نامه آقای سبحانی و پاسخ دکتر بنی صدر

در مورد "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت"

مسعود جان سلام

از نامه پر محتوا و محبت آمیزی که در پاسخ به مطلبی که درباره " قلم " نوشته بودم، تشکر می کنم و از آن بسیار استفاده کردم. همچنین لازم است از تاخیری که در پاسخ به نامه تو دارم، عذر خواهی کنم و برایت در سال جدید میلادی آرزوی سلامتی و بهروزی کنم.

اگر اجازه بدهی به بعضی نکات در نامه ات اشاره کنم و در چارچوب موضوع "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت" مطالبی را مطرح کنم. تو دوست نازنین لطف کرده و در نامه ات نوشته بودی که:

اما درباره مقاله تو تحت عنوان "درباره قلم". قبل از هر چیز باید بگویم که از خواندن آن بسیار لذت برده و احساس کردم حرفت از دل در آمده و لاجرم بر دل خواهد نشست. وقتی آنرا میخواندم بی اختیار یاد مقاله دیگری تحت همین عنوان افتادم. در آن مقاله چنین آمده بود: " رسالت قلم که پا بر سر سلاح به پیش میرود، همان رسالت انسان است که در تحقق آزادی میتوان آنرا خلاصه کرد. در این اتحاد قلم سمبل آگاهی و بینش و سلاح (که عامل اجرائی است) مظهر خواست، اراده و عشق و شوراست….. پس جامعیت قلم در سلاح و بنیان سلاح در قلم است. پس صاحبان این دو عنصر اگر به چنین اتحاد و وصلت بهجت اثری نپیوندند، پیوسته ناقص، عقیم و نا باور میمانند. و ما امروز در صدد آن هستیم که در سایه این وصلت که از آغاز بدان معتقد بوده ایم، در مسیر خدا و خلق به ایمان باز هم بیشتر دست یابیم. در اینصورت اثبات کرده ایم که به رسالت و سوگند قلم وفاداریم، رسالت و سوگندی که مقدمتا" مستلزم صداقت و درستی است والا چگونه میتوان از هدف و رستاخیز حقیقت جویانه و رستگار کننده آن دم زد؟ "

درست حدس زدی! مقاله فوق نوشته رهبر مجاهدین است و بعنوان سر مقاله در اولین شماره مجاهد آمده بود و…

مسعود جان

اتفاقاً تو هم درست حدس زدی! من نیز دقیقاً به یاد سرمقاله نخستین نشریه مجاهد، اولین مطلب برای سایت قلم را با مشورت و همفکری دوستان عزیزم به اهمیت قلم در استراتژی " پرهیز از خشونت " اختصاص داده بودم. اتفاقا من عمد داشته ام که برخلاف آقای مسعود رجوی نویسنده نخستین سرمقاله نخستین شماره نشریه مجاهد، تاًکید کنم که "قلم" وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن به "سلاح" نیست. رهبر مجاهدین خلق واقعاً اعتقاد دارد که "قلم بر سر سلاح به پیش می رود " و به عبارتی "سلاح و خشونت" است که می گوید " قلم " چه بنویسد و به همین دلیل نیز در پاراگراف های بعدی آن سر مقاله، جامعیت "قلم" را در وجود "سلاح" تبیین و تفسیر می کند.

به نظر من اگر ما در آن مقطع یعنی سال 1358 بجای شور، به شعور بیشتر متکی بودیم، می توانستیم از همین جمله، به هدف او در سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه پی ببریم.

او در نخستین سر مقاله نشریه مجاهد می گوید که اگر صاحبان قلم و سلاح به چنین اتحاد و وصلتی، یعنی جامعیت قلم در سلاح و بنیان سلاح در قلم، نپیوندند؛ پیوسته ناقص ؛ عقیم و نابارور می مانند. اما تاریخ برخلاف نظریه رهبر مجاهدین خلق نشان داد که اتفاقا! اگر کسانی بخواهند که جامعیت " قلم " را در " سلاح" ببینند و آن را ابزاری بپندارند تا روح خشونت را در آن بدمند، دیگر آن "قلم" نیست که باید بر آن سوگند خورد.

از نظر رهبر سازمان مجاهدین خلق خرد، دانش، آگاهی هدف نیستند تا با قلم به آن پرداخته شود، بلکه از نظر وی باید تا آنجا نوشت، گفت و آگاه کرد که به کار سلاح بیاید، تا جاییکه قلم بر سر سلاح می تواند بنویسد، و بدون تردید قلمی که بر سر سلاح است، فقط خون می نویسد. "سلاح" به "قلم" اجازه نمی دهد که بجای "خون و خشونت"، "مهر و محبت" را بنویسد، زیرا از لوله سلاح محبت و مهربانی در نمی آید.

مسعود جان

نمی دانم مطلبی که می خواهم بنویسم به لحاظ تئوریک و علمی جایی بیان شده یا خیر، ولی من به لحاظ عملی و در طول تجربه سیاسی خودم، به مرور به آن اعتقاد پیدا کرده ام. معمولاً اگر کسی در مورد صحت و درستی عملکرد یک فرد، گروه، حزب یا حکومتی سؤال کند، بطور طبیعی پاسخ این خواهد بود که باید ببینیم که اهداف آن فرد، سازمان یا دولت چیست؟

اما من فکر می کنم که باید قبل از اینکه به "هدف" آن سازمان یا حکومت فکر و نظر کرد، اگر چه "هدف " مقبول و منطقی نیز باشد، باید به "وسیله" مورد استفاده آن سازمان یا حکومت توجه کرد. یعنی بر خلاف کسانیکه اعتقاد دارند هدف، وسیله را توجیه می کند، باید بر این حقیقت و واقعیت محض انگشت گذاشت که "وسیله"، "هدف" را نشان می دهد. بدون تردید اگر وسیله و ابزار مورداستفاده درست نباشد، خود بخود هدف نیز یا محقق نمی شود و یا در طول رسیدن به آن منحرف و مخدوش می شود. حتما تو دوست عزیز در نشست های شورای مرکزی سازمان بارها از زبان رهبری سازمان مجاهدین خلق توجیهات رابطه عمیق اطلاعاتی، مالی و نظامی با صدام حسین را شنیده ای که به دلیل رسیدن به "هدف " توسط او توجیه می شد. یادت هست که آقای مسعود رجوی در سالن نشست شورای مرکزی سازمان در قرارگاه بدیع زادگان نقشه بزرگ ایران را بر روی دیوار نشان میداد و میگفت آیا ایران به این بزرگی می تواند وابسته به عراق شود؟ و…

مسعود جان

من همانطور که در یکی از مطالبم نوشته ام بالاترین سرمایه ای که بعد سه دهه فعالیت سیاسی بدست آورده ام این است که پی ببرم "خشونت و مبارزه مسلحانه" راه حل مناسبی برای تغییرات سیاسی واجتماعی نیست. البته همانطور که خود می دانی بسـیاری از افراد یا گروه ها این مسـئله را می نویسند و هم بر زبان می آورند که " فرهنگ خشونت" پدیده منفی است، اما این بینش را نمی توانی در رفتار سیاسی و اجتماعی، و حتی شخصی آنها با پدیده های مختلف مشاهده کنی. البته نه اینکه من یا جسارتاً ما (به مفهوم عام) تافته جدا بافته از آنها هستیم. ما نیز کماکان به روحیه تمامیت خواهی، سیاه و سفید و دو قطبی دیدن مسائل سیاسی، فرهنگی اجتماعی، و به قول رهبر مجاهدین "یا هیچ چیز یا همه چیز" اعتقاد داریم. بطور مثال به نظر می رسد که این تفکر در میان نخبگان و فعالین سیاسی ایرانی وجود دارد که الزاماً اگر یک فرد، گروه یا دولت، دارای ویژگی های منفی سیاسی یا شخصیتی و اجتماعی هست، بطور درون جوش و آتوماتیک دیگر نمی توان یا مجاز نیستیم که ویژگی های مثبت آن پدیده را ببینیم و براساس ویژگی های مثبت آن پدیده اقدام به گفتگو و بحث کرد. متاسفانه فرهنگ "سفید و سیاه دیدن" مسائل های سیاسی و اجتماعی، باعث بسته شدن گفتگو و رابطه های معمول می شود که لاجرم به دنبال آن فرهنگ تحریم، قهر و خشونت می آید، آنچنانکه اگر کسی به مبارزه مسلحانه و خشونت برای تغییرات سیاسی، اجتماعی اعتقاد نداشت، بریده، میانه باز، استحاله گر و خائن و مزدور نامیده می شود.

اگر از رهبر جریانی که به "سلاح و خشونت" برای رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی اعتقاد دارد، پرسیده شود که آیا کسانی جز خودتان در یک مبارزه جدی با حکومت شرکت دارند؟ بدون تردید جواب آنها منفی است واعتقاد دارندهیچکس در امر مبارزه با حکومت، جز کسانی که به خشونت و مبارزه مسلحانه اعتقاد دارند، جدی نیست. به نظر من دلیل این تفکر و پاسخ نشئت گرفته از آن به همان بینشی برمی گردد که آشکارا می گوید هر چیزی که در سلاح و بنیان سلاح نپیوندد، عقیم و ناقص است. البته عناوین "عقیم و ناقص" شکل محترمانه و علنی و آشکار نظریه پرداز مربوطه است، و گرنه خود می دانی و حتماً به یاد داری که آقای مسعود رجوی در نشست های شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق از عناوین بریده، میانه باز، معتاد خمینی، استحاله گر و خائن و مزدور استفاده می شد.

مسعود جان اگر موافق باشی، میدان بحث را در همین چارچوب "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت" ادامه بدهیم و از تو دوست عزیز خواهش کنم که به این سؤال پاسخ بدهی که:

آیا ترک خشونت به معنای ترک مبارزه است؟

من در پروسه جدایی ام از سازمان مجاهدین خلق، با یکی از عمده ترین تضاهایی که روبرو شدم و شاید بیش از درد زندان و تنهایی برایم سخت و عذاب آور بود، این نکته بود که به این سؤال در درون خود پاسخ دهم که ترک "سلاح و خشونت" به معنای "ترک مبارزه" نیست. من فکر می کنم بسیاری از اعضا و مسئولین سابقه دار سازمان با این پرسش و تضاد مواجه هستند. آنها فکر می کنند که اگر از سازمان مجاهدین جدا شوند و "سلاح و خشونت" را ترک کنند، در واقع "مبارزه" را ترک کرده اند. تو خود بهتر از هرکس می دانی که رهبری سازمان، چگونه این باور نادرست را دامن می زد و از انگیزه و احساس پاک افراد در مبارزه با بی عدالتی فقر و استبداد، جهت رسیدن به اهداف فرقه گرایانه و خشونت طلبانه استفاده می کند. مسعود جان دوست دارم نظر تو را در این مورد بدانم. آیا تو فکر نمی کنی که بسیاری از اعضای با سابقه سازمان به دلیل محصور بودن در تشکیلات و عدم دسترسی به اطلاعات و در نتیجه کسب این باور نادرست، عزم جدی را در جدایی از سازمان مجاهدین کسب نمی کنند؟

ما اکنون بطور نسبی بر این باور رسیده ایم که ترک "خشونت" به معنای ترک "مبارزه" نیست. چگونه می توان به لحاظ نظری در این مورد به دیگران کمک کرد؟ آیا نباید تعریف نوینی از واژه " مبارزه" ارائه کرد؟

برایت آرزوی موفقیت می کنم

قربانت ـ محمد

هفدهم ژانویه 2007

محمد عزیز: با سلام و تشکر بخاطر نامه محبت آمیزت، و قدردانی بسیاراز همت تو در تبلیغ صلح، تفاهم و دوستی درمقابل سلاح، نفرت و خشونت.

بخش مهمی از نامه ات طبق معمول و بحق درتقابل با خشونت گرائی بود که من هم سعی میکنم در سلسله مقالاتی پیرامون جایگاه خشونت در فرهنگ ایرانی پاسخگوی این خواسته بحق مشترکمان باشم.

درنامه ات سئوال کرده بودی که آیا ترک خشونت، ترک مبارزه است و یا نه؟ در یک کلام باید بپرسم منظور تو از مبارزه چیست؟ مبارزه یک حرکت است که تنها درکنارو در راستای هدفی مشخص است که میتواند مفهمومی مثبت و یا منفی بخود گرفته، مقدس شود و یا منفور. مبارزه برای استقلال، برای از بین بردن فقر و بیماری و بیسوادی، برای افزایش فضای سبز و برعلیه تولید گازهای گلخانه ای، مبارزه برای آزادی و دموکراسی،.. بعد از تعیین هدف مبارزه است که میتوان درباره راه و شیوه مبارزه صحبت کرده و آنرا به چالش کشید. مسلما" از نظر من بدترین راه مبارزه نوع مسلحانه و خشونت آمیز آنست، در حالیکه این شیوه مبارزه برای عده ای تنها راه و مقدسترین آنهاست. چندی قبل یکی از هواداران سابق مجاهدین سئوال مشابه ای را از من کرده بود که اگر اشکال نداشته باشد عین پاسخ خود به وی را، گرچه تکراری و طولانیست در اینجا دوباره آنرا نقل میکنم، چرا که این بحث اصلی مجاهدین با اعضأ و هوادارانش، ومتقابلا" بحث هوادارن سازمان با غیر خود است. انحصاری کردن مبارزه به خود و آنرا تنها در حرکت صدها بار شکست خورده، خود دیدن، درد نه شاید تنها سازمان است بلکه درد بی درمان اکثریت باصطلاح اپوزیسیون، بخصوص در خارج از کشور میباشد. من در پاسخ به سئوال وی چنین جواب دادم:

« پاسخ: اگر منظور تو در اینجا از "ترک مبارزه" ترک راه و روش مجاهدین باشد. با افتخار اعلام میکنم که نظرت درست است و من حتی حاضرم همان کلمه ای که ساخت مجاهدین است و معمولا" در مورد جدا شدگان از خود بکار میبرند را در مورد خود بکار برده و اعلام نمایم که از آنها و راه و رسم شان بریده و جدا شده ام. اما اگر از مبارزه منظورت بریدن از اهداف و آرمانهای مردمی باشد باید قدری درباره آن دقیق ترو مفصل تر صحبت کنیم.

زمانیکه من و تو و هزاران نفر دیگر هوادار مجاهدین شدیم تا حدود زیادی درک مشخصی از آرمانهای آنها داشتیم، اما به تدریج دیدیم که آنها یک به یک از آن اهداف فاصله گرفته و حتی در بسیاری موارد آنها را نفی کرده و شعارهای خود را در نقطه معکوس شعارهای اولیه خود قرار دادند.

اگر قبول داشته باشی در آغاز، صدر شعارهای سیاسی مجاهدین استقلال و مبارزه مسلحانه با امپریالیسم بسرکردگی امپریالیسم آمریکا بود. خوب در اینمورد من هنوز هم بسختی معتقد به استقلال کشورم هستم و مخالف سر سخت هر گونه قلدری از جانب آمریکا و تحمیل خواستهایش به سایر کشورها میباشم. در حالیکه در نقطه مقابل این سازمان است که امروزه در خدمت امریکا است و دقیقا" بر علیه استقلال ملی کشورمان حرکت میکند. اجازه بده که مسئله را قدری روشن تر بیان کنم. صنایع اتمی ایران را یا باید بنا به قول حکومت بپذیریم صلح آمیز است که در اینصورت تبلیغات مجاهدین که سعی بر این دارند که نشان دهند که آنها خواستارساختن بمب اتمی هستند، خیانت و تهمت دروغ به ایران، و زمینه سازی برای حمله به کشور، و یا حداقل محاصره اقتصادی کشور است که بنا به شهادت آنچه که بر مردم عراق اتفاق افتاد، اولین ضرر کننده آن فقیر ترین قشر مردم و نه افراد در حاکمیت خواهد بود. و انشأالله قبول داری که بغیر از دور بودن از صداقت، خیانت به کشور هم محسوب میشود. و اما اگر ادعای مجاهدین درست باشد و صنایع اتمی ایران بخشی از صنایع نظامی کشور باشد. باز حرکت خبر رسانی مجاهدین نه تنها خیانت به کشور است، بلکه یک پرنسیب شکنی هم از جانب آنها محسوب میشود. توضیح آنکه اگر یادت باشد در کوران جنگ عراق و ایران، همه مخالفین مجاهدین، آنها را متهم به این میکردند که اطلاعات نظامی کشور را به عراق میدهند. مجاهدین همیشه منکر این موضوع بودند و زمانیکه صدام حسین در سخنرانی ای به این اشاره کرد و شهادت داد که از مجاهدین اطلاعات خواسته و آنها از دادن آن اطلاعات ممانعت کرده اند، مجاهدین خوشحال شده و این فاکت را بعنوان سند افتخار خود در نشریاتشان نقل کرده و در هر بحث سیاسی با ایرانیان و خارجیان آنرا مطرح میکردند. چرا که بخوبی میدانستند دادن اطلاعات نظامی کشور به خارجی در هر فرهنگی و در هر شرایطی یک حرکت ضد مردمی و خیانت محسوب میشود.

بحث دیگر مجاهدین اسلام، جامعه بی طبقه توحیدی،… بود. در اینمورد اگر بخاطر داشته باشی حتی در کتاب "رهنمودهای ایدئولوژیک" آنها مدعی بودند که، در روند گذار از سازمان به حزب، حتی روزی باید حزب الله را تشکیل داده و تحت این نام به حکومت برسند. حال ممکن است برای من هجی کنی که چگونه آنها از یک سو مدعی هدف برقراری جمهوری دموکراتیک اسلامی هستند و از سوی دیگر معتقد به جدائی دین از دولت میباشند. بالطبع قبول داری که یکی از این دو گفته باید غلط و یا یک حرکت تاکتیکی وسیاسی… باشد. مجاهدین خود مدعی دومی بوده و علت بکار گیری جمهوری دموکراتیک اسلامی را مانوری سیاسی میدانستند که تبلیغات رژیم را خنٍثی کنند. بگزریم که این چه حرکت سیاسی ایست که آنرا رسما" در نشریاتشان اعلام میکنند و بعبارتی آنرا بی فایده مینمایند. بهر صورت اگر اینرا قبول داشته باشیم ممکن است به من بگوئی که تکلیف جامعه بی طبقه توحیدی و تشکیل حزب الله چه میشود؟ در اینمورد من هنوز معتقد به اسلام اجتماعی هستم و علیرغم مخالفت با بکار گیری شرع (در جا خورده در تاریخ) در شرایط امروز، معتقدم ما هیچگاه نمیتوانیم مثل دنیای مسیحت-غربی شده و یا بعبارت دیگر اعتقاد به اسلام را خصوصی دانسته و در یک کشور اسلامی، حکومت را از اسلام جدا سازیم. در نتیجه هنوز هم ایده الم همان عدالت اجتماعی قول داده شده توسط اسلام و تشیع است.

اگر منظور تو از مبارزه، مبارزه برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. که من هنوز بدنبال آنها هستم و معتقدم که مجاهدین علیرغم شعارهای ظاهری و عوام فریبانه شان به هیچیک از آنها اعتقاد ندارند. من به دنبال فهم مجدد این مفاهیم هستم و اینکه چگونه میتوان آنها را در بستر فرهنگ شرقی و اسلامی خودمان در جامعه پیاده کرده و یا حداقل برای دستیابی به آنها مبارزه کنیم.

اما اینکه چرا میگویم که مجاهدین به آنها اعتقاد ندارند، در یک کلام ساده همان ضرب المثل قدیمی خودمان است که میگوید: " از کوزه همان طراوات که درونش بود. " اجازه بده مسئله را قدری روشن کنم. در این کشوری که من و تو زندگی میکنیم و یا بطور عام در غرب، که بهر صورت سیستم دموکراتیک غربی را بعنوان نوع حکومت خود برگزیده اند. دموکراسی تنها محدود به حکومت نمیشود، بلکه احزابی هم که میخواهند حکومت را در دست بگیرند باید در درون خود ساختار دموکراتیک داشته باشند. معتقد به آزادی بیان، حقوق بشر، تحمل پذیری آرا و عقاید مختلف… باشند. حال تو که مدتی هوادار و یا عضو مجاهدین بوده ای ممکن است بمن بگوئی که سازمانی که ساختار فرقه ای دارد، هر روز یک انقلاب ایدئولوژیک جدید میکند وبرای اعضأ خود حتی حق مالکیت، مسکن، ازدواج، روابط عادی با سایرین… را قائل نیست چگونه در صورت به قدرت رسیدن میتواند این حقوق را برای دیگران قائل شود. سازمانی که در رویاروئی با کوچکترین مخالفتی طرف مقابل را مزدور و خائن اعللام کرده و حکم مرگ برایشان صادر میکند چگونه میتواند مدعی تحمل پذیری در سطح جامعه شود؟ در همین مورد ممکن است از یک مورد انتقاد به رهبری و یا مخالفت با وی و یا یک انتخاب دموکراتیک برای رهبری سازمان اسم ببری. (البته منظورم انتخابات از نوع، همه دستها بالا برای منصبهای من درآوردی نیست، که خودت بهتر از من میدانی تا چه حد فورمالیستی هستند). ممکن است بگوئی که آنها یک گروه انقلابی هستند و در حال مبارزه میباشند و برای اینگونه سازمانها شرایط است که حکم میکند که اصول دموکراتیک را زیر پا بگذارند. اگر این حرف صحت داشته باشد بنوعی داری تو آنها را با سازمانهای انقلابی آمریکای لاتین، حزب کمونیست شوروی، کوبا و یا چین و یا سازمانهای مارکسیستی وطنی مقایسه میکنی که در اینجا باید یاد آور شوم که هیچیک از نمونه های فوق چه درحین مبارزه و چه پس از بقدرت رسیدن مدعی شعارهای "آزادی" و " دموکراسی" نوع غربی نبودند و آنها را در تناقض با عدالت اجتماعی که شعارشان بود میدیدند.

درباره شعارهای اولیه سازمان و بازگشتنهای آنها از حرفهای گذشته شان حرف بسیار میشود زد، اما نکته آخر اینکه سعی کن از طریق کانالهائی که داری، اگر توانستی (که احتمالا" نمیتوانی) یکی از کتابهای اولیه و یا روزنامه های گذشته شان را بخر و بخوان و خودت قضاوت کن که کی نقض اصول کرده و بیشر بحثهای گذشته خود را منکر شده؟

و اما اگر منظورت از " ترک مبارزه"، مبارزه مسلحانه است که اجازه بده در باره آن قدری بیشتر صحبت کنیم.

اولا" که حرفت را کاملا" در اینمورد قبول دارم چرا که من به این اعتقاد رسیده ام که مبارزه مسلحانه تنها در شرایطی درست است که در مقابل دشمن خارجی و در چارچوب انقلاب استقلال طلبانه باشد. مثل مبارزه مردم ویتنام در مقابل آمریکا و یا مبارزه مسلحانه الجزایری ها در مقابل استعمار فرانسه و یا مبارزه آزادیبخش مردم فلسطین درمقابل اسرائیل (که اگر یادت باشد اینروزها بر خلاف گذشته مجاهدین هم همصدا با غرب آنها را تروریست خوانده وبرای اسرائیل هورا میکشند.) حتی مقوله سلاح در انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن 57 زمانی قابل فهم و قبول است که توجه کنیم که حامی بلفعل محمدعلیشاه قاجار روسها و حامی محمدرضا شاه هم آمریکا بود. و به نوعی میشود گفت که مبارزه تنها مبارزه برعلیه دیکتاتوری نبود و در واقع مبارزه در مرحله اول بخاطر استقلال وبعد بر علیه دیکتاتوری بود.

اگر به مبارزات مسلحانه بر علیه صرفا" دیکتاتورها نگاه کنی متاسفانه میبینی که نتیجه مطلوبی نداشته اند. مبارزات آمریکای لاتین به کجا رسید؟ انقلاب اکتبر شوروی مگرنه اینستکه بقولی تبدیل به سختترین و پر هزینه ترین راه رسیدن به سرمایه داری از سرمایه داری شد. حتی انقلاب چین علیرغم مشروعیت مبارزه مسلحانه آنان که بر علیه اشغال چین توسط ژاپن بود از شعارهای اولیه خود به کدامیک از آنها پایبند باقی مانده است. انقلاب با شکوه فرانسه اگر بخاطر شکست ناپلئون از بریتانیا و متحدانش نبود ممکن بود سالها به دموکراسی نیانجآمد. انقلاب آمریکا اگر پیروز شد بدلیل این بود که بر علیه استعمار انگلیس بود… به این ترتیب با تو کاملا" موافقم و با افتخار میگویم که من به این رسیده ام که مبارزه مسلحانه بر علیه حکومت حاضر صددرصد غلط بود و دهها سال مبارزات مردم ما برای رسیدن به دموکراسی و آزادی را بعقب انداخت و منجر به کشته شدن تعداد بسیاری از هموطنان ما از دو طرف شد. ما اگر ذره ای به دموکراسی بعنوان حق اکثریت، و احترام به انتخاب آنها علیرغم مخالف بودن، اعتقاد داشتیم میبایست ساختار انقلاب بهمن ماه و رهبری آنرا به آنگونه که مردم آنرا (بدرست و یا بغلط) انتخاب کرده بودند قبول کرده و به رای مردم احترام میگذاشتیم و با فهم و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و اینکه جامعه هنوز در مرحله کنش و واکنشهای انقلابی است و از مرحله دموکراسی و آزادی نوع غربی فرسنگها بدور است، سیاستهای مناسب با آن مرحله را اتخاذ میکردیم. میبایست اولویت خود را بجای مبارزه برای قدرت و تکیه رهبری مجاهدین بر جایگاه رهبری انقلاب، بدنبال سازندگی و رشد اقتصادی و فرهنگی مردم و آماده کردن آنان برای فهم آزادی و دموکراسی رفته و قدمهای بعدی را در فضای مسالمت آمیز طی میکردیم. در اینمورد هم حرف بسیار دارم و تحلیل وقایع دوسال نخست انقلاب و انتقاد از تاکتیکها و استراتژی سازمان در آندوران را با اجازه تو بفرصت دیگری موکول میکنم و در اینجا به این بسنده میکنم که حرفت را قبول دارم و اگر مبارزه به معنی خواست سرنگونی است، با آن مخالفم چرا که کسی نمیتواند به من ثابت کند که سرنگونی بفرض محال محقق شدنش در این مرحله (مگر با حمله آمریکا و عراق شدن ایران) بتواند ما را به شعارهای اولیه انقلاب نزدیک کند. بعکس معتقدم که این یکی از حقه های کثیف اپوزیسیون خارج بوده و هست که فورمول (آزادی و دموکراسی = سرنگونی رژیم) را به چند ملیون ایرانی خارج از کشور تحمیل کرده و عملا" از آنجا که خود راهی و ابزاری برای تحقق این خواسته ندارند، خویشتن را تبدیل به مزدور آمریکا کرده و هیزم بیار آتشی شده اند که در صورت اشتباه حاکمان فعلی میتواند کشور ما را به خرابه ای چون عراق و افغانستان تبدیل کند. »

در نامه ات بحث دیگری پیرامون هدف و وسیله داشتی. این یکی از قدیمی ترین بحثها و از نظری جالبترین آنهاست. فلاسفه طرح آنرا برای اولین بار در فلسفه سیاسی، به ماکیاولی Niccolo Machiavalli (1469- 1527) نسبت میدهند. وی در کتاب خود بنام پرنس که بعنوان هدیه ای برای لورنزو مدیچی امیر یکی از شهر- کشورهای ایتالیا نوشته جمله ای معروف دارد که میگوید:"یکنفر برای تشخیص دامهای سر راه باید روباه باشد و جهت ترساندن گرگها شیر." (موجه بودن استفاده از تزویر و زور در سیاست.)

گرچه بعضی از فلاسفه اخلاقگرا، سنتی را که ماکیاولی در فلسفه سیاسی تبلیغ کرده و رواج داد را انحرافی نسبت به گذشته دانسته و آنرا به نوعی معادل جدائی سیاست از اخلاق میدانند، اما در واقع اگر بخاطر او و کتاب مشهورش "پرنس" نبود، شاید هنوز ما در دوران دیکتاتوری مذهبی بوده و بسیاری از دست آوردهای فلسفه سیاسی امروزه حاصل نشده بود. داستان از این قراراست که بعد از شکست دموکراسی یونان و تبدیل آن به نوعی از پوپولیسم و عوامفریبی توده ها، افلاطون سنتی را در فلسفه سیاسی بنیان گذاشت که هنوز در شرق دامنگیر ماست. افلاطون بهترین نوع حکومت را، حکومت مطلقه و یا دیکتاتوری فیلسوف عادل، و نه دموکراسی مردمی میداند. عده ای معتقدند وی بحث مدینه فاضله خود را از ایرانیان زرتشتی گرفته و آنرا معادل داستان ظهور ساوشانت Saoshyant نجات دهنده میدانند، که از زن باکره ای متولد خواهد شد و بدی را در دنیا برای همیشه نابود ساخته و عدالت مطلق را حاکم میسازد. این بحث در اسلام و بخصوص شیعه با بحث ظهورمهدی و برقراری حکومت عدل مطلق مشابه میباشد و بهمین علت فارابی آنرا وارد فلسفه سیاسی اسلامی کرده و به آن جانی نو بخشید(البته فارابی در غیاب مهدی و یا بقول افلاطون، آن فیلسوف عادل، بهترین نوع حکومت را دموکراسی مردمی میداند.). درغرب هم، سنت آگوستین (354- 430) همین بحث را وارد مسیحیت نموده و از آن حکومت پاپ، و وحدت دین و دولت را نتیجه گرفت. حکومتی که گذشته از ضدیت آن با حکومت مردمی و دموکراسی، بجای آفرینش عدالت مطلق، خود موجب فجیعترین جنایات تاریخ اروپا شد. بحث ماکیاولی در ایتالیای دوران رنسانس، نقطه آغاز پایان،مطلقیت حکومت مذهبی و اخلاقی دیدن حکومت بود. به این ترتیب ماکیاولی با جدا کردن حکومت از اخلاق راه را برای جدائی دین و دولت و برقراری حکومت مردمی در اروپا را مهیا نمود. بحث ماکیاولی این بود که ما نباید به دنبال عدالت مطلق باشیم، چرا که دست نایافتنی است، بلکه باید به دنبال عدالت نسبی بوده و از امیر خود انتظار اخلاقی بودن را نداشته، بلکه خواهان این باشیم که وی فضیلت داشته و بتواند حداقل استقلال و امنیت و احتمالا" عدالت نسبی را در جامعه برقرارنماید. شاید برایت جالب باشد که بدانی که اخیرا" استادی در دانشگاه کمبریج در حال تحقیق و شاید اثبات اینستکه ماکیاولی اندیشه خود را از خواندن کلیله و دمنه ترجمه شده به لاتین بدست آورده است. کتاب کلیله و دمنه که اصل آن به فارسی بوده و برای شاهان ساسانی نوشته شده بود نیز در بخشهائی از خود، به نوعی نشانگر همین فاصله سیاست از اخلاق و مذهب و دقیقتر بگویم سیاست از روحانیت است. باری بحثهای ماکیاولی برای قرنها و شاید هنوز،یکی از بحثهای اصلی فلسفه سیاسی است و اینکه آیا درست است اخلاق را از سیاست جدا کنیم، و اگر آری تا چه حد؟ اگر از من بپرسی میگویم متاسفانه در سیاست دنیای امروز، روبه صفتی، تزویر و ریا، نگفتن تمام حقیقت، استفاده از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف، بخشی از پیچیدگی سیاست و سیاستمداران شده و بسختی میتوان با این جانوران تنها با سلاح صداقت روبرو شد. اما بلحاظ فردی، آرمانی و در رویاروئی با مردم من معتقدم حتی بقیمت شکست باید صادق بوده و وسیله اتخاذ شده برای دستیابی به یک هدف و آرمان، باید منطبق با اصول و پرنسیب و چارچوبهای مشخص شده توسط همان هدف باشد.

یادم است اوائل پیوستن به مجاهدین بود که من با این سئوال روبرو شده و آنرا با مسئولی مطرح کردم. وی به من گفت ما نمیتوانیم دردنیای مطلقیات زندگی کنیم، شرایط مبارزه حکم میکند که در تاکتیکها و استراتژی خود انعطاف داشته باشیم و بعد مثالهائی از مبارزات مردم الجزایر زد که فی المثل چگونه زنان الجزایری حتی از زیبائی خود برای اغوای فرماندهان فرانسوی استفاده میکرده اند. در آنزمان من حرف آن مسئول را به بهانه اینکه وی عضو مجاهدین نیست و نمیداند چه میگوید، قبول نکرده و آنرا نظر شخصی وی دانستم. اما قدم به قدم در مسیر مجاهدین با آن بیشتر و بیشتر آشنا شده و دروغگوئی، بزرگنمائی و وارونه نمائی و حتی حرکتهای غیر اخلاقی را قدم به قدم دیده و بعنوان "مصلحت"، "منفعت مردم و انقلاب" "رویاروئی با تبلیغات دشمن".. پذیرفته و حتی خود نیز با دستورهای تشکیلاتی، بعضا" آنها را بکار گرفتم. برای نمونه بحث مالی – اجتماعی مجاهدین، بحث کمک مالی گرفتنهای آنها با ساختن محملهای دروغین، بحث بزرگنمائی شرکت کنندگان در جلسات و تظاهرات، بحث تبلیغات مجاهدین و نهایتا" بحتهای سیاسی آنان و بزرگنمائی محاسن و موفقیتهای خود در مقابل نجومی کردن اشکالات دشمن… حال که به گذشته نگاه میکنم، میبینم گرچه هر کدام از آن باصطلاح تاکتیکها در زمان خود و در جای خود به سازمان کمک کردند که سئوالی را پاسخ داده و احتمالا" کمک مالی ای را نصیب خود سازد، اما در دراز مدت باعث شدند که سازمان در جائی باشد که امروز هست. یعنی بیشترین هواداران و اعضأ صادق خود را از دست داده و در بین مردم هیچ جایگاهی نداشته باشد، چرا که همه دیر یا زود دریافتند که سازمانی که روزی شعارش فدا و صداقت در مقابل خلق بود، امروز هر دو را نثار رهبریش کرده و عملا" تبدیل به یکی از ناصادق ترین جریانات سیاسی کشور و تاریخ ما شده است.

به این ترتیب من معتقدم که مبارزه برای استقلال، آزادی و پیشرفت مردم، به خاطر مردم و با فهم خواست و اندیشه مردم و در چارچوب فرهنگ مردم، و در صداقت نسبت به آنهاست که معنی و مفهوم و اصالت دارد و غیر از آن هیچ نیست جز شیادی، استفاده از نام مردم برای منافع خود فردی و یا خود گروهی و فرقه ای.

با تشکر مجدد از تو و آرزوی موفقیت برایت. قربانت مسعود

سایت مسعود بنی صدر، هجدهم ژانویه 2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا