طور ایدئولوژیک یک رجوى است». با حذف سوسیالیسم از عناصر ایدئولوژیک مجاهدین خلق فمینیسم به جزیى از این باورهاى فکرى تبدیل شد. رجوى در ۷/۱۱/۱۳۶۳ مریم رجوى را همردیف خود اعلام کرد و گفت: «(این انتخاب)… مبین دوران نوینى از اعتلاى سازمانى- ایدئولوژیک ما در مسیر رهایى تاریخى و اجتماعى زن به طور اعم و در مسیر ارتقاى زن انقلابى و پیشتاز مجاهدین خلق به طور اخص مى باشد.» (مجاهد، شماره ،۲۳۵ صفحه ۱۴)
از آن پس حذف دو موضوع در دستور کار مجاهدین خلق قرار گرفت. اول حذف فردیت چرا که همه در فرد برترى(؟!) به نام مسعود رجوى ادغام شده بودند و به تدریج تمام کسانى که در زمره مجاهدین اولیه به شمار مى رفتند (حتى مهدى ابریشمچى و على زرکش) حذف مى شدند. دوم حذف جنسیت چرا که زنان در جایگاه فرمانده ارتش، عملیات و همه شئونى که تاکنون مختص مردان تصور مى شد قرار گرفتند. از سال ۱۳۶۴ عمده مقامات عالى رتبه مجاهدین خلق از زنان انتخاب شده اند و مسعود رجوى تنها مرد شاخصى است که در راس قدرت باقى مانده است. او مجبور بود براى جبران زن گریزى تاریخى و در امتداد تساوى طلب افراطى زن و مرد در تشکیلات مجاهدین خلق زنان را به حاکمان بى اختیار این سازمان تبدیل کند. بى اختیار از آن رو که همه خود را یک رجوى مى دانستند. به تدریج مسعود رجوى در مقام رئیس یک فرقه مورد تکریم قرار گرفت. در صفحه ۱۶ شماره ۲۵۰ نشریه مجاهد زیارت نامه اى با این عبارات چاپ شده است: «السلام علیک یا مسعود السلام علیک یا مریم السلام علیک یا وارث امیر المومنین السلام علیک یا وارث فاطمه الزهرا سیده نساء العالمین» (ج ،۳ ص ۴۶)
سازمان مجاهدین خلق در آغاز به تقلید از سازمان آزادیبخش فلسطین خود را سازمان آزادیبخش ایران نامیده بود. با تغییر در ساف و گرایش یاسر عرفات به سوى ایالات متحده آمریکا مجاهدین خلق نیز سعى کردند چنین کنند اما آمریکایى ها هنوز داغ کشته شدن چند آمریکایى به دست اسلاف مجاهدین خلق را در دل داشتند. در این زمان سرنوشت رجوى به سرنوشت صدام حسین گره خورد. کتاب حاوى صورت مذاکرات شگفت انگیزى میان صدام و رجوى است. نقطه سقوط سازمانى که براى آزادى ایران تاسیس شده بود و متحد دشمن تمامیت ارضى ایران شد. مسعود رجوى پس از سقوط بغداد هنوز دیده نشده است اما سایه رجوى بر ویرانه اى از چهل سال شور بى حاصل سنگینى مى کند. ضمن اداى احترام به محمد حنیف نژاد این سئوال پابرجا است که انحراف مجاهدین خلق آیا تنها ریشه در فرصت طلبى ها و اشتباهات تقى شهرام و مسعود رجوى داشت؟ از میان سه چهره اى که نماد سه دوره تاریخ مجاهدین خلق هستند: حنیف نژاد، شهرام و رجوى چه کسى انکار مى کند راه حنیف نژاد نمى توانست جز به راه شهرام و رجوى ختم شود؟ بدین ترتیب نه تنها در زمان حاضر که در طول تاریخ چهل ساله مجاهدین خلق نه با یک رجوى که با چند رجوى روبه رو هستیم: رجوى هاى پنهان و آشکار.
انحراف مجاهدین خلق یک انحراف بیست ساله نیست، انحرافى چهل ساله است.