کودکان جنگجو (قسمت چهارم)

کودکان جنگجو (قسمت چهارم)
نشنال پست
خروج از اردوگاه تروریستی در عراق
امان، که بر روی هفت تپه در شمال بحرالمیت ساخته شده، به خاطر خرابههای به جا مانده از امپراطوری روم و نانواییهایی که شیرینیهای عربی مغزدار میفروشند معروف است، اما از سال 2003، پایتخت اردن به مرکزی برای مسافرانی تبدیل شده که قصد دارند به منطقه جنگی در عراق سفر کنند.
خارجیهایی که قبل از عبور از مرز به سوی بغداد در امان به هم میرسند عمدتا سربازان، پیمانکاران و خبرنگاران هستند، اما در آوریل 2006، یک کانادایی به نام مصطفی محمدی وارد شهر شد که کارش بیشتر جنبه شخصی داشت.
مصطفی، پدر 49 ساله چهار نفر از ریچموند هیل، حومه شمال تورنتو، هنگام فرود آمدن هواپیما در فرودگاه بینالمللی کوئین آلیا فقط یک چیز در ذهن داشت: برگرداندن دخترش سمیه از عراق به کانادا.
در سال 1998، سمیه، که آن زمان 17 ساله بود، مدرسه اتوبیکاک را ترک کرد و به عراق رفت تا به مجاهدین خلق بپیوندد، ارتشی که به اعتراف خودش برای سرنگون کردن رژیمی که قدرت را درانقلاب 1979 به دست گرفته بود میجنگید.
محمد 16 ساله، پسر مصطفی، نیز به اردوگاه چریکها رفته بود.
وقتی که چند سال گذشت و فرزندان برنگشتند، مصطفی مبارزهای خطرناک و پرهزینه را برای برگرداندن آنان آغاز نمود. در سال 2002، وی به دمشق سفر کرد و با اتوبوس به مرز عراق رفت. سه شب در مرز خوابید، اما ویزا نداشت و او را به شهر برگرداندند.
ده روز قبل از این که نیروهای امریکایی در سال 2003 به عراق حمله کنند، مصطفی بالاخره به مقر نظامی مجاهدین خلق، اردوگاه اشرف، رسید و با فرزندانش ملاقات کرد.
وی با فرماندهان گروه نیز ملاقات کرد، اما گرچه مصطفی در نظر داشت درباره برگرداندن فرزندانش به کانادا سؤال کند، هرگز این کار را نکرد. وی گفت که پسرش التماس کرده بود اصلاً درباره این موضوع صحبت نکند، چرا که ممکن است فقط دردسرساز باشد. مصطفی ساکت ماند، و بعد از یک هفته بدون فرزندانش برگشت.
چند ماه بعد از این که نیروها به رهبری امریکا صدام حسین را سرنگون کردند، مصطفی بار دیگر به اردوگاه اشرف رفت. این بار، یک دوربین فیلمبرداری با خود برد. فیلمهای خانگی او تصویری کوتاه از زندگی داخل اردوگاه اشرف را به تصویر میکشند: زنان جوان که در یونیفرمهای نظامی با هم صحبت میکنند، و روسریهای خاکی رنگ به سر دارند؛ مردان یونیفرم پوش با هم بازی میکنند؛ آشپزی میکنند….
مصطفی میگوید: آنجا مانند یک پایگاه نظامی است.
اما اردوگاه اشرف شبیه به یک شهر کوچک بود. ساختمانهای مسکونی، دو بیمارستان، پارک و تأسیسات ورزشی، برای حدود 4000 نفر. یک محوطه دانشگاهی و یک مرکز تصفیه آب نیز وجود داشت. اردوگاه حتی دارای سایت اینترنتی خاص خودش بود.
حمله ایالات متحده به عراق باعث شد جنگ مجاهدین خلق علیه رژیم ایران ناگهان پایان یابد. امریکاییها مجاهدین خلق را خلع سلاح کردند، و هزاران قبضه سلاح آنان را توقیف نمودند. اما فرماندهی شورشیان چریکهای جوان را از جدا شدن منع کرد.
سمیه در سال 2004 با سفارت کانادا در اردن تماس گرفت و گفت که میخواهد به کانادا برگردد، اما او نگران برادر کوچکترش، محمد، نیز بود و در نامهای کوتاه به دولت کانادا خواستار کمک آنان برای برگرداندن او به تورنتو شد.
او به فارسی نوشت: «از شما میخواهم لطف کنید و در اولین فرصت به او کمک کنید تا به کانادا برگردد. اکنون نزدیک به شش ماه است که منتظر جواب شما هستم و انتظار نداشتم که این قدر طولانی شود».
«در تمام این مدت، استرس زیادی را تحمل کردم، و مدام در فکر بودم و امید داشتم که شما از او مراقبت کنید. او، علاوه بر این که شهروند کانادا است، دوست دارد نزد پدر، مادر، برادر و خواهرمان برگردد.
تنها تقاضای من از شما این است که قبل از آن که اتفاق ناگواری برای او بیافتد، سریعاً به بازگشت او نزد خانوادهمان در کانادا کمک کنید».
مجاهدین میدانست که محمد از بودن در اردوگاه راضی نیست. محمد در مصاحبهای اختصاصی با نشنال پست گفت به جای این که مجاهدین به او اجازه رفتن بدهند او را در یک کانتینر آهنی محبوس نمودند.
هر روز صبح یک نگهبان برایش چای میآورد، و در ساعت 3 بعد از ظهر، نان، پنیر و یک لیوان آب به او میدادند. 24 ساعت شبانه روز از گرما کلافه میشد، چرا که کانتینر در زیر آفتاب نیمروز به یک جهنم تبدیل میشد. او وزن کم کرد. با خودش فکر میکرد که خواهد مرد.
وی میگوید: «هیچ امیدی نداشتم».
بعد از 21 روز آزاد شد و تلفنی با پدرش در تورنتو صحبت کرد.
مصطفی به او گفت: «به من 14 روز وقت بده».
فرماندهان مجاهدین به محمد گفتند که مصطفی نخواهد آمد. اما بعدا محمد شنید که پدرش در اردن است و چند ساعت بعد به اشرف خواهد آمد.
مصطفی ساعت 8 شب به آنجا رسید و با یک فرمانده زن صحبت کرد، که گفت محمد میتواند برود. پدر و پسر یکدیگر را در آغوش گرفتند.
چهل و پنج روز بعد، محمد اشرف را به مقصد اردن ترک کرد. او قبل از بازگشت به کانادا در تاریخ 20 دسامبر 2004، دو هفته را در امان با مادرش گذراند.
او پنج سال با چریکها سپری کرده بود. اما خیلی زود فهمید که فرار از مجاهدین خلق آسان نیست. او در مصاحبهای گفت یک هفته قبل از رفتنش، یکی از فرماندهان به او هشدار داد که هیچ چیزی درباره مجاهدین خلق نگوید و اگر بگوید اتفاقی برایش خواهد افتاد.
این که چه چیزی اتفاق خواهد افتاد دقیقا مشخص نبود، اما به او گفته بودند آنچه را که رهبر مجاهدین مسعود رجوی چند سال قبل در اردوگاه گفته بود به یاد داشته باشد: بریدهها تعقیب و کشته خواهند شد.
در تورنتو، ترس محمد بالا گرفت چرا که هواداران مجاهدین، که از خروج او از گروه ارتش آزادی‎بخش خشمگین بودند، تماسهای تهدیدآمیزی با او برقرار میکردند. آنان او را به جاسوسی برای رژیم ایران متهم میکردند، برچسبی که مجاهدین خلق همیشه برای خدشهدار کردن اعضای ناراضی سابق به کار میبرد.
مجاهدین خلق و دولت ایران با تانک و کلاشینکف در طول مرز ایران و عراق با هم جنگیده بودند، اما جنگی تبلیغاتی را نیز در شهرهای غرب به راه انداخته بودند.
همانگونه که مجاهدین خلق از تبلیغات برای خاموش کردن منتقدان و برجسته کردن سابقه تیره ایران در حقوق بشر استفاده میکرد، وزارت اطلاعات و امنیت، سرویس بیرحم امنیتی ایران، برای بیاعتبار کردن مجاهدین فعالیت میکرد.
ماموران ایرانی، که از سفارتهای ایران در پایتختهای غربی فعالیت میکردند، به خانوادههایی که عضوی از آنان در اردوگاه اشرف بود نزدیک شده و از آنان سوءاستفاده مینمودند، تاکتیکی که در دنیای جاسوسی به عنوان فعالیتهای تأثیر-خارجی شناخته میشود.
مصطفی میگوید هرگز آگاهانه با هیچ مامور ایرانی، یا حتی افسران اطلاعات کانادا، صحبت نکرده است. سال گذشته مردی که به فعالیت برای ایرانیها مظنون بود به او نزدیک شد، اما مصطفی میگوید نمیدانست که او یک مامور بوده، به او اعتماد نکرد و هرگز پیشنهاد کمک او را نپذیرفت.
مصطفی میگوید علت موافقت او برای مصاحبه درباره شرکت خانوادهاش در مجاهدین این بود که فکر میکرد اطلاعرسانی میتواند دولت کانادا را برای برگرداندن دخترش به تورنتو تحت فشار قرار دهد.
در بهار 2006، مصطفی تصمیم گرفت بار دیگر به عراق برگردد. او به اردن پرواز کرد و به امید ویزا گرفتن هر روز صبح ساعت 8 در سفارت عراق در صف میایستاد. هر روز دست خالی ساعت 2:30 با تعطیلی سفارت محل را ترک میکرد.
سفارت کانادا معرفینامهای را به مصطفی داد (آن هم بعد از این که او سندی را امضا کرد مبنی بر این که از خطرات موجود در سفر به عراق آگاه است)، اما این معرفی نامه نتوانست برای گرفتن ویزا به او کمک کند.
مصطفی که به دنبال راه دیگری بود به عراق رفت و از مردی محلی خواست که او را از مرز رد کند، اما قاچاقچی جا زد و گفت که این کار خیلی خطرناک است.
وضعیت امنیتی در عراق درحال بدتر شدن بود. بمبهای کنارجادهای سفر به عراق را به یک ریسک تبدیل کرده بود. یکی از این نوع بمبها باعث کشته شدن چندین کارگر قراردادی شد که به مقصد اشرف به راه افتاده بودند.
گرفتن ویزا از سفارت عراق فقط یکی از موانع مصطفی در امان بود.
او مجبور بود سمیه را نیز متقاعد کند که به کانادا برگردد؛ بعد از گذراندن نزدیک به یک دهه همراه با چریکها، گاهی به نظر میرسید سمیه تمایلی به رفتن ندارد.
چالش دیگر این بود که مجاهدین را راضی کند اجازه دهند سمیه برود، و طبق تحقیقات حقوق بشری، فرماندهی مجاهدین بریدهها را زندانی و شکجه کرده بود.
حتی اگر میتوانست سمیه را از اردوگاه اشرف، و از شرایط جنگی خطرناک در عراق خارج کند، هنوز یک مانع نهایی وجود داشت: اداره مهاجرت کانادا.
___________________________
نامهای از اردوگاه اشرف
با احترام به سفارت کانادا و دولت کانادا
امضاکننده زیر، سمیه محمدی، دارنده گذرنامه به شماره RC009592 صادره از کانادا، فرزند مصطفی محمدی، خواهشمند است که در صورت امکان هرچه سریعتر بازگشت من به کشورم کانادا را تسهیل کنید چرا که من در آنجا تحصیل و با خانوادهام زندگی میکردم.
همه خانواده من آنجا هستند: پدر، مادر، برادر و خواهر و بقیه اقوام از جمله عمو… واقعا خواستار کمک شما هستم. تقاضانامه شهروندی خود را شش ماه پیش به دولت کانادا تحویل دادم و خواستار کمک برای بازگشت به کانادا شدم، اما متاسفانه ظاهرا جوابی داده نشده.
معهذا، میدانم که کانادا توجه زیادی به حقوق بشر دارد و برای شهروندانش ارزش زیادی قائل است. من به مدت چهار سال در کانادا پناهنده بودم و تقاضانامه شهروندی را پر کردم، اما قبل از آمدن به اینجا نتوانستم شهروندی خود را بگیرم.
وقتی سعی کردم برگردم نتوانستم چون گذرنامهام را در دست نداشتم و ارتباط گرفتن با خانوادهام امکان نداشت. اکنون، پدرم توانسته برای دیدن ما به اینجا بیاید و نمایندگان دولت کانادا شش ماه پیش اینجا بودند. آنان را از درخواست خود مطلع کردم و پدرم را نیز مطلع کردم تا تقاضای بازگشت من را به شما بدهد.
با تشکر خیلی زیاد
سمیه محمدی
منبع: نامه ارسال شده به سفارت کانادا در تاریخ 17 اکتبر 2004
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا