رستم آلبوغبیش:خاطرات تلخ دوران اسارت درفرقه رجوی – قسمت دوم

– ورود به کمپ اشرف:
بالاخره بعد از چندین جلسه سخنرانی فریبنده ازطرف سران فرقه برای جذب اسرا تقریبا 120 نفر از اردوگاه ما برای پیوستن به فرقه ثبت نام کردیم تا اینکه تیرماه 68 بود که ما را درمحوطه اردوگاه جمع کرده و بعد ازتوجیهات اولیه ابتدا سروصورت خود را اصلاح کردیم وبعد به هرکدام ازما یک دست لباس نظامی مربوط به فرقه دادند وبرای رفتن به سمت کمپ فرقه سوار بر اتوبوس شدیم. وقتی از اردوگاه اسراء خارج شدیم دراتوبوس همهمه ای ازخوشحالی بین ما ایجاد شد چون فکرمی کردیم هم ازجهنم اردوگاه اسرا نجات یافتیم و بزودی حتی به ایران برمی گردیم!درواقع نمی دانستیم که قدم درجهنمی دیگرمی گذاریم که علاوه برجسم،روحمان هم به بند کشیده می شود. بهرحال وقتی به اشرف رسیدیم همه ما را ابتدا به سالنی که درمرکز امداد اشرف بود بردند ودرآنجا ابتدا بعد ازتوجیهات اولیه مارا چکاپ پزشکی کردند،جالب است که سران فرقه ازقبل همه مارابرطبق اسامی درمقرها ویگانهای مختلف سازماندهی کرده بودند! یکی ازفرماندهان فرقه بنام حسن رودباری 12 نفرازجمله مرا صدا زد وبه تیپ خودش برد ودریگان مهرداد نیک سیر ودسته غلام چیت سازماندهی کرد.حسن رودباری ابتدا ما را درمقرخودشان چرخاند ودرباره مقرواینکه باید چه مواردی را رعایت کنیم وچه محدودیت هایی برایمان وجود دارد توضیحاتی داد. بعد ازآن به سالن غذا خوری برای صرف ناهار رفتیم که سالن را برای پذیرایی ازما چیده بودند هرکدام ازما بین نفرات قدیمی نشستیم ودرحین غذا خوردن با هم صحبت می کردیم برخی ازآنها خوشحال بودند ومی گفتند با آمدن شما تعدادمان بیشتر شد وناامیدانه می گفتند انشاء الله که با هم برای سرنگونی به ایران می رویم!! ظاهرا کشته شدن تعدادزیادی ازاعضا درعملیات به اصطلاح”فروغ جاویدان” بدجوری روحیه آنها را به هم ریخته بود. بهرحال ما هم چون تازه ازفضای اردوگاه وفشارهای آن خارج شده بودیم ابتدا خیلی دربند فکر کردن به حرف های آنها نبودیم.

–  شروع آموزش های تشکیلاتی،نظامی:
  بعد ازصرف ناهارساعتی را با نفرات درمحوطه مقرقدم زدیم،تا اینکه مسئولین فرقه اولین قدم را برای مغزشویی ما برداشتند،همه ما را درسالن غذاخوری جمع کرده وابتدا برایمان نوارمراسم ازدواج سال 64 مسعودومریم رجوی درپاریس را گذاشتند،روزبعد ازصبح تا ظهر برنامه آموزش نظامی داشتیم  که من دردسته مکانیزه بعنوان راننده خودروی زرهی B m p 1 سازماندهی شده بودم.بعد ازظهرها هم تا شب کارمان دیدن نوارهای مختلف سخنرانی وبحث های مریم ومسعود رجوی بود! حدودا 4 ماه به همین منوال گذشت و هنوزما را وارد بحث های طلاق وازدواج نکرده بودند، فقط بطورسربسته چیزهایی به ما گفته بودند تا اینکه یک روز به ما اعلام کردند قراراست نشست عمومی با حضور رجوی درسالن اجتماعات برگزارشود.مسئول مقرهم قبل ازشروع نشست همه ما را جمع کردوگفت خوب بحث های رجوی را گوش کنید وبعد ازآن هرکس باید ازدرک ودریافت های خودش ازصحبت های”برادر” گزارش بنویسد، بنابراین ما برای اولین بار رجوی را دراین نشست دیدیم که او هم به واقع مانند شیطان با یک سری بحث های هیجانی سعی کرد زمینه وارد کردن ما را به بحث های به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک فرقه اش را فراهم کند!! بعد ازنشست وقتی به مقرهای خود برگشتیم تا چند روز هم مجددا نوارضبط شده نشست را برایمان گذاشتند تا مثلا بیشتر بحث های رجوی را فهم کنیم! ما هم نمی دانستیم چه چیزی را باید بنویسیم که برخی ازفرماندهان مامور شدند تا مثلا به ما درنوشتن گزارش کمک کنند!خلاصه بدون اینکه خودمان متوجه شویم همه چیزبرمبنای این بود که به مرور مارا با بحث های فریبنده درفرقه غرق وگرفتارکنند .

–  تبادل اسرا وبازگشت آنها به میهن:
مسئولین فرقه که دراردگاه اسرا با ما صحبت می کردند نگفتند که اگرتبادل اسرا صورت گرفت شما هم می توانید به همراه آنها به ایران برگردید!ما هم وقتی به فرقه پیوستیم فکرمی کردیم که زودتر ازبقیه اسرا به آزادی می رسیم وحتی به ایران برمی گردیم!! حدودا یک سال گذشت وخبری ازتحقق وعده هایی که سران فرقه برای رفتن به ایران داده بودند نشد، وبیشتر با بحث های مختلف سعی می کردند به نوعی مارا مشغول کنند! تا اینکه درمرداد ماه سال 69 اعلام شد که اسرای جنگی تبادل می شوند،بعد ازآن ظاهرا قرارشد که نمایندگان صلیب هم برای صحبت با اسرایی که به فرقه پیوسته بودند وارد کمپ اشرف شوند،سران فرقه ازاین بابت وحشت کرده بودند به همین خاطر بلافاصله ما را جمع کرده وبا کلی توضیحات فریبنده اول گفتند که نمایندگان صلیب سرخ ازطرف رژیم ایران مامورشدند تا به اشرف آمده تا هرطورشده شما را به ایران بازگردانند!! ولی چون شما بعد ازآتش بس به فرقه پیوستید آنها نمی توانند شما را برای بازگشت به ایران مجبور کنند! ظاهرا سران فرقه به نمایندگان صلیب گفته بودند شما فقط حق دارید ازفرد سئوال کنید که می رود یا می ماند وحق تحریک کردن آنها برای جدا شدن ازفرقه وبازگشت به ایران را ندارید! ازطرف دیگر سران فرقه ما را تهدید کرده و گفتند”تازه این را هم بدانید که چون شما به ما پیوستید درصورت بازگشت به ایران ممکن است دادگاهی،زندان وحتی اعدام شوید!!بنابراین درصحبت با نمایندگان صلیب قاطعانه به آنها بگوئید که چون ممکن است درصورت بازگشت به ایران اعدام شویم به همین خاطر می خواهیم درسازمان بمانیم! آنها حتی دروحشت ازجدایی اسرای پیوستی ازترفندهای دیگرازجمله جابجاکردن تعدادی ازاسرا برای دورماندن از چشم نمایندگان صلیب سرخ بدون اینکه فرد متوجه شود استفاده کردند!!مثلا تعدادی را به قرارگاه دیگری در”دبس”که مربوط به فرقه برده بودند!! متاسفانه من براثر مغزشویی های سران فرقه به نمایندگان صلیب گفتم چون ممکن است بعد ازبازگشت به ایران اعدام شوم می خواهم بمانم! اما تعداد زیادی ازاسرا که بهترازمن وبقیه به فریبکاریها ودروغ های سران فرقه پی برده بودند خوشبختانه توانستند همراه با نمایندگان صلیب سرخ ازکمپ اشرف خارج شوند تا درجریان تبادل به ایران بازگردند. متاسفانه بعد ازاتمام تبادل اسرا فکر می کردیم که دیگر راه بازگشتی برایمان متصور نیست!! سران فرقه هم بعد ازآن گفتند هرکس ازاین به بعد خواست ازفرقه جدا شود،ما اورا تحویل دولت عراق می دهیم که دراینصورت هم دولت عراق فرد را برای کشیدن حبس به زندان ابوغریب می فرستد!! بنابراین درکناراین مسئله روند مغزشویی وفشار براعضا برای پذیرش واجرای قوانین فرقه ای وسوء استفاده ازآنها درجهت اهداف خائنانه فرقه بیشترشد! همه چیزگذشت تا اینکه بحران جنگ کویت وسوء استفاده رجوی ازما برای دفاع ازصدام جنایتکار آغازشد……

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا