در قسمتهای گذشته سه بند از بندهای انقلاب ایدئولوژیک خود ساخته رجوی که از نظر من و با علم و آگاهی که امروز دارم مباحثی ویران کننده برای انسان بودند را باختصار شرح دادم.دراین قسمت به بند های دیگر اشاره خواهم کرد.
بند بعدی بند (د) بود. این بند بمعنی هژمونی زنان در سازمان محسوب میشد. توضیح سازمان برای این داستان از این قرار بود: بدلیل اینکه زنان در طول تاریخ تحت ستم بوده اند و همیشه بین آنان و مردان تبعیض بوده است. در این مقطع زمانی، سازمان مجاهدین و در راس آن آقای رجوی و بانو که از نظر خودشان پرچمدار نهضت ضد تبعیض بین زن و مرد در جهان هستند میخواهند با باصطلاح تبعیض مثبت بین زن ومرد و البته به نفع زن این مسئله تاریخی را حل کنند! به همین دلیل تمامی مسئولیتهای کلیدی و اصلی در سازمان بعهده زنان خواهد بود. و مردان هر چند با صلاحیت، سابقه و تجربه بالاتر تحت مسئولیت زنان میشوند. تمامی مسئولیتهای کلیدی اعم از نظامی، سیاسی، اقتصادی، روابط خارجی و… بعهده زنان شد و مردانی که سالیان سال در این مواضع مسئولیت کار کرده بودند بایستی در چند مدار پایین تر و تحت مسئولیت این زنان کارمیکردند! که به اعتقاد شخصی من همین بحث یا بند بود که پایه بسیاری از فاصله گرفتنهای جدی و پایه بسیاری از دورشدنهای درونی و قلبی مردان و همینطور زنان در سازمان را بنا نهاد! که دلیل این نظر شخصی ام را جلوتر توضیح خواهم داد.
شاید روزی که رجوی تئوری این بحث را درجمع محدود خودشان تدوین میکرد تا این حد تصور نمیکرد که ضدیت و تنفر بین نیروها و کادرهای اصلی و تعیین کننده سازمان که همان مسئولین قدیمی بودند بوجود خواهد آمد! حالا بطور واقعی علت بوجود آوردن این بحث و بند چه بود؟
همانطور که بارها اشاره کرده ام رجوی حس و هوشیاری ضد انقلابی بسیار بالایی داشت. او برای اینکه امپراطوری خود ساخته خود را در راس سازمان بقول خودش آبندی کند دست به چنین کاری زد و اینچنین فیلی را هوا کرد. با روی کار آوردن زنان به راس امور، تمامی مسئولین قدیمی سازمان که همگی از مردان بودند و در نقاط کلیدی و تصمیم گیرنده قرار داشتند را کنار زد تا دیگر این افرادی که در سازمان جایگاهی دارند و حرفشان برش دارد در قدرت نباشند. و خطری که همیشه آنرا حس میکرد که همان انشعاب یا کودتا در سازمان بود را کاهش دهد! او با نشاندن زنان بی صلاحیت در مواضع مهم سازمانی بطور واقعی کسانی را به روی کار آورد که بدون اجازه او آب هم نمیخوردند چون از طرفی نه تجربه ای داشتند و نه جراتش را و همچنین حرفشان برشی در بین نیروها نداشت و از سوی دیگر خط و خطوطی که او از بالا میداد را مو به مو اجرا میکردند! و در واقع بنوعی مزد آنانی که با طلاق از شوهرانشان به حریم شخصی او آمدند را هم باین گونه داد! یعنی با زیرکی ضد انسانی اش با یک تیر چند مسئله را بخیال خود و در دستگاه خودش حل نمود.
زنانی در نقاط تصمیم گیری حتی در کارهای نظامی قرار گرفتند که حقیقتا ابتدایی ترین کارهای نظامی را هم بلد نبودند و تا قبل از آن در یگانهای پشتیبانی یا در آشپزخانه مشغول کار بودند ولی یک شبه به فرمانده یکان عملیاتی تبدیل شدند. باین بحث جدید در سازمان خیلی تقابل شد.چه روزها و ماهها که برای جا انداختن و قبولاندن این بحث و بند جدید نشستهای طولانی گذاشته نشد! بخوبی آنروزها را بیاد دارم.وقتی در تقابل با این بحث میگفتیم که مثلا فلان فرمانده که سالیان سال در واحدها و یکانهای عملیاتی تجربه کار دارد و این تجارب را با خون بدست آورده است چرا بایستی الان فلان زنی که حتی نقشه خوانی هم بلد نیست یک شبه بجای او بیاید؟ و…… که در جواب با بی مسولیتی هرچه تمام تر این را میشنیدیم که صاحب خون رهبری است. الان او میخواهد اگر لازم باشد باز برای با تجربه شدن این زنان خون بدهد تا یک مسئله تاریخی را حل کند.و دست آخر هم به ما میگفتند: شما باین دلیل باین بحث تقابل میکنید که رژیمی هستید! این همه ضدیت شما با انقلاب (خواهر مریم) از عملکرد ایدئولوژی رژیم در شماست! و با این حرفها دیگر دهان همه را می بستند! یا مثلا باز بخوبی بیاد دارم وقتی با یکی از مسئولین سر همین موضوع بحث میکردم که مگر ما الان دیگر تمام کارهایمان را انجام داده ایم و فقط حل مسئله تاریخی زنان مانده؟ و اصلا چه کسی این مسئولیت تاریخی را بدوش ما گذاشته است؟ تا مدتها بعنوان نیروی حلقه ضعیف و مشکل دار تحت نظر بودم. و بچه هایی که در اردوگاه جهنمی اشرف بودند خوب میفهمند وقتی کسی حس کند که تحت کنترل و تحت نظر است چه فشاری به لحاظ روحی و روانی تحمل میکند و چه بچه هایی مانند کامران بیات که بهمین دلیل و بدلیل فشار عصبی بالایی که برروی خود حس میکرد با قرص سیانور خود کشی کرد.
بند (د) هم یکی از بندهای تئوری انقلاب درونی مجاهدین بود.الان که به صحبتهای آن زمان در نشست ها فکر میکنم حقیقتا از طرفی خنده ام میگیرد،البته خنده ای تلخ، که چه ماهها و سالیانی را بیهوده و با چه صحبت های مزخرفی به هدر دادم، و از طرفی هر چه بیشتر به فرقه ای بودن سازمان مجاهدین ایمانم بیشتر میشود.هرچند تجربه ای بود اما با قیمتی بسیار گران.
اما چرا گفتم نظر شخصی ام اینست که نقطه اوج گرفتن بسیاری از جدایی های قلبی و درونی کادرهای مجاهدین بخصوص مردان از بعد از همین بند بود؟ در بند الف زنان و مردان در سازمان مجبور به طلاق اجباری شدند.مردان که مسئولیتهای سازمانی داشتند از زندگی خانوادگی، از زن و فرزند خود گذشتند و خودشان را یکسویه وقف باصطلاح مبارزه کردند. باین بند جدید که آنها را از کرسی و مسئولیتی که در واقع آخرین سرگرمی و دلخوشی آنها بود جدا میکرد آنان احساس تلخ رودست خوردن کردند. احساس باختن همه چیز و از دست دادن همه چیز بمعنی واقعی کلمه. زن و فرزند شان را که کمی قبل رجوی گرفته بود. الان هم کرسی و حیطه ای که بهر حال برای خودشان داشتند. اینجا بود که خیلی از حتی مسئولین قدیمی سازمان مانند جابرزاده انصاری، محمود عطایی، ابراهیم ذاکری،مهدی افتخاری و…. بشدت پاسیو شدند و حتی تا مدتها از حداقلهای مسئولیت پذیری هم دور ماندند. بسیاری ازآنها بشدت تحت برخورد قرار گرفتند و در نشست های جمعی چه فحش ها و چه توهین ها که تحمل نکردند.مثلا بخوبی بیاد دارم برای آبندی مسئولین پیشین مرد نشستهایی را ترتیب میدادند و مسئولینی که در گذشته در موضع مسئولیت بودند را سوژه میکردند و بعد از زنانی که بتازگی در موضع مسئولیت قرار گرفته بودند میخواستند که بآن مسئول مرد با الفاظ زشت و با لحن تحکم آمیز برخورد کنند. آنها اعتقاد داشتند که اینکار 2 خاصیت دارد. اول اینکه آن مسئول مرد حسابی آبندی میشود و خوب برایش جا میافتد که دیگر در سازمان جایگاهی ندارد و دوم اینکه آن زن که الان در موضع مسئولیت قرار گرفته خود را باور میکند که میتواند و قدرت اینرا دارد که از کسی که تا چندی پیش مسئولش بوده حسابرسی کند و باین شیوه است که زن حق پایمال شده تاریخی خود را میگیرد! پنداری در طول تاریخ حق زن را نیروها و کادرهای مجاهدین خورده اند که اکنون محکوم به بازپس دادنش هستند! اما پر واضح بود که تمام این نشستها و فشارهایی که براه میانداختند برای این بود که فضای سنگین تشکیلاتی بوجود آورند و آنچنان نیروها را سرگرم مسائل خودشان کنند که کسی دغدغه ای جز پرداختن باین مسائل شخصی و درونی خود را نداشته باشد و اساسا به چیزی جز این مسائل فکرنکند.بعضی اوقات با بچه هایی که بیشتر بهم اعتماد داشتیم و راحت حرف میزدیم میگفتیم که آیا واقعا با پرداختن باین بحث ها و عبور از این انقلاب کذایی، سازمان از این بن بستی که درش گیر کرده خارج میشود؟ آیا فی الواقع بعد از اینکه ما در بیابانهای عراق حسابی در نشستها بجان هم افتادیم و هم را به لحاظ روحی درب و داقون کردیم، رژیم سرنگون میشود؟ و آخرش هم خنده ای تلخ و اینکه خدا آخر و عاقبتمان را بخیر کند! هرگز فراموش نمیکنم مرتبه دیگری که بعنوان حلقه ضعیف معرفی شدم وقتی بود که در نشستی که مسئول آن فرشته یگانه بود بلند شدم و این سوال را مطرح کردم: الان که ما سالیان است که امکان عملیات نظامی نداریم و الان که شرایط کشور عراق بگونه ای است که امریکا و متحدانش قصد حمله نظامی بعراق را دارند و قطعا ما از این ماجرا بی نصیب نخواهیم ماند چرا کما کان اصرار به ماندن درعراق داریم؟ چرا حسابمان را از صدام جدا نمیکنیم؟ و ادامه دادم که ماهرچه هم خوب و عالی انقلاب مریم را از خود عبور بدهیم هیچ تاثیری در حمله امریکا بعراق ندارد و ما هم اینجا گیر میافتیم و……. که مسئول نشست بعد از شنیدن حرفهایم با لحنی غضب آلود جواب داد: الان وقت نیست و سوال ترا بعدا و جداگانه جواب خواهم داد ولی فقط اینرا بگویم که اوضاع تشکیلاتی ات خطرناک است! و بعد از آن بود که بشدت در نشستهای مختلف مرا سوژه میکردند و جمع را علیه من میشوراندند.البته از آنجاییکه دیگر بطور عام اکثر بچه ها از این وضعیت و بلا تکلیفی در عراق خسته و فرسوده شده بودند کسی دیگر حال داد وفریاد و حمله نداشت.
اساسا در تمامی گروههای فرقه ای رهبر برای اینکه تمامی قدرت را بی گفتگو برای خود و در اختیار خود داشته باشد از چنین ابزارهایی استفاده میکند.در مجاهدین این شیوه ها را با استفاده از بحث های علمی و کلاسیک و البته با چاشنی مذهب قاطی میکردند و بخورد نیروها میدادند!
خلاصه و در یک کلام بند (د) تیر خلاص رجوی به همه مردان در سازمان بود. یعنی آخرین رمق مردان را هم در سازمان به بهای حفظ خود و حفظ جایگاه خود گرفت! البته آن زمان هرچه فکر میکردم و هر چه بالا و پایین میکردم باندازه امروز دلیل این تصمیمش را نمیفهمیدم. یعنی اینرا متوجه بودم که برای تضمین انشعاب ندادن یا برای تثبیت خودش و کنار گذاشتن و خنثی کردن مسئولین قدیمی دست به چنین کاری زده است ولی در محاسبات و با چرتکه انداختن های خودم اینطور میفهمیدم که بنفعش نیست که اینهمه مسئولین را کنار بزند و یک مشت بی تجربه و ناشی رو سرکار بیآورد. ولی امروز و با درکی که الان دارم اینرا میفهمم که رجوی همان زمان خوب میدانست که دیگر نه توان سرنگونی دارد و نه جنگ مسلحانه ای که بخاطر آن خود و اینهمه جوان مردم را بعراق کشاند و به کشتن داد موضوعیت و وجود خارجی خواهد داشت. و در یک کلام در عراق گیر افتاده است. بهمین دلیل نیازی به مسئولین کارکشته و با تجربه نداشت.نیازی به افرادی که بتوانند مسئله حل کنند نداشت. و در واقع صورت مسئله ای وجود نداشت که کسی بخواهد حلش کند. پس تنها نگرانی کودتا علیه خودش که باین کار سعی بر جلوگیری از آن داشت. آری مسعود رجوی در دنیای حیله گری و در دنیای عوام فریبی بی همتا بود و حقیقتا سر پیچیده ترین انسانها که همان دوستان و باصطلاح یاران قدیمی خودش بودند را هم کلاه میگذاشت.یعنی یک رهبر فرقه ای تمام و کمال بود!
در بند بعدی که بند (ش) نامیده شده بود برای محکم کاری هر چه بیشتر 2 گروه دوازده نفره یعنی جمعا 24 نفر از زنان را بعنوان شورای رهبری و معاونین شورای رهبری معرفی کردند. این معرفی از این بابت بود که جایگاه خودش هر چه بیشتر دست نیافتنی تر شود. یعنی اینکه رسما اعلام کرد که هیچ مردی در سازمان امکان رسیدن به مدار شورای رهبری را ندارد و قدیمی ترین و با صلاحیت ترین مردان هم بایستی زیر دست این زنان باشند و فقط خود رجوی است که در بالای هرم این شورا بعنوان رهبری عقیدتی قرار دارد. یعنی یک دیکتاتوری مطلق وبی چون و چرا و ابدی را پایه ریزی و براه انداخت!
این زنان همگی از کسانی بودند که سرسپرده مطلق او بودند.که بعد از خودش و مریم زمام امور را بدست داشتند.مردان هم در چند لایه زیر دست آنان کار میکردند و اصلا دیگر جایگاهی در سازمان نداشتند.مثلا میگفتند که حتی زنی که همین دیروز وارد مناسبات سازمان شود بایستی در جایگاه فرمانده و مسئول قدیمی ترین کادرهای مرد قرار بگیرد و برای این حرفشان این استدلال را داشتند که وقتی مردی یک زن را تحت مسئولیت خود دارد، سعی میکند که رفته رفته او را از لحاظ عاطفی بخود وابسته کند و عواطف و عشق آن زن را معطوف بخود سازد.آنها اعتقاد داشتند مرد بمانند نرینه وحشی و متجاوز است که تمام انرژی خود را بکار میگیرد که زن را تحت هژمونی خود در آورد و سر او را در آخور خود کند. بهمین دلیل همیشه حتی جدیدالورود ترین زنان بایستی فرمانده و مسئول مردان باشند تا این امر آبندی و حل و فصل باشد. یعنی علنا زیر آب آگاهی و اختیار، زیرآب شعور اجتماعی، اراده و حتی زیرآب اینهمه سال کار تشکیلاتی خودشان را هم باین حرفشان میزنند که همه مردان حتی در سازمان نرینه های وحشی و متجاوزی هستند که فقط بدنبال سوءاستفاده از جنس زن هستند.حالا این سوال مطرح میشود که کجاست ثمره اینهمه سال کار تشکیلاتی و ایدئولوژیکیتان؟ البته شنیدن این مزخرفات از آقای رجوی که عادت به خوردن نان به نرخ روز دارد زیاد بعید نیست! یکجا شعار میدهد مردان ما پاکترین ها هستند ولی در داخل خودشان برای هر چه بیشتر خراب کردن کادرها و برای هر چه بیشتر بی شخصیت کردن نیروهایشان به آنان القاء میکنند که شما مترصد گناه هستید. و هیچ راهی جز انقلاب مریم ندارید تا آنها را هرچه بیشتر وابسته و سرسپرده بخودشان کنند.که البته شگرد خاص فرقه ها برای جذب و سرسپرده تر کردن نیروهایشان است.
ادامه دارد… باقری