مرثیهای بر زن مجاهد خلق

ایراندیدبان، سوم ژوئن 2008
كدامیك از دو فصل سیاهتر است؟
خوانندگان گرامی سایت كه مطالب كتاب سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام را دنبال میكنند، اخیراً قسمتی را تحت عنوان فصلی از رنجهای زن مجاهد ملاحظه فرمودند كه پس از مطالعهی آن حقیقتاً دل هر انسان آزادهای با اطلاع از آنچه بر زن مجاهد در سالهای سیاه ستمشاهی و تحت عنوان مبارزه رفته است بهدرد میآید.
وقتی انسان خود را بهجای زنانی مانند محبوبه افراز، رفعت افراز، لیلا زمردیان، سیمین صالحی، فاطمه فرتوكزاده، محبوبه متحدین، صدیقه رضایی و دهها زن دیگر كه در چنگال تشكیلاتی مهیب و فاشیستی گرفتار آمده بودند میگذارد، بغض غیرقابل فریادی گلوی انسان را میگیرد و بهدرستی نمیتوان تشخیص داد كه باید بر سر چه كسی فریاد كشید، زیرا كه شرایط سیاه اختناق و مواضع بهظاهر انقلابی رهبری مجاهدین، باعث تلقی حضور در مسیری درست و مشروع را ایجاد میكرد كه متأسفانه ره به ناكجاآباد برد و از اینرو میتوان زن مجاهد خلق – كما اینكه مردانش را نیز – مستضعفینی نامید كه توان درك حقایق و انتخاب راه درست را نداشتند، اگر چه موانع فیزیكی تشكیلات مافیایی مجاهدین كه بهجهت بهرهكشی و استثمار زن هرچه در چنته داشت بهكار میبست و آن نیز بهنوبهی خود یك عامل بسیار مهم بر سر راه انتخاب آزادانهی آنان بود، اما شرایط به هر روی نقش مهمتری ایفا میكرد.
اما بهراستی تمام آنچه بر زن مجاهد خلق در دوران شاه و زندگی مخفی در ایران گذشته است، به اندازهی گندمی در میان خرمنی از آنچه بر سر زنان در طول سالهای پس از انقلاب رفته است نیست، بهخصوص از زمانی كه قلعهی سهمگین اشرف در قلب بیابانهای عراق برپا گردید و به بهانههای گوناگون به دور زنان حصار كشیده شد.
اگرچه زیستن در حصار و محرومیتهای زنان از زندگی طبیعی و انسانی بسیار سخت و دشوار است، اما آنچه از هر اجحاف و ناجوانمردی در حق آنان صعبتر است، گرفتن اختیار و تواناییهای آنان بهوسیلهی رهبری و تبدیل آنان به انسانهای مطیع و گوش بهفرمانی است كه حتی در قرون وسطاییترین مناسبات انسانی كه زنان در آن خرید و فروش میشوند نیز نمیتوان مشابه آنرا یافت.
و این وجه ممیزهی فصل سیاهی است كه پس از انقلاب، زن مجاهد در تشكیلات مخوف و مافیایی رجوی، در آن زندگی میكند؛ به زنجیر كشیده شده و بهشدت سركوب میشود و هر خواستی برای زندگی و اختیارش سركوب میشود و تهدید به مرگ و تجاوز و… میشود.
مرگ اما رویداد دیگری است، هشدار دهنده و تلخ، یعنی دیگر پس از آن موجودیتی نیست كه بر سر خونش معامله كنند، یعنی عینیتی وجود ندارد كه به گروگان گرفته شود و سوداگران ِ جسم ِ به زنجیر كشیدهاش هم مجبور به دست كشیدن از این مطاع پرسود هستند و باید به خاك سپارندش، اگرچه آرام و بیصدا تا صدایش را كسی نشنود و صدای كسی در نیاید!
بهیاد بیاوریم كه چندسال قبل، آذر قراب را بر روی تخت بیمارستان كه آخرین خواستهاش – دیدار برادر و مادرش – اجابت نشد و غریبانه تسلیم مرگ شد.
بهیاد بیاوریم كه مرگ، چگونه زنان مجاهد را در چنبر خود میفشارد و آبی از آب تكان نمیخورد و حتی گریه كنندهای نمییابند و این همه نتیجهی مناسباتی ضدانسانی و وحشیانه است كه آزادی و اختیار را از این افراد سلب كرده است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا