یکی از مریدان رجوی در نوشته ای با عنوان ” مسعود رجوی نامی که قلب ها را بهم پیوند میدهد ” نوشته است :
” بعدار انقلاب ضدسلطنتی، در یک فضای نسبتا باز سیاسی چیزی حدود ۲۱حزب و گروه در شهر ما پاوه، دفتر داشتند. از احزاب کردی گرفته تا جریانات مارکسیستی و مذهبی فعالیت میکردند. اما اینکه کدام را برای مبارزه انتخاب بکنم سردرگم بودم تا اینکه توسط پسر عموی شهیدم …همچنین با خواندن دفاعیات مهدی رضایی و زندگینامه شهدای اولیه سازمان در زمان شاه، با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. از آن تاریخ بهبعد در کسوت یک میلیشیا با فروش نشریه مجاهد در مدت زمان فاز سیاسی، پیام سازمان را بهمیان تودههای محروم و زحمتکش میبردم “.
چه خوب که قبول کردید پس ازانقلاب 1357 فضای بازی وجود داشت وگرنه اغلب نوشته های سازمان مجاهدین خلق ادعا دارند که هیچ نوع آزادی وجود نداشت وآیا جواب این آزادی قیل وقال کردن وایجاد التهاب در جامعه بخاطر فروش نشریه ی مجاهد و سپس بالا بردن کدورت ها و اعلام جنگ مسلحانه بود؟!
ضمنا با خواندن چند دفاعیه که درمجموع کمیت و کیفیت یک کتاب رمان خوب را هم نخواهد داشت ، نمیتوان به جریانی اینگونه وابسته شد که نقش خائنانه ای در برابر انقلاب مردم ایران بازی کرد.
ضمنا، نشریه ی مجاهد با درد اقشار پایینی جامعه چندان کاری نداشت و بیشتر سرگرم تبلیغ بنفع شخص رجوی بود : خون حنیف میجوشد / رجوی میخروشد!
دوباره :
” در این مدت دوبار توسط پاسداران دستگیر و بهفاصله کمی آزاد شدم. بعداز ۳۰خرداد یک بار درخیابان دستگیر شدم ولی درحین انتقال … فرار کردم. بار دوم سر قرار دستگیر شدم؛ این بار هم فرار کردم ولی چند ماه بعد دستگیر شدم. بعداز نگه داشتن ۸ روز در زندان پاوه، مرا بهزندان دیزلآباد کرمانشاه انتقال دادند که بهمدت ۳سال در آنجا زندانی بودم …البته باید بهعنوان یک زندانی اذعان بکنم اگر مقاومتها و رشادتهایی صورت میگرفت اگر حلاجوار نسل میلیشیا بهدار کشیده میشدند، اگر تا ورای طاقت انسان کابل و شلاق و شکنجه را تحمل میکردند و بهسخره میگرفتند، اگر جلادان و شکنجهگران را بهتسلیم میکشاندند یک راز و رمز بیش نبود آن هم عشق بهمسعود و الهام گرفته از نام پاک رجوی بود “.
درمورد توابینی که اکثریت مطلق شان از مجاهدین بوده چه میگوئید؟
این تسلیم کنندگان بازجویان چه کسانی بودند وآیا این مقاومت های مورد نظر وادعایی شما بر سر آن نبود که بدست گرفتن قدرت توسط سازمان تحت رهبری رجوی را درچشم انداز نزدیک دیده وروحیه می یافتند که زندگی نشان داد که چه ساده بودند ودرک نکردند که خبری از خربزه وخیار نیست.
آیا بنظر تو اگر این توهمات ایجاد شده توسط مسعود رجوی ، ایجاد نمیشد، موج تلفات هردو طرف که همگی فرزندان ایران بودند، اینقدر زیاد میشد؟
ضمنا این عشق بر رجوی متوهم، خودشیفته وبوالهوس که سرها برباد داد ، ازبهر چه بود؟
گیرم که آن موقع اسیر شعر وشعارهای او شدید وبچه وساده بودید. حالا که بزرگ شده و زندان ها و کلاس های مغزشوئی اورا مشاهده کرده واطلاعاتی از مراسم رقص رهائی او وبدتر ازآن دارید ، چرا این عشق بت پرستانه و بشدت ارتجاعی را باید کنار نگذاشته و اقلا به شخصیت خود احترام نمیگذارید؟
همچنین :
” در اینجا میخواهم گواهی بدهم که تمام زندانیان مجاهد چه آنهایی که شهید شدند و چه آنهایی که زنده ماندهاند هویت شان را از یک نام گرفتهاند «رجوی» و همین نام است که قلبها را بههم پیوند میدهد و دشمنان را خوار و خفیف میکند “.
آیا این عین بت پرستی وخرافه گرایی نیست؟
چنین اشخاصی چگونه میتوانند به مردم خود خدمت کنند؟
آنها بعنوان مریدان رجوی ، کاری را که او میخواهد انجام میدهند و رجوی هم با آن سابقه ی ننگین اش، قادر به دادن حکمی نیست تا بموجب آن، شما و جان باختگان این راه انحرافی آن خدمتی به خلق کرده باشید.
و بدتر اینکه :
” سازمان مجاهدین با انقلاب ایدئولوژیکی درونی در سال ۱۳۶۴ و قرار گرفتن خواهر مریم در مدار رهبری با جهشی کیفی سازمان را برای همیشه بیمه و تضمین کرد. بطوریکه بعداز ۴۰سال شیطانسازی و انواع و اقسام توطئهها و دسیسهها میبینیم که چطور آرمان رجوی در جامعه مسیر خود را باز کرده و پیش میرود … “.
نتیجه ی این انقلاب ایدئولوژیک ، زدودن بقایای اصول اولیه ی سازمان بود.
این انقلاب خانواده های مجاهد را متلاشی کرد و رجوی با این کار مانع اعتراض دیگرانی شد که درحد واندازه ی او بودند ومیتوانستند ازموروثی بودن رهبری در سازمان جلو گیری کرده ومحتملا تغییرات مثبتی ولو کم ، در سازمان بوجود میآمد.
دیگر اینکه سازمان هیچ مسیری را درجامعه باز نکرده و درهای جامعه کماکان بر روی او بسته است و بی جهت قول اضافی به معده ی خود نداده وبزاق دهانتان را تحریک نکنید!
نوید