مجاهدین خلق، آن روی تعصب گرایی ایرانی

" روایتی از مبارزان جداشده از مجاهدین خلق "

""" ما بسیاری از کـُردها را کشتیم ؛ فرماندهان عراقی به ما می گفتند که آنها ایرانی هستند ؛ من دیدم که تانکهای ما (مجاهدین) از روی جسدهای کُردها برای خندیدن عبور داده می شدند. """

ژان پی یر پرن، فرستاده ویژه این روزنامه به تهران در گزارش دو صفحه‎ای خود ضمن چاپ عکسی از «تمرین ماه مارس 2003 نیروهای سازمان مجاهدین در پایگاه اشرف درعراق»    می نویسد:

«بابک امین بهنگام دستگیریش نتوانست کپسول سیانور را بخورد زیرا در حالیکه در میدان ونک در حال گردش بود پلیس ایران او را بطور غافلیگر کننده ای از پشت سر دستگیر می کند از گردن بیحرکتش می کنند تا نتواند کپسول را ببلعد و دستی در دهانش می رود تا سهم مهلک را بیرون در آورد. واحد مربوطه بطور اختصاصی روی این نوع عملیات یعنی دستگیری هواداران اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران (OMPI) تعلیم دیده است. در عین حال یک گروه پزشکی که دارای پادزهر لازم است، نیروی ویژه پلیس را همراهی می کند ؛ بدینسان چهار تن از دوستان وی که بهنگام دستگیریشان موفق به خوردن کپسول شده بودند، توانستند نجات یابند.

ژوئیه 2001 بود که بابک امین دستگیر می شود وی از عراق وارد شده بود و با نارنجک یک سری سوء قصدهایی را علیه مراکز امنیتی انجام داده بود این آخرین سوء قصدهایی بود که در ایران توسط این سازمان که در تمامی اروپا حضور دارد انجام شده است.

وحشت و داستان تخیلی:

بهنگام سوء قصدها ؛ بابک امین موفق نشد تا کسی را بکشد. چیزی که موجب شده است از مجازات اعدام رهایی یابد وی به ده سال زندان محکوم شد که پنج سال آنرا گذرانیده و در حال حاضر از آزادی مشروط استفاده می کند امروزه این تواب چهل ساله که رشته انفورماتیک را در دانشگاه تهران می گذراند از بیست سالی که در درون OMPI با درجه فرماندهی گذرانیده حکایت می کند حکایتی اضطراب آور که وحشت را با داستان های تخیلی در هم می آمیزد. جهانی موازی در آنجا به چشم میخورد که با اتوپیای جنون آمیز توأم با نفرت از جمهوری اسلامی که ارزش ها را ضد ارزش می کند هدایت می گردد چیزیکه مثلاً درون شاخه نظامی (ارتش ملی آزادیبخش ایران) بیانگر تسلط زنان بر مردها می باشد.و زنان مبارز در درجه های بالاتری از مردها قرار دارند. البته استثناهایی هم برای مردها وجود دارد ولی بقیه درجه دار یا سربازان ساده هستند که باید لباس بشویند یا اینکه ظرفشویی کنند.

اما اینها مانع از یک انزوای کامل که در پایگاه های عراقی در نهایت خود است، نمی‎شود. البته، رستوران های جدا از هم هستند — پمپ بنزینهای جداگانه ای وجود دارد تا زنان و مردان با هم روبرو نشوند — بابک میگوید « اگر لازم به صحبت کردن با فرمانده خود که یک زن است باشی، حتماً چهار یا پنج نفر دیگر هم باید حضور داشته باشند» — فقط استخر برای مردها مجاز است البته بشرطی که با لباس کامل به آب بیفتند.

بابک از سال 1983 زمانیکه در وین زندگی می کرد وارد « سازمان مجاهدین» شده است.   سازمان در سال 1965 ایجاد شد و نقش فعالی در مبارزه علیه شاه داشت که تمامی رهبران تاریخی این سازمان به استثنای مسعود رجوی را اعدام نمود. سازمان که از اسلامی بدون ملا دفاع می کند   ایده های مارکسیستی در آن وارد کرده و آن را تبلیغ میکند و از وفادار ماندن به رژیم ایران امتناع نمود، چیزیکه بقیمت مرتد و یاغی بودن آن از سوی امام خمینی تمام شد. این سازمان نسبت به « احمق های مفید» غربی، یک پیام زنگ زده دارد که شامل قول استقرار دموکراسی در ایران میگردد. اما آنچه که بابک را مجبور به گام نهادن در این سازمان کرد، با صدایی از روی تأسف توضیح می دهد " عکس هایی از زندانیان سیاسی شکنجه شده توسط رژیم اسلامی بود که به وی نشان داده شده بودند — بابک با پنج نفر دیگر، به عراق می رود جایی که سازمان مجاهدین پایگاه های نظامی خود را در آنجا مستقر نموده بودند و در حالی متحد صدام حسین شدند که وی علیه ایران در جنگ بود.

در پایگاه جلیلی، در کردستان عراق، آموزش نظامی فشرده ای را بهمراه 300 دانشجوی ایرانی دیگری که از سراسر جهان آمده بودند، می بیند هدف تشکیل گروه های کوچک دو یا سه نفره از مبارزان بود که سپس می بایست به داخل ایران برای عملیات نفوذ می کردند ؛ بعد نوبت به اقامت طولانی مدت در پایگاه اشرف، مقر اصلی و مستقر در شصت کیلومتری بغداد، می رسید اینجا جهانی دیگر بود، جهانی خارج از این جهان، که بابک کشف می کند. « جامعه ای کاملاً بسته روی خود، ممنوعیت دریافت نامه یا تلفن، بدون حق خروج از پایگاه مگر اینکه بدلایل پزشکی، یا بعضاً خرید باشد».

کنترل مطلق افراد (از طریق کنترل ذهـن)

سال 1989، حبس سخت‎تر می شود سال پیش از آن سال پایان جنگ ایران و عراق بود و در فردای آتش بس شکست تهاجم گسترده OMPI از طریق مرزهای عراق بود. نام این تهاجم «فروغ جاویدان» بود ؛ مجاهدین موفق می شوند تا وارد مرزهای ایران بشوند و سپس با خسارات سنگینی مجبور به عقب نشینی گردیدند، و قول عصیان و شورش مردمی هم که مسعود رجوی و همسرش (مریم که در حال حاضر در اورسوراواز در فرانسه زندگی می کند،) داده بودند، بوقوع نپیوست. آنها به ما گفتند « شما بخوبی نبرد نکردید،بخاطر این است که شکست خورده اید».

کنترل مطلق اذهان و افراد آغاز گردید ؛ ازدواج ممنوع و طلاق اجباری شد حتی اگر زوج یا زوجه در ایران زندگی میکرد حلقه های ازدواج می بایست از دست در می آمدند « در مغز تو بایستی موجودیت زنان را بفراموشی می سپردی » — " هر روزجلساتی تشکیل می شد که می بایست آنچه را که در مغز و فکرمان می گذشت برای مسئول مربوط توضیح می دادیم که چه در سر     داشتیم ؛ ابتدا هم با مسائل جنسی شروع می شد تمامی اینها در گزارشی نوشته و سپس در صورت نیاز علیه شخص مورد استفاده قرار می گرفت بالاخص اگر طرف قصد داشت تا OMPI راترک گوید ؛ این باعث می شد که هرکس فکر کند که دیگری یک بوالهوس جنسی است دیگر هیچ نبودی حتی در اعماق فکرت چیزی نبود ".

بهروز سلطانی نیز 40 ساله است و حرف مشابهی می زند و می‎افزاید« بطوریکه زمانیکه وارد ایران شدم افکار جنسی عجیبی داشتم حتی نسبت به خواهرم » وی اگر چه عضو مجاهدین بود ولی بخاطر جنگ ایران عراق به عضویت آن در آمد زیرا از بسیجی های قدیمی بود و سال 1982 در بصره توسط نیروهای عراقی دستگیر می شود فقط 15 سال سن داشت « در اردوگاه زندانیان از بعضیها پرسیدند آیا می خواهند آزاد شوند گفتم آری و مرا به پایگاه اشرف بردند در آنجا به من پیشنهاد کردند تا به رجوی بپیوندم یا اینکه مدت هشت سال را در ابو غریب بگذرانم» (زندان ابوغریب ؛ زندان مخوف صدام حسین – نگارنده)

بهار 2001، بهروز در سازمان به شبه نظامیان کمکی عراق بالاخص در مقابله با اکراد تبدیل می شود سلطانی از کاری که در مرزها انجام داده است خرسند نیست. " ما (مجاهدین) اکراد بسیاری را کشتیم افسران به ما می گفتند ایرانی هستند ولی بدلیل لباسشان می دیدم که کاملادروغ   می گویند ".

دیدم که زره پوش‎های ما فقط برای خنده از روی اجساد می گذشتند و خانواده های اکرادی هم بودند که با پرچم های سفید وارد عراق می شدند زن و مرد و بچهها را دستگیر میکردیم ودر اختیار نیروهای عراقی می گذاشتیم طبیعی است که مبارزان مسلح را باید کشت ولی از بین بردن غیر نظامیان بیگناه کار درستی نیست. البته هیچ چیزی نمی توانستیم بگوئیم ؛ برای درک بهتر مجاهدین لاجرم باید وارد بطن آنها شد. هر فرد حتی در زندان باید دارای هویتی باشد اما ما هیچ هم نبودیم عراقی ها ما را « آدم های رجوی» صدا می کردند شخصاً امیدوار بودم تا مرا بکشند و دیگر چنین جلسات بازجویی های شبانه را نداشته باشم. دراین شرایط هیچ رحمی برای کسی نبود. نمیگذاشتند که کسی را دوست داشته باشی».

حوار شالچی، 35 ساله از سن 24 سالگی به مجاهدین پیوست که وی را مجبور کرده بود تا طلاق بگیرد و از دختر کوچک چهار ساله اش جدا شود. حورا در اولین مأموریت خود موفق بود ولی در نوامبر 2000 بهنگام دومین مأموریتش که شامل شلیک خمپاره به پاسگاه پاسداران انقلاب در تهران می‎گردید، دستگیر میشود. « بهنگام بازگشت به عراق آن کسی که راهنمای رفتن به آنسوی مرز بود مرا به پلیس تحویل داد. این کار را بدرخواست رهبران مجاهدین کرد. فهمیدم که نمیخواهند آنهایی که به ماموریت میروند دوباره بازگردند زیرا ترس داشتند که از ایران امروزی چیزی گفته شود زیرا هیچ وجه تشابهی با آنچه که آنها از ایران میگفتند نداشت » حورا که به حبس ابد محکوم شده بود، فقط یک سال و نیم را در زندان گذراند و در حال حاضر تحت کنترل قضایی می باشد. یکی از دوستان وی بخاطر می آورد « زمانیکه حورا دستگیر شد، فرمانده هانمان گفتند که کشته شده است و در پایگاه اشرف مراسم شهید شدن وی برگزار شد.»بهروز سلطانی اضافه می کند اگر ترجیح     می دهند که او را کشته ببینند بخاطر اینست که از خون وی بهتر استفاده کنند.

تحت حفاظت امریکایی ها

امروزه پایگاه اشرف حدود 3000 تن از اعضای زن و مرد را درون خود جای داده که تحت فرماندهی مژگان پارسایی است فرقی که با زمان صدام حسین دارد اینست که از این پس سازمان تحت حفاظت نیروهای امریکایی است که اینهارا خلع سلاح کرده اند ودر مقابل گروه‎های شیعه طرفداران ایران مورد حفاظت قرار می دهند اگر وزارتخارجه آمریکا مجاهدین را در فهرست سازمان های تروریستی قرار داده پنتاگون دارای سیاست انعطاف پذیرتری نسبت به سازمان بوده و از اطلاعات اینها روی ایران استفاده کرده وتردیدی هم در استفاده از آنها علیه رژیم اسلامی نمی کند. معذالک مدتیست که امریکا مانع بیرون آمدن این افرد از پایگاه و رفتنشان به ایران نمی شود و این چیزیت که اخیراً ناصر، 49 ساله انجام داده است وی مدت بیست سالی با مجاهدین بوده و می گوید « بخاطر فعالیت های سیاسی که داشتم مدت چهار سال در یک زندان ایرانی بودم زمانیکه بیرون آمدم در جامعه هیچ جایی برای من وجود نداشت در نتیجه تصمیم گرفتم به اینها بپیوندم، با اینها می خواستم تا مردم کشورم را آزاد کنم " وقتیکه قرارگاه را ترک کرد ؛ سه ماه را در کمپ امریکائیها (تیف) بسر برد، وی می گوید: " امریکائیها همه چیز را در مورد ما می دانند در این پایگاه همانند پناهندگان بودیم اما رفتارشان بیرحمانه بود احترام به کسی نمی گذاشتند مگر اینکه خدمتکارشان      می بودیم اگر اعتراضی می کردیم ما را کتک می زدند».

مدت‎های طولانی در ایران هواداری یا عضویت در مجاهدین میتوانست منجر به مجازات اعدام شود و بدینسان هزاران تن از هواداران زندگیشان را هزینه کردند امروزه رژیم سیاست خودرا بطور کامل تغییر داده است و اگر جنایتی صورت نگرفته باشد از آن ها استقبال می کند و حتی به توابین اجازه می دهد تا انجمن کوچکی داشته باشند و به کار بیرون آوردن آنهایی که هنوز در عراق هستند مشغول شوند — امروز از خودکشی یاسر اکبری نسب یکی از دوستانشان در پایگاه اشرف مطلع شدند سازمان دیگر شبحی که در سالیان 1980 برای ایران بود، نیست. بابک پیشگویی می کند «اگر مجاهدین عراق را ترک کند، برای همیشه نابود خواهد شد». 

تا آن زمان سازمان بسیار ثروتمند شده و در اروپا نفوذ می کند. از سوی دیگر سازمان یک پیروزی قابل توجهی در مقابل دیوان اروپایی داشته و 12 دسامبر گذشته توانست تا مسدود بودن دارایی های خود از سال 2002 را که به چندین میلیون یورو می رسد، آزاد نماید جئاشده هایی که جوانی خود را قربانی کرده‎اند، در عین حال به رژیم اسلامی نپیوستهاند. حورا شالچی میگوید:     « مدتیست که از هر آنچه سیاست است متنفر هستیم».

فرانسه — لیبراسیون 3 ژانویه 2007  

به قلم ژان پی یر پرن

ترجمه انجمن نجات

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا