کوروش ، زیر بار مشت و لگد

حمله ی وحشیانه مزدوران رجوی به ناصر و کوروش در زندان اسکان - قسمت پایانی

خیلی وقتی بود که مزدوران رجوی به دنبال فرصتی بودند که از حرفهای تیز و صریح کوروش انتقام بگیرند و امروز آن آرزویشان محقق شده بود! کوروش در زندان انفرادی در دستان آن لعنتی ها گرفتار شده بود! تنها خواسته ی کوروش کمی هواخوری بود! زندان انفرادی در یک نقطه ، به فشاری بسیار شدید به لحاظ جسمی و روانی تبدیل می شود ! این حرف من را، تنها کسانی بخوبی درک می کنند که تجربه ی زندان انفرادی را داشته باشند!
مشتی که به کوروش زدند و در را بستند و رفتند ، کوروش را ساکت نکرده بود، کوروش باز هم با صدای بلند درخواست آزادی و هواخوری داشت !
سرو صدا ها زیاد شد ، قلب من بشدت می تپید، نفسم به شماره افتاده بود، یک حس درونی می گفت که اتفاق شومی در راه است ، چندین نفر از گشتاپوهای رجوی ، به داخل آن واحد ریختند، از سوراخ کلید صحنه را می دیدم ، به محض باز کردن درب سلول کوروش ، مزدوران رجوی به داخل سلول کوروش ریختند، نعمت اولیائی، فرزاد، نبی و… را شناختم ، همه از کوروش کینه ها به دل داشتند، صدای مشت و لگد ها و سیلی های مداوم یک آن، قطع نمی شد. کوروش هم به تنهائی جلوی همه ایستاده بود و به مسعود رجوی و بقیه ی مسئولین فحش می داد و آنها هم فقط می زدند و می گفتند خفه شو مزدور! گوئی هرگز تحمل شنیدن یک صدای مخالف را ندارند.

شنیدن و نظاره گر بودن آن صحنه دلخراش ، خیلی سخت بود، هیچ کمکی هم از دست هیچ کداممان برنمی آمد، همه دست بسته و اسیر بودیم ، اما کوروش دیگر نمی خواست بدین منوال ادامه بدهد، دلیرانه از حرفها و کارهایش دفاع می کرد، کوروش خیلی زودتر از ما به ماهیت بسیار پلید سازمان و شخص رجوی پی برده بود، از همان روزهای نخستین ورودش به پذیرش ، مدام روی نحوه ی برخورد ها و شیوه های حفاظتی از ما حرف داشت! مسئولین هم هر بار از دادن جواب های منطقی، طفره می رفتند!
کوروش قبلا گفته بود که بچه ی سنندج است ، موهای فرفری و مشکی او و قد متوسطش ، از بارزترین مشخصات ظاهری کوروش بود.
فریادهای کوروش ، زیر مشت و لگدهای مزدوران رجوی ، کم کم به ضجه و ناله مبدل شد! کوروش دیگر نای نداشت حرف بزند، از یک لحظه به بعد دیگر هیچ صدائی از کوروش شنیده نمی شد! رفت و آمد ها به سلول کوروش زیاد وزیادتر شد، آیا کوروش درهمان لحظه فوت شد؟ یا بیهوش شد؟ نمی دانم چه شد اما کوروش دیگر قادر به حرف زدن نبود.
بعد از رفت و آمدهای زیاد، به روشنی از سوراخ کلید سلولم دیدم که جسد کوروش یا جسم بیهوش شده او را داخل یک پتوی آبی رنگ پیچیده و از سلول خارج کردند، دیگر هرگز کوروش را کسی ندید! کوروش برای همیشه از میان ما رفت! کوروش رفت اما صدای اعتراضات قهرمانانه او هنوز در گوش من نجوا می کند! کوروش رفت اما صدای اعتراضات دلیرانه او هنوز عطرآگین فضای همه ی دوستانش است! آنها آنروزکوروش را ساکت کردند، اما آیا این روش ساکت کردن منتقدان توسط رجوی، توانست همه را ساکت کند؟
آیا رجوی موفق به سرکوب همه ی منتقدان شد؟
امروز نمی دانم کوروش شجاع و قهرمان زنده است یا فوت شده است ، نمی دانم آنروز زنده ماند ، یا اکنون در میان ما نیست ، اما خاطره ی امثال کوروش ها و ناصرها ، چونان لکه ی ننگ ابدی بر چهره ی منحوس و کثیف سازمان مجاهدین باقی مانده است !
هرگز لکه ی ننگ سرکوب اعضاء در سازمان مجاهدین! سازمانی که می باید قله ها و افتخارات زیادی می داشت! از بین نرفته است، این نقاط سیاه و تاریخی ، تا به ابد از چهره ی سیاه رجوی و سازمانش پاک نخواهد شد، حتی اگر هزار بار هم در سیمای کذابین رجوی ، ژست های آنچنانی بگیرند، اما ما می دانیم که رجوی با زندان و شکنجه هایش زنده است ! حیات رجوی به حیات زندان های انفرادی و قرنطینه هایش بسته است، اما آیا تا به ابد می توان خورشید را پشت ابرهای سیاه فرقه ای ، پنهان نمود؟
آزادی ، یک موهبت و هدیه ی الهی است ، که دیر یا زود همه را در آغوش خواهد گرفت…
آزادی اراده و تصمیم‌گیری، آزادی و حقوق مدنی، آزادی سیاسی، آزادی اجتماعات و انجمن‌ها، آزادی انتخاب، آزادی بیان، آزادی اقتصادی، مسئولیت اخلاقی، آزادی آکادمیک، آزادی فکری و اندیشه، آزادی علمی، آزادی رسانه همگی از جمله مصداق‌های آزادی در جهان به شمار می‌آیند. «کسانی که مانند رهبران فرقه ی رجوی ، آزادی را از دیگران سلب می‌کنند، خود شایستگی آزادی را ندارند.»
پایان
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا