تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت یازدهم

بند شین: شورای رهبری
پس از اولین حمله هوایی به اشرف توسط هواپیماهای ایرانی، مقر مسعود رجوی که پس از جنگ کویت به قرارگاه اشرف جابجا شده بود، دوباره به بدیع زادگان انتقال داده شد. همانطور که شرح دادم، از آنجا که نشستهای عمومی در سالن اجتماعات اشرف خطر زیادی به جهت حملات هوایی داشت، مسعود دولت عراق را متقاعد کرده بود تا قرارگاه موسوم به «باقرزاده» را در اختیار وی قرار دهند. و همانگونه که اشاره داشتم، هیچکس از ساخت و ساز در آنجا جز نفرات پروژه خبر نداشتند و بالاخره نوروز 1372 برای اولین بار افتتاح شد که شیوه انتقال نیروها به آنجا را هم توضیح دادم. (جالب اینجا بود که این مخفی کاری برای اعضای مجاهدین در حالی انجام می گرفت که تمامی مردم عراق با دیدن ستون های متعدد خودروهای مجاهدین که از اشرف به آنجا در حال تردد بودند بخوبی می توانستند بفهمند که آن مقر هم متعلق به مجاهدین است. لذا بسیاری از حامیان جمهوری اسلامی در عراق نیز به این مسئله پی می بردند و با تعقیب اینهمه ستون قادر بودند اطلاعات کافی را کسب کنند. این موضوع از آنجا قابل تأمل است که چرا مسعود رجوی بجای اینکه نگران معارضان صدام که دوستان ایران بودند باشد، نگران داخل مناسبات خودش بود و آنها را از کشف موقعیت قرارگاه جدید بی اطلاع نگه می داشت و محدود ساخته بود؟ ظاهراً مسعود از نیروهای خودش بیش از دشمنان اش هراس داشت!)

چندی پس از اتمام عملیات های نامنظم که با حمله هوایی ایران به مراحل پایانی رسید، به من مأموریت دادند که به «ستاد تبلیغات» که همچنان تحت فرماندهی «سهیلا صادق» قرار داشت مراجعه کنم و مدتی تحت امر آنان باشم. مأموریت مان در این ستاد، قرارگاه باقرزاده بود و بدین ترتیب مشخص شد که بزودی نشست دیگری توسط مسعود رجوی برگزار می شود. تردد ما با لندکروز بود و جلوی درب خروجی متوجه شدم که «مهوش سپهری» ترددات را چک می کند. وی با چشمانی تیز و امنیتی به داخل خودرو نگاهی کرد و اجازه خروج داد. برایم عجیب بود که چرا وی شخصاً ترددات را کنترل می کند. بنظر می رسید که مسئله برای وی اهمیت زیادی داشت. در قرارگاه باقرزاده پروژه های زیادی در حال انجام بود و گروه های مختلف مشغول کار در آنجا بودند. کار ما نیز آماده سازی دستگاه های فیلمبرداری و نورپردازی بود. معمولاً کارهایی که مجاهدین انجام می دادند شامل حجم کار زیاد با نیروی کم بود به همین دلیل در تمامی پروژه ها، کارها به صورت 2 تا 3 شیفت انجام می گرفت و عملاً فرصت برای استراحت نبود. وقتی گفته می شد این پروژه باید انجام گیرد، دیگر کسی نباید به فکر استراحت می افتاد تا پروژه به اتمام برسد. مگر اینکه پروژه بیش از چند روز به طول می انجامید. روز سوم حضورمان در آنجا، کلیه ساکنان اشرف نیز تند تند به آنجا منتقل شدند و همان شلوغی وحشتناک پیشین خودنمایی کرد.

با ورود همه نفرات از قرارگاه اشرف، سالن اجتماعات برای حضور محدود برخی نیروها آماده شد. اسامی نفراتی که مجاز بودند وارد سالن شوند روی کاغذهایی نوشته شده بود و تیم حفاظت جلوی بقیه را می گرفت. در این نشست «مردانی» که سابقه تشکیلاتی آنها به 10 سال رسیده و صلاحیت ایدئولوژیک شان توسط فرماندهان ستادها و مراکز نظامی تأیید شده بود توسط مسعود رجوی بعنوان معاون مرکزیت (M) برگزیده می شدند. اما نشست اصلی چند روز بعد (14 مرداد = سالروز انقلاب مشروطه) برگزار گردید. در این نشست برخلاف همیشه مریم نقش اصلی و کلیدی را بازی می کرد.

انتخاب و انتصاب شورای رهبری
پیش از تجمع نیروها در باقرزاده، مسعود و مریم رجوی سلسله نشست های محدودی با فرماندهان محورها و ستادها برگزار کرده بودند و طی آن، از هر مرکز و ستاد موجود در ارتش آزادیبخش، 1-2 زن را برگزیده بودند تا آنان را تحت عنوان «شورای رهبری مجاهدین» به همگان معرفی نمایند. این زنان طی 4 سال که از انتخاب مریم می گذشت، وفاداری و سرسپردگی خود به انقلاب ایدئولوژیک را به اثبات رسانیده بودند و به همین علت، آرزوی مسعود رجوی برای حصارکشی پیرامون «مدار رهبر عقیدتی» و دست نیافتنی کردن این مدار برای حضور مردان و رقبای احتمالی را برآورده می ساختند. مریم در این نشست سخنرانی مبسوطی پیرامون بندهای انقلاب داشت و یکبار دیگر تشریح کرد که علت ورود به «بند دال»، بازگشت ناپذیر کردن مجاهدین به بندهای پیشین بوده است و قرار گرفتن زنان در تمامی پست های فرماندهی، مجاهدین را در امر انقلاب «آب بندی» کرده است و در این مرحله باید زنان در جایگاه واقعی خود قرار بگیرند تا پیام انقلاب مریم را به گوش زنان ایران برسانند.

جایگاهی که مریم از آن نام می برد، همان نقطه «تصمیم گیری و رهبری کننده» بود. پس از ساعت ها بحث و گفتگو، مریم شرح داد که بنا به گزارش های مختلفی که از سوی مسئولین و اعضای سازمان به دست وی رسیده، تعدادی از زنان به این شایستگی در امر انقلاب، کار و مسئولیت رسیده اند که می توانند همچون خودش، نقش رهبری کننده برای نیروها داشته باشند. از نظر مریم، آن زنان به رهایی دست یافته بودند و می توانستند در ستادها و مراکز مختلف، انقلاب ایدئولوژیک را بین اعضا جاری، و آنان را به جلو پرتاب کنند و وادار به جهش نمایند. مریم این زنان را فاتحان قله انقلاب خواند و از آنان به عنوان «بال»های خود یاد کرد که توسط آنان قرار است همچون سیمرغ در آسمان ایران پرواز کند و به تهران برسد و پیام رهایی انقلاب ایدئولوژیک را به گوش همه زنان و مردان ایران برساند.

مریم در این نشست اسامی افرادی که قرار بود به عنوان شورای رهبری مجاهدین برگزیده شوند را خواند و بر روی سن آورد و دست تک تک آنان را بالا برد و در نهایت همگی را پیرامون خود در دو ردیف قرار داد. در مرحله اول اسامی 12 عضو شورای رهبری و در مرحله بعد اسامی 10 کاندید شورای رهبری خوانده شد، اما چون مسعود درصدد بود تا به این اقدام جلوه ایدئولوژیک بدهد، دو کاندید دیگر نیز در همان جلسه انتخاب شدند که آمار نهایی به دو لیست 12 نفره (مشابه آمار حواریون عیسی مسیح و امامان شیعه) منتهی شود. در ادامه نشست، صحبت های مبسوطی توسط مسعود و مریم رجوی بیان شد و همزمان تعداد زیادی از مجاهدین که عمدتاً مردان بودند پشت میکروفن قرار گرفتند و احساسات خود را در این رابطه بیان نمودند.

اشاره: طبق معمول بسیاری از مردان مجاهد در ابتدای نشست، با خوانده شدن لیست اسامی شورای رهبری، انتظار داشتند در بین آنان تعدادی از مردان باسابقه نیز حضور داشته باشند که بعد از انتخاب مریم و فهیمه، مشخص شود که مردان هم انقلاب کرده اند و دگرگون شده اند، غافل از اینکه مسعود از ابتدا برنامه طولانی مدت برای پس زدن تمام مردان از مدارهای پیرامون خود را داشت تا هیچگونه رقیبی در آینده نداشته باشد. اما با اتمام لیست خوانده شده، متوجه شدند که دیگر از مردان هیچ خبری در کار نیست. مسعود رجوی پروژه خود را به پایان برده بود و کلیه مردان را از پیرامون خود کنار زده بود. اینک حس خاصی در بین مردان وجود داشت. لایه های مختلف آنان که برای گفتگو با مسعود پشت میکروفن قرار می گرفتند، صادقانه از احساسات خود می گفتند که چگونه در درون آنها چیزی برگشته است و احساس سبکی می کنند. هرچند این سبکی به نوعی تهی شدن از درون هم بوده باشد، اما واقعیتی بود که اعضای باسابقه تر به آن اعتراف می کردند. من نیز ابتدا انتظار حضور تعدادی از مردان مسئول و باسابقه را داشتم، اما نه تنها از آنان خبری نشد که با شگفتی مشاهده کردم که حتی برخی از زنان شاخص، قدیمی و مسئول نیز در این لیست قرار نگرفته اند. در بین آنان نه از «فاطمه رمضانی و فاطمه طهوری» خبری بود و نه حتی از «سعیده شاهرخی» که چندی قبل در موضع فرمانده لشگر و رئیس ستاد یک محور فعالیت داشت. به نظر یک جای کار می لنگید چون در عوض چندین زن تازه شهرت یافته که سابقه چندانی هم در امر مدیریتی یا تشکیلاتی نداشتند به این مدار منصوب شده بودند.

طبعاً این مسئله بسیاری را دچار تناقض می کرد ولی با صحبتهای طولانی مسعود رجوی (که طی آن بسیاری از افراد برخاسته و نظرات و برداشتهای خویش را ذکر نمودند)، این تناقضهای ذهنی جای خود را به یک پذیرش قلبی -و درعین حال تحمیلی- داد که همگان ناچار به پذیرش آن بعنوان بخشی از انقلاب خود بودند و آنرا جنگی ایدئولوژیک بین خود و دستگاه مردسالار به حساب می آوردند (از این لحاظ «تحمیلی» بود که این مباحث، خواهی نخواهی به فرد تحمیل می گردید و باید در هر فرد نهادینه می شد و گریزی از آن نبود. یعنی کسی نمی توانست خود را از چنین مباحثی که از نظر رجوی مهم بود بری بداند و در آن شرکت نکند. و از این لحاظ «قلبی» بود که به هرحال، از نظر مجاهدین مسعود رجوی رهبر عقیدتی محسوب می شد، لذا کمبودها و ضعف ها را در خود جستجو می کردند و نه در مسعود! و اصل بر این بود که هرچه رهبر عقیدتی بگوید برحق است. در این صورت مجاهدین هرچند با مباحث جدید سرشاخ می شدند و در تضاد و تناقض قرار می گرفتند، ولی نهایتاً احساس درونی شان این بود که «درست همین است» و به مرور خود را چنان که باید با خواسته های مسعود و انقلاب مریم تطبیق می دادند. یعنی در عین تحمیلی بودن بحث، آنرا با رضایت قلبی می پذیرفتند).

علاوه بر این، زنان هم از تناقض به دور نمانده بودند و می بایست جنگ سختی را در درون خویش به جلو ببرند تا به قول مسعود بتوانند انقلاب مریم را بیش از گذشته به عمق ببرند. آنها هم نمی توانستند براحتی بپذیرند که به جای مردان مسئول، زنان تازه کار در جایگاه رهبری سازمان قرار گرفته اند، اما باید به خواست رهبر عقیدتی خود، این حرکت را جزئی از انقلاب خود قلمداد کنند و با آن جنگ نمایند و ضمن ایمان آوردن به آن، به مداری بالاتر برسند. با اینحال، بعد که تعدادی از زنان برای صحبت پیش آمدند، مشخص شد که یک حس حسادت پنهان در میان آنان وجود دارد. شاید اگر مردان قدیمی به جای آن دسته از زنان جدید معرفی شده بودند، این حس حسادت در زنان بوجود نمی آمد، اما مشاهده زنانی که تا چندی قبل در مواضع پایین کار می کردند، در مدار شورای رهبری، این حس را در آنان زنده کرده بود. بعدها در یکی از نشست های همگانی «سعیده شاهرخی» پشت میکروفن قرار گرفت و صحبت کرد، مسعود خیلی نرم و زیر پوستی از او پرسید که آیا هیچ حسی منفی و حسادت و از این چیزها توی خودت نداشتی؟ «سعیده» هم صادقانه و در حالی که یک احساس شرم در او پیدا بود گفت قبلاً چرا ولی الان دیگر بهیچ وجه!. البته مثل قبل اشاره می کنم که این حس حسادت، جنبه عقده و نفرت نداشت، یک حس طبیعی بود که خیلی زود مهار می گردید و جای خود را به تفاهم، پذیرش و در نهایت عشق و عواطف تشکیلاتی می داد.[

اعضای شورای رهبری:
زنانی که در ردیف اول به عنوان عضو شورای رهبری مجاهدین برگزیده شدند، عبارت بودند از:
فهیمه اروانی، شهرزاد صدر حاج سید جوادی، عذرا علوی طالقانی (سوسن)، مهوش سپهری (نسرین)، حمیده شاهرخی (افسانه)، محبوبه جمشیدی (آذر)، مهناز میمنت، بتول رجایی، شهره عین الیقین، بدری پورطباخ، زهرا بخشایی (پری)، زهره اخیانی.

اعضای كاندیدای شورای رهبری:
زنانی که در ردیف دوم به عنوان کاندید شورای رهبری مجاهدین برگزیده شدند عبارت بودند از:
زهره شفایی، مریم اكبرزادگان (مهین)، نسرین پارسیان (فاضله)، حشمت سریری، سروناز چیت ساز، ثریا شهری (طاهره)، سهیلا صادق، زهره بنی جمالی، زهرا رجبی، كبری طهماسبی، نیكو خائفی گوزل، سپیده ابراهیمی.

کلفت دوم!
از لیست فوق، «زهرا رجبی و سپیده ابراهیمی» حین نشست معرفی و همانجا به عنوان کاندید شورای رهبری برگزیده شدند. پس از این برنامه ها، اعضای شورای رهبری نیز سخنانی برزبان آوردند. اول از همه عذری علوی طالقانی صحبت کرد و خود را در جایگاهی خواند که بدون مریم رجوی قادر به انجام وظایف نیست و در عین حال از واژه ای استفاده کرد که بنظر می آمد پیش از آن در یک نشست محدودتر به آن پرداخته شده است. وی به مسعود رجوی گفت که رده من الان «K2» است. این جمله برایم تأمل برانگیز بود چون تصور کردم از روی فروتنی، خود را در موضع پایین ترین رده تشکیلاتی (کاندید دوم عضویت) محسوب می کند که بگوید به رده شورای رهبری از روی غرور نگاه نمی کند، اما در توضیحات بعدی مشخص شد که منظور از «کا 2» نه کاندید عضویت بلکه «کلفت دوم» بوده است!.

در ادامه گفتگوها برایم آشکار شد که این واژه خلق الساعه نیست بلکه مسعود رجوی در نشست محدود اولیه به آنان گفته که در رده شورای رهبری نباید خود را گم کنند و تصور کنند بخاطر توانمندی های فردی خودشان به این جایگاه رسیده اند. آنها باید بدانند که توان شان از خودشان نیست بلکه از رهبر عقیدتی آنهاست و آنها بیشتر از یک کلفت دست دوم نیستند. این واژه طبقاتی که برآمده از تفکرات مسعود رجوی بود، نشان می داد که وی از قبل حساب آنان را کف دستشان گذاشته که مبادا در جایگاه جدید، خود را همتراز مریم قلمداد کنند، بلکه باید بدانند در برابر او از یک کلفت هم پایین تر هستند. به زبان دیگر، وی با تجارب گذشته که سازمان دارای «دفتر سیاسی» بود و برای تصمیم گیری نظرات دیگر مسئولین را هم لحاظ می کرد، نمی خواست اعضای شورای رهبری نیز چنین تصوری از رده شان داشته باشند و خود را در چارچوب «رهبری» سازمان قلمداد کنند و در برابر خواسته وی نظر دهند و یا مقاومت کنند.)

پس از این نشست، تمام مجاهدین می بایست واکنش های درونی خود را هنگام شنیدن اسامی اعضای شورای رهبری بنویسند و آنگاه شرحی از برداشت های خود را ارائه دهند. به این نوع گزارش ها «گزارش مختصات» گفته می شد. به این معنا که هرکس باید می گفت که در چه نقطه ای از انقلاب مریم قرار دارد. از این دوران دیگر سکوت معنایی جز «از دست دادن انگیزه و بریدن» از مناسبات نداشت. این مسئله از آغاز مباحث انقلاب وجود داشت اما از بند «دال» به بعد دیگر قابل قبول نبود و چنین اشخاصی خیلی سریع تحت برخوردهای تشکیلاتی قرار می گرفتند. پیش تر گفتم که همه نفرات به صورت «منظومه ای» به زنان مسئول در قسمت خودشان وصل بودند و این اتصال ایدئولوژیک بود نه تشکیلاتی، لذا افراد گوشه گیر یا درخود خیلی زود توسط فرماندهان زن تحت برخورد قرار می گرفتند و به شیوه های مختلف جذب و دارای انگیزه می شدند. از این دوران بود که ریاکاری آرام آرام در بین مجاهدین رخنه کرد هرچند از سال 1368 این مسئله تا حدی رواج پیدا داشت ولی با کمرنگ شدن محک «صلاحیت» افراد در «از خودگذشتگی» و تبدیل آن به «صلاحیت در امر انقلاب»، موضوع ریاکاری و چاپلوسی رنگ و بوی تازه ای به خود گرفت. از این دوران جوانه های «خوش سر و زبان بودن» در نشست ها، شروع به رشد کرد و جایگاه «صداقت» را اشغال نمود. مسعود رجوی همیشه «فدا و صداقت» را سرلوحه مکتب مجاهدین معرفی می کرد، اما مرحله جدیدی از «خودبرتر بینی و ریا» داشت خود را نمایان می ساخت.

چرا شورای رهبری؟
طبق معمول آنچه مسعود و مریم از نتیجه نشست می طلبیدند، پذیرش رسیدن به بلوغ ایدئولوژیکی توسط اعضا بود. بلوغی که بعدها به قول رجوی در ریاست جمهوری مریم به اوج کمال خود رسید. به اعتقاد مریم، پس از به هژمونی رسیدن زن در سازمان مجاهدین، وقت آن رسیده بود که زنان در جایگاه رهبری قرار گیرند و این حیطه را نیز فتح کنند. همه چیز به ظاهر ایدئولوژیک و در مسیر شکستن و زدودن بندهای استثمار جنسی و مردسالاری بود. این همان چیزی بود که درس داده می شد و تمامی مجاهدین هم بنا بر اعتقاد قلبی خود به مسعود رجوی آنرا می پذیرفتند و تلاش می کردند «خلأ و کمبود ایدئولوژیکی» خود را طی عبور از کوران نشست هایی سخت و پرتنش پر کنند و رفع نمایند. پذیرش این رخدادها در اعماق قلب و ضمیر راحت نبود اما بدلایلی متعدد می باید از آن عبور می کردند. علت اصلی شاید این بود که راه دیگری وجود نداشت و همه باید طی گذار از نشست های متعدد تعیین تکلیف می کردند که در چه نقطه ای قرار دارند. ساده ترین راه این بود که هرکس بگوید در چه نقطه ای از مسیر سنگلاخ کوهستانی قرار داشته و اینک با عبور از این بندهای انقلاب مریم در چه مدار بالاتری قرار گرفته است. البته آنچه افراد می گفتند، حتی اگر یک فریب بود، اما دروغ نبود. چرا؟ جواب آنرا باید در علل دیگر آن جست!

علت دیگر این بود که عامه افراد حقیقتاً و تا حدی زیاد دوست داشتند به معضل نابرابری جنسی در دنیای کنونی پایان دهند. این یک افتخار برای هر مجاهد بود که احساس کند در مسیر زدودن استثمار جنسی تلاش می کند و خودش نیز بخشی از این راهگشایی تاریخی است. در واقع تک تک افراد در گذر تاریخ دیده یا شنیده بودند که زنان با چه معضلات و مشکلاتی دست و پنجه نرم کرده اند و چگونه تحت شدیدترین تبعیضات جنسی قرار داشته اند. آنچه بدان اشاره می کنم وضعیت امروز زنان در جامعه ایران نیست، سخن از دهها سال پیش و یک گذار تاریخی است که با وضعیت امروز جامعه قابل قیاس نیست. به همین خاطر هرکس پیش از آنکه به رجوی شک کند (که آنچه می گوید یک فریب است یا یک نقشه برای تحکیم هرچه بیشتر موقعیت)، ابتدا به خودش تردید می کرد که ذهنش آلوده به تفکرات تبعیض آمیز است، و از آنجا که با نیت پاک و خالصانه بخاطر تحقق شعار مجاهدین (برپایی جامعۀ بی طبقۀ توحیدی) وارد این تشکل شده بود، تلاش می کرد حصار ذهنی خود را در هم شکسته و از آلودگی های استثماری بزداید و آنگاه برای زدودن تبعیض در جامعه کمک کند. در نتیجه، یک مجاهد هرگز به سیاست ها و گفته های رجوی شک نمی کرد و برعکس تصور بر این بود که او سرچشمۀ پاکی ها و لبریز از اندیشه های ضد استثماری و ضد تبعیض است. در چنین فضایی طبیعی بود که اکثریت افراد خالصانه وارد این مباحث شوند، هرچند که شرکت در آن هم دلخواه نبود اما جو حاکم، تک تک نفرات را با خود می برد.

اما در ورای آن چیزهایی که در ذهن تک تک مجاهدین از قداست رجوی ها می گذشت، باید از آنچه که امروز با یک دورانداز به گذشته می توان فهم کرد سخن گفت. مسعود با ورود به مدار رهبری عقیدتی، طی چند مرحله توانسته بود قبل از هرچیز “تصمیم گیری” را در خودش متمرکز کند و (به قول مریم عضدانلو که بعدها مفصل شرح داد) پایه های شرک را منحل نماید. پس از آن لازم بود فاصله مسعود با دیگر مسئولان سازمان هرچه بیشتر و بیشتر شود تا امکان هرگونه تداخلی از بین برود. برای اینکار بهترین گزینه ایجاد یک سپر حفاظتی به نام «شورای رهبری» کاملاً زنانه پیرامون خودش بود.
اگر چه در اولین انتخاب زنانی برگزیده شده بودند که توان اجرائی و تشکیلاتی و تا حد زیادی نظامی را دارا بودند، اما این برای رجوی مهم نبود، و بعدها هم کاملاً مشخص شد آنچه برای او مهم است تخصص و تجربه و کاردانی مدار پیرامونش نیست، بلکه فاصله گذاری بین مردان مسئول و خودش بود. مریم بارها گفته بود که با وجود چنین افرادی، مسعود نمی تواند خط خودش را جلو ببرد و اینها مانع هستند چون حتی اگر مخالفت هم نکنند، از آنجا که ته دلشان راضی نیست، کار را خوب به پیش نمی برند. در نتیجه مسعود با تشکیل این شورا موفق شد یک لایه مستحکم بین خودش و مردانی که رقیب خود می دانست بوجود آورد. از این پس مردان به جای شرکت در نشست مسعود، با اعضای شورای رهبری تماس داشتند (هرگونه مخالفت آنها با تصمیم زنان شورای رهبری نیز تداعی کننده واکنش مردسالارانه در مقابله با زنان بود و لذا آنان تلاش می کردند مخالفت تند و آشکار نداشته باشند). مسعود اکثر جلسات خود را تنها با حضور این زنان برگزار می کرد و در نهایت تعدادی انگشت شمار از مردان مسئول را بنا به مسئولیتی که داشتند به نشست دعوت می کرد. با اینحال، در کوتاه مدت، برای رجوی مشخص شد که بیشتر همین زنان نیز گزینه مناسبی نیستند و به آرامی و آنگونه که شرح خواهم داد کنار زده شدند. به این ترتیب، اعضای شورای رهبری، به عنوان نمایندگان مریم در تمام مراکز نظامی و ستادها مستقر شدند. نگاه اعضای مجاهدین به این زنان تا حد زیادی تغییر کرده بود و برای آنها همان قداستی پیدا کردند که مریم رجوی از آن بهره می برد.

کشته شدن دو عضو شورای رهبری!
چندی پس از این انتخاب، دو رخداد بوقوع پیوست که مرگ دو تن از کاندیداهای شورای رهبری را به همراه داشت: در تاریخ 9 آبان 1372، خودروی نسرین پارسیان (فاضله) در ورودی بغداد با یک مینی بوس تصادف کرد و او به همراه دو نفر دیگر از همراهانش کشته شدند. نسرین پیش از آن «مسئول دفتر» ستاد فرماندهی مرکز 12 بود و از ریاست دفتر ستاد، به عضویت شورای رهبری ارتقاء یافت. با شناخت و ارتباط نزدیکی که با وی داشتم، می توانم دلیل این انتخاب را «سادگی، صداقت، حرف شنوی، پرتحرک بودن» بدانم. همان چیزهایی که مسعود نیازمند آن بود…

حادثه بعدی در تاریخ 1 اسفند 1374 رخ داد و طی آن «زهرا رجبی» به همراه یکی از هواداران مجاهدین در ترکیه ترور شد. وی از مدتها قبل بعنوان مسئول پایگاه مجاهدین در ترکیه بسر می برد. طبق گزارشی که مجاهدین ارائه دادند، فردی به اسم «رضا معصومی» زنگ خانه ای که گویا متعلق به «علی مرادی» از هواداران سازمان بوده را به صدا درمی آورند. علی برای بازکردن درب می رود و زهرا رجبی نیز که در همان خانه سکونت داشته در پشت سر وی قرار می گیرد. به محض باز شدن درب ساختمان، هر دو هدف تیم مسلح قرار می گیرند و کشته می شوند. زهرا رجبی که با نام «فائزه» شناخته می شد، پیش از آن در بخش نظامی از فرماندهان ارتش آزادیبخش به شمار می آمد و در عملیات فروغ جاویدان نیز فرماندهی نیروها در منطقه چارزبر را برعهده داشت. من او را در ارتفاعات سمت راست این تنگه در ساعات پایانی مشاهده کردم که به نفرات بازمانده دستور عقب نشینی می داد. در سال 1370 وی به بخش سیاسی منتقل و به خارج کشور اعزام گردید. پس از آن نیز در ترکیه مسئول پایگاه مجاهدین بود.

پس از ترور زهرا رجبی، مریم از وی به عنوان «شهید حقوق پناهندگان» یاد کرد. البته این لقب برای مخفی نگه داشتن اهدافی بود که پایگاه های مجاهدین در ترکیه دنبال می کردند. مجاهدین زیر چتر کمک به پناهجویان، همه کسانی که از ایران جهت یافتن کار و پناهندگی خارج می شدند را فریب می دادند و با وعده گرفتن کارت پناهندگی و یا کار در شرکت های پردرآمد، آنان را به عراق اعزام می کردند تا در آنجا به سیاهی لشگر رجوی برای امور تبلیغی و یا ابزاری برای گرفتن پول بیشتر از صدام مبدل شوند. حداقل دهها ایرانی از همین طریق به قرارگاه های مجاهدین انتقال یافتند و بعد هیچ راهی جز تسلیم به خواسته های رجوی یا زندانی شدن نداشتند. به هرحال جسد زهرا رجبی به اروپا منتقل شد اما پیکر علی مرادی به قرارگاه مجاهدین انتقال یافت. سازمان مدعی شد که بخاطر خانواده زهرا رجبی جسد او را به فرانسه منتقل کرده، اما در واقع این مریم رجوی بود که می خواست در اروپا هم زیارتگاهی برای نمایش های تبلیغی تأسیس کند و در کنار «پادگان اورسورواز» نیز محلی برای قهرمان سازی داشته باشد. پس، برای اینکار نیاز به «فائزه» داشت که لقب «شهید مدافع پناهندگان» به وی تعلق گرفته بود، لذا به جسد کسانی چون علی مرادی که حتی مجاهد هم نبود نیازی نداشت. واقعیت این بود که وقتی مسعود و مریم در بند الف انقلاب از همگان امضای «خون و نفس» می گرفتند، برای کنار زدن «خانواده» از قاموس مجاهدین بود تا کسی بعد از مرگشان ادعایی برای کشته شدن آنها نداشته باشد. در اینصورت، خانواده زهرا رجبی تنها یک بهانه بود.
بند «شین» یا شورای رهبری مجاهدین بعنوان گامی دیگر در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین آغاز شده بود. از این پس مجاهدین در همان مقرهای خود توسط اعضای این شورا، تحت آموزش های مختصر انقلاب قرار می گرفتند و باری از دوش مسعود و مریم رجوی برداشته شده بود و در عوض فشارهای مستمر و بیشتری بر اعضای مجاهدین وارد می آمد و با کوچکترین اعتراض یا خستگی روحی یا درخود فرو رفتن، تحت برخوردهای مستقیم شورای رهبری قرار می گرفتند. راه برای شیوه های جدیدی سرکوب آرام آرام هموار می شد.

ادامه دارد…
حامد صرافپور

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت دهم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا