نامه ای از یک عضو رده بالای سابق مجاهدین از تیف و پاسخ مسعود بنی صدر

نامه ای از یک عضو رده بالای سابق مجاهدین از تیف و پاسخ مسعود بنی صدرسایت دکتر مسعود بنی صدر، دهم اکتبر 2006توضیح : این نامه از شکل دستخطی آن تایپ شده و در آن اسم نگارنده نامه، چند اسمی که وی در نامه خود از آنها یاد کرده و شماره تلفن او حذف و […]

نامه ای از یک عضو رده بالای سابق مجاهدین از تیف و پاسخ مسعود بنی صدر
سایت دکتر مسعود بنی صدر، دهم اکتبر 2006
توضیح : این نامه از شکل دستخطی آن تایپ شده و در آن اسم نگارنده نامه، چند اسمی که وی در نامه خود از آنها یاد کرده و شماره تلفن او حذف و نقطه چین شده است.
مسعود بنی صدر سلام
من………… هستم. علی القاعده مرا بخاطر میآوری. اخیرا متن مصاحبه ای که با آسیا تایمز انجام داده بودی و آدرس ایمیل تو را دیدم.
من بیش از دو سال است که از جریان انحرافی حاکم بر سازمان جدا شده ام و بالاجبار در کمپ تیپف بسر میبرم. میخواستم کار و موضوعی را با تو در میان بگذارم، اما قبل از آن میخواهم از مسئله ای مطمئن شوم. اگر چه در متن مصاحبه ات مرز مشخصی با رژیم و سایر عوامل آن کشیده بودی اما جهت اطمینان و طبعا در صورتی که مایل باشی، بصورت صادقانه و بدور از هر مصلحت اندیشی، برایم بنویس و تصریح کن که مطلقا هیچگونه ارتباط مستقیم و غیر مستقیم با رژیم و بویژه مزدوران وابسته به رژیم امثال…………… و غیره هم نداری و ایضا آنها را در تمامیتشان نفی و محکوم میکنی و بر این موضوع پایدار هستی. یکبار دیگر بر این نکته انسانی تاکید میکنم که بخاطر اینکه من در زندان بسر میبرم و دستم از هر گونه امکان و تفحصی کوتاه است، لذا با خلوص و صداقت پاسخم را بده. طبعا اگر مایل نباشی ، این ارتباط میتواند در همین نقطه پایان پذیرد و در یک جمله کوتاه بنویسی که مایل به ادامه این ارتباط نمیباشی. شماره تلفن کمپ…………. میباشد. با تشکر
پاسخ نامه
دوست عزیز با سلام و تشکر از نامه تو:
قبل از هر چیز اجازه بده بگویم از اینکه بهر شکل و بهر دلیل توانسته ای از فرقه ای که من و تو روزی عضو آن بودیم جدا شده و دوباره به عالم واقعیات باز گردی خوشحالم و برای تو آرزوی بهترین ها را میکنم. مطمئنم که به امید خدا اقامت تو و دیگر هم بندانت در کمپ تیپف به درزا نخواهد کشید و آمریکائیان لاجرم مجبورند راهی برای خروج شما از عراق به یک کشور ثالث پیدا نمایند.
و اما در باره نامه ات و شرط و شروطی که در آن کرده بودی: متاسفانه و یا خوشبختانه باید بگویم که دنیا و قوانین حاکم بر بیرون فرقه، با درون آن بکل متفاوت است و مطمئنم بزودی به خود ماقبل مجاهدین بازخواهی گشت و دنیا را مجددا رنگارنگ و نه سیاه و سپید خواهی دید. اما از آنجا که از مواضع من سئوال کرده بودی و تماسهای آتی و کار خود را مشروط به دانستن آنها کرده بودی باید چند نکته را در مورد خود به تو بگویم.
اولا امیدوارم که بتوانی وب سایت مرا دیده و بطور مفصل و روشن از مواضع من در هر مورد که بخواهی آگاه و مطمئن شوی، چرا که من همه چیز را بطور واضح و روشن و بدون هیچ اما و اگر و چپ و راست بستنی برای اطلاع همگان در آنجا مطرح نموده ام. بخصوص ترا به پاسخ خود به سئوالات هواداری از هواداران مجاهدین ارجاع میدهم که مطمئنم بسیاری از آن سئوالات، پرسش تو نیز هست.
ثانیا من نه سازمان را و نه رهبریت آنرا بمانند تو یک جریان انحرافی ندیده و نه چنین چیزی را قبول دارم. به اعتقاد من سازمان از آغاز یک ساختار فرقه ای داشته و لاجرم در مسیر خود برای ادامه بقا و حیات به اینجا رسیده و نه از این نقطه ای که در آنست و نه از این سمت و سوئی که انتخاب کرده گریزی جدی و بطور کیفی متفاوت داشته است. به اعتقاد من هر فرقه ای منجمله سازمان تنها و تنها به دو اصل متعهد و مومن است و تا آنجا که میدانم سازمان نه از این دو اصل تخطی کرده و نه از آنها منحرف گشته.
این دو اصل بدیهی و ساده عبارتند از اول اصل وجود و بقا و دوم اصل حرکت بسمت تحقق خواستها و آرزوهای رهبری فرقه. در جهت پاسخگوئی به این دو اصل، فرقه و اعضایش مجاز هستند از هر کس حتی خود شیطان کمک گرفته و هر اقدام و جنایتی را که لازم دیدند مستقل از هر اصل و قاعده ملی، شرعی، عرفی و انسانی انجام دهند.
اینکه من آنها را خائن به کشور میدانم هم تنها و تنها به این دلیل است که آنها هنوز به زبان فارسی سخن گفته و خود را ایرانی وسیاسی میدانند و طبق تمامی قوانین شناخته شده بشری اطلاعات رسانی به خارجی، از کشور خود، و هموار کردن راه تجاوز به کشور و به آتش کشیدن خانه و خانمان مردم، خیانت محسوب میشود. و این تنها مشگل و اختلافی است که من با آنها دارم.
و اما اینکه آیا من با رژیم و جداشدگان از مجاهدین مرز دارم و یا نه. باید اول بپرسم که منظور تو از مرز چیست؟ چرا که دیگر من و تو در فرهنگ مجاهدین نیستیم و در فرهنگ ادبی کشورمان مرز همان معنی مرز سیاسی مجاهدین و گروههای مارکسیستی دوران جنگ سرد را ندارد. اگر منظور تو همان مرز بمثابه رودی و یا دریائی از خون بین خلق و ضد خلق و… است که من توضیح مفصل آنرا در پاسخ به آن دوست هوادار در نامه دومش داده ام و اگر مایل باشی میتوانی آنرا در وب سایتم بخوانی. به این معنی نه، من با هیچکس مرزی ندارم و اگر هم داشته باشم تنها این مرز را شاید بتوانم بر پایه استقلال و تمامیت ارضی کشورم بنیان کرده و به آن متعهد شوم. گرچه اقرار میکنم، در حالی که من در انگلستان زندگی میکنم و دنیای امروز مانند دنیای قدیم نیست که بتوان بسهولت مسائل را سیاه و سپید نمود، حتی نگه داشتن چنین مرزی هم خالی از اشکال نیست. مرز گذاشتن بر سر اصولی مانند دموکراسی و حقوق بشر اساسا عملی نیست چرا که اولا این اصول نسبی هستند و نه مطلق و نمیتوان گفت بر چه اساس و میزانی یک فرد و یا حکومت را میتوان متعهد به آنها دانست و یا ندانست؟ و تازه با کی باید مرز بست و با کی نبست؟ شاید بر سر این اصول و بخصوص آزادی فقط در شرایطی بشود مرز بست که شرایط انقلابی باشد، یعنی حکومت بروی مردم بی دفاع عادی سلاح گشوده و به این ترتیب آنها را وادار به قیام عمومی کرده باشد. در اینصورت است که میتوان و باید با حکومت مرزخون کشید و در واقع این ما نیستیم که این مرز را میکشیم بلکه این حکومت است که آنرا با عملکرد خود ترسیم میکند. در غیر اینصورت هر نوع مرز بندی منجر به ایزوله شدن خود فرد میشود و نه حکومت. مثلا کشور خودمان را درنظر بگیر اگر بگوئی من میخواهم مرز ببندم. اولین سئوال اینست با کی و تا به چه میزان؟ با شکنجه گران و قاتلین همرزمان گذشته مان؟ با کسانی که به آنها فرمان قتل و شکنجه دادند؟ با کسانی که برای حاکمان بر کشور کار میکنند و یا از آنها حمایت میکنند؟ با کسانی که با همکاران و یا حامیان حاکمان دوستی و یا خویشاوندی دارند؟…. همانطور که میبینی نتیجتا تو مجبور میشوی با همه مرز بندی کرده و از کشورو ملت خود قهر نموده و همچون مجاهدین خود را آواره خارجه و حتی منزوی از دیگر گروه ها و افراد عادی مهاجر نمایی. زیرا با این قانون هر فرد غیر خودی به شکلی و بنوعی و به اندازه ای در ارتباط با حکومت است و هر نوع رابطه با هر کسی به نوعی تو را هم وصل به حکومت کرده و مجبور به مرز شکنی مینماید.
اما اگر منظور تو از مرز داشتن، داشتن اختلاف و انتقاد، حال بهرمیزان و بهر شکل باشد که البته من با حکومت بر سر حقوق بشر و حق مردم، جمهوریت و قوانین قضائی و کارکردهای گذشته و چشم پوشی از تخلفات قانونی دولتمردان و… اختلاف داشته و به آنها انتقاد دارم. و یا به تعدادی از جداشدگان از مجاهدین همانند خود تو انتقاد دارم که علی رغم جدائی از سازمان هنوز فرهنگ فرقه ای سازمان را با خود به دوش کشیده و هنوز دردنیای سیاه و سپید (با تعویض اقطاب آن) زندگی میکنند و نحوه برخوردشان با مجاهدین نیز بر اساس همان قانونمندیهای سازمان است. من جدائی بعضی از این دوستان را تنها جدائی فیزیکی دیده و آنرا کافی نمیدانم چرا که در سازمان این تنها جسم ما نبود که در بند بود. مهمتر از جسم این روح و اخلاقیات و فرهنگ ملی ما بود که نفی شده و یا به بند کشیده شده بود. کما اینکه تو هم امروز حتی شرط سلام و علیک خود با منرا بر اساس حضور در دنیای سیاه و سپید ساخته و پرداخته شده مجاهدین میکنی. اگر من مرزی با مجاهدین (مستقل از بحث استقلال و آتش بیاری آنها در معرکه اتمی و تمایل آنها در عراقی کردن ایران) و یا حکومت و یا حداقل جناحی از حکومت دارم این مرزی نیست که من گذاشته باشم. بلکه مرزی است که آنها بر پایه قانون یا با ما و یا بر ما گذاشته اند و من دیگر بهیچ عنوان و بهیچ قیمت حاضر به فروش استقلال وجدانی و فردی خود نیستم. باری دوست عزیز امیدوارم که توانسته باشم جواب تو را داده باشم. گرچه میدانم و میفهمم که با فضائی که تو هنوز در آن هستی این جوابی نبود که خواهان شنیدن آن باشی.
با آرزوی موفقیت برای تو و تقاضای رساندن سلام من به دیگر افراد در بند در آنجا
مسعود