رستم آلبوغبیش – خاطرات تلخ دوران اسارت درفرقه رجوی – قسمت نهم

– بی اعتنایی سران فرقه به اوضاع وخامت بار اعضای بیمار و مجروح
بیمارشدن واستراحت کردن برای خوب شدن درمناسبات فرقه رجوی معنی نداشت و کسی حق نداشت اگرهم مریض می شد دربستر بیفتد! مریم رجوی جنایتکاربارها درنشست ها می گفت: درمناسبات هیچکس حق ندارد بیماریش را بهانه ای برای کارنکردن خود کند،بیماری دریک”مناسبات انقلابی” معنی ندارد واگرقراراست کسی براثر بیماری دربستربمیرد چه بهترکه درحین کارومجاهدت باشد!!
بر اساس همین تفکر احمقانه ازنظر سران فرقه بیمارشدن درمناسبات بعنوان تمارض محسوب وبا افرادی هم که بیمارمی شدند با این حساب که دارد تمارض می کنند به شدت برخورد تشکیلاتی می شد! مثلا مورد داشتیم که فرد واقعا دیسک کمر ونیازبه استراحت داشت اگردرآسایشگاه می خواست ساعتی استراحت کند چند نفرازفرماندهان دسته به دستورفرمانده بالاترکه زن بود بالای تخت او حاضر می شدند وقبل ازاینکه دررابطه با موضوع بیماریش با او صحبت کنند به او می گفتند: مشکل تو بیماری نیست حتما با بحث های”انقلاب ایدئولوژیک”زاویه داری!! هرچه فرد بیمار می گفت بابا من کمرم درد می کنه ونیاز به ساعتی استراحت دارم فایده ای نداشت وبرای اینکه بیشترمورد حسابرسی قرارنگیرد مجبور می شد با همان دردی که داشت برای انجام کارها حاضر شود!! تازه شب هم می بایست درنشست سرکوب دوباره حساب پس دهد که چرا تمارض کرده وروی تخت خوابیده بود!! برهمین اساس غالب اعضا بخاطراینکه با آنها برخورد تشکیلاتی نشود مجبور بودند بیماری خود را پنهان کنند ومتاسفانه عواقب این تفکر ضد انسانی سکته قلبی و حاد شدن بیماری فرد بیمارودرنهایت منجربه فوت وی می شد! وچه بسا نفراتی بودند که بدلیل شدت درد ناشی ازبیماری واینکه نمی توانستند درد را تحمل کنند برای خلاصی ازآن دست به خودکشی زدند!!
بنظرمن اوج نامردی وشقاوت رجوی درمورد وضعیت جسمی اعضا بخصوص بیماران ومجروحان درگیری درسالهای بعد ازسقوط صدام وبخصوص الان که درلیبرتی هستند می باشد چون وی مدتهاست بازی کثیفی را باسوء استفاده ازوضعیت بیماری اعضا به راه انداخته! اینکه سران فرقه می گویند دولت عراق مارامحاصره پزشکی کرده ودررساندن بیماران ومجروحان به بیمارستان سهل انگاری می کند کذب محض وفقط یک بازی کثیف است،چون خودم به عینه شاهد دروغگویی سران فرقه دراین زمینه بودم، من در درگیری سال 90 اشرف ازناحیه پا مجروح شده بودم که بعد ازبهبودی نسبی قراربود که دوباره چند عمل جراحی دیگر روی پایم انجام شود ولی هربارسران فرقه به من می گفتند ماموران عراقی مانع رفتن مجروحان به بیمارستان می شوند ویا می گفتند پزشکان عراقی رفتن مرخصی!! والبته همین جواب هم به دیگر مجروحان وافرادی که بیماری حادی داشتند می دادند،وما هم ابتدا باور می کردیم، تا اینکه به لیبرتی رفتیم وسران فرقه به من قول دادند که درآنجا مسئله جراحی پایم را پیگیری کنند!ولی بعد ازمدتها که درلیبرتی بودیم بازسران فرقه باز همان دروغ های سابق خود را تکرارکردند،  یک روز وقتی نماینده کمیساریا وارد کمپ شد من ویکی دیگر ازبچه هایی که بیماری حادی داشت بدون اینکه ازمسئولین فرقه اجازه بگیریم با نفرکمیساریا صحبت کرده ونسبت به رفتار ماموران عراقی با بیماران ومجروحان اعتراض کردیم وگفتیم چرا ما را به بیمارستان نمی برند؟! وی اول گفت اینطور نیست وبرای صحت موضوع من ونفردوم را نزد مسئول عراقی حفاظت کمپ برد،به همراه ما یکی ازمسئولین فرقه هم آمد،وقتی نماینده کمیساریا ازمسئول عراقی علت را جویا شد وی درپاسخ  گفت این دروغ است ما بطور مرتب به مسئولین سازمان گفتیم نفرات بیمارومجروحی که دارید را برای درمان بفرستید ولی پاسخی به ما نمی دهند! ومن همین الان حاضرم این دونفررا برای درمان به بیمارستان بغداد بفرستم،که دراینجا همان مسئولی که همراه ما آمده بود گفت:نه این را باید مسئولین ما مشخص کنند وبایستی با اجازه فرماندهان ما باشد”!! که درنهایت هم سران فرقه اقدامی برای فرستادن من ودیگرافراد مجروح وبیماربه بیمارستان بغداد نکردند! بنابراین رجوی ذره ای برای سلامتی وحفظ جان اعضای دربندش ارزش قائل نیست بخصوص که الان اکثرآنها باداشتن سن بالا مبتلا به بیماریهای مختلفی هستند که می بایست زودتربرای درمان آنها اقدامی صورت گیرد ولی ظاهرا ازنظر رجوی فقط مرده اعضا برایش مصرف دارد تا بتواند با آن بساط مظلوم نمایی اش را درخارج پهن کند واین اقدام وی مصداق جنایت علیه بشریت است.

 – بیگاری کشیدن ازاعضا درلیبرتی  
 درمناسبات فرقه رجوی اصولا فکرکردن افراد به غیرازآن چیزی که رجوی مشخص می کرد ممنوع، حرام وجرم محسوب می شد! برهمین اساس سران فرقه علاوه بر اقدامات تئوریک آکنده از فریب ودروغ برای به کنترل درآوردن اذهان اعضا از روش بیگاری گرفتن هم بهره می برند .
وقتی درکمپ اشرف بودیم بدلیل اینکه این کمپ وسعت زیادی داشت بطور واقعی معنای بیگاری کشیدن را حس نمی کردیم،ولی درکمپ لیبرتی بدلیل اینکه محدوده آن یک پنچم کمپ اشرف بود بطور واقعی پوشالی بودن کارها واینکه دارند ازما بیگاری می کشند را بطورکامل حس کردیم.
درلیبرتی قراربود بعد ازمدت کوتاهی ریل مصاحبه با نمایندگان کمیساریا با ما برای رفتن به کشور ثالث شروع شود! ولی ازآنجائیکه سران فرقه سودای ماندن به هرقیمت درعراق را درسر داشتند وهمانطور که درمبحث قبلی گفتم سران فرقه ازروش بیگاری کشیدن برای مشغول وخسته کردن اعضا استفاده می کردند ازهمان روز اول که وارد لیبرتی شدیم گفتند: باید لیبرتی را مثل اشرف کنیم! برای همین هم بطورمرتب شروع کردن به ایجاد کارهای پوشال وسخت وطاقت فرسا و زمانبر،مثلا سران فرقه دستوردادند  کانکس هایی که قبلا دراین کمپ بودند ویا آنهایی که ازاشرف آوردیم را باید دوباره جابجا کنیم، یا باید زمین فوتبال درست کنید برای اینکار گفتند باید کل مساحت زمین فوتبال را به عمق 50 سانتی مترحفر کنید تا به خاک نرم آن برسید! عمدا هم امکانات کافی نمی دادند تا زمان زیادی صرف شود! یا مرتب طرح درخت کاری را عوض می کردند.البته من که مجروح بودم وبیشتر بعنوان نفرایمنی کار گمارده می شدم به همین خاطر بیشتر پوشالی بودن کارها را حس می کردم،یکبارازیگان ما  نفراتی را مامورکردند که درب یکی ازکانکس ها را درآورده ودرقسمت دیگر آن نصب کنند فقط همین را بگویم که این درب بعد ازچرخاندن درسه جهت کانکس دوباره به جای اولش برگردانده شد که وقتی من به یکی ازمسئولین گفتم این چه کاری است؟!گفت به توربطی ندارد بهتراست دردستورات فرمانده بالا دخالت نکنی!! بنابراین اعضای اسیر درلیبرتی چه سالم وچه بیمارومجروح به شدت ازطرف سران فرقه به بیگاری گرفته می شوند وعلاوه براین نشست های مغزشویی وسرکوب هم درکنارآن برقراراست،تا هرچه بیشتر بتوانند ازآنها درجهت اهداف فرقه سوء استفاده کنند.

 – گرفتن تصمیم به جدایی و فرار از فرقه رجوی
گفتم سالها بود که نه تنها من بلکه اکثرنفرات اسیرفقط به این دلیل ازفرقه جدا نمی شدند که تحت تاثیردروغ های سران فرقه قرارگرفته بودیم. بخصوص من که اسیرجنگی بودم چون آنها همواره ودرهرنشستی که رجوی جنایت کار می گذاشت عنوان می کردند” رژیم به نفراتی که ازما جدا می شوند وبخصوص آنهایی که اسیرجنگی بودند رحم نمی کند! ویا می گفتند سربازان عراقی به نفرات جداشده وفرارکرده ازفرقه تجاوزمی کنند وآنها را تحویل رژیم می دهند!! وبرای اینکه ما بیشتر دروغ های آنها را باورکنیم درآن شرایط بی خبری ما ازدنیای بیرون حتی گزارش هایی ساختگی مبنی بررفتار بد با جدا شده ها درعراق وایران برایمان می خواندند!! وما هم مجبور بودیم دروغ های رجوی را باورکنیم وهمین مسائل باعث ماندن من درفرقه وتحمل درد دوری، فشارهای روحی وجسمی به مدت 23 سال شد!.بنابراین چاره ای جزاینکه به امید بازشدن راهی دیگر به غیرازرفتن به ایران بنشینیم تا بتوانم الباقی عمرم را بدون دغدغه سپری کنم را نداشتم.تا اینکه قرارشد همه به لیبرتی منتقل شویم وبراساس وعده هایی که سران فرقه برای رفتن ما به کشور ثالث داده بودند خوشحال وامیدوارشدم که بالاخره راه خروج ازجهنم فرقه بازشد! اما بعدازمدتها استقراردرلیبرتی با اقدامات ورفتارهایی که سران فرقه می کنند احساس کردم که بیهوده امیدوارشدم،چون روزبه روز رجوی پیام هایی مبنی بربازگشت مجدد به اشرف، ساختن اشرفی دیگر درلیبرتی، ماندن درعراق به هرقیمت برای ما می فرستاد ومسئولین هم پشت بند آن برای ما نشست می گذاشتند ومی گفتند باید همه بدنبال اجرای اهداف رهبری فرقه باشیم!! ازطرف دیگرراههای فراررا می بستند، درکارمصاحبه با کمیساریا اخلال ایجاد کردند ونشست های سرکوب برای ماندن اعضا درعراق را بیشترکردند!! بنابراین وقتی شرایط را اینگونه دیدم احساس کردم که باید طلسم ترس ازجداشدن ازفرقه را درخودم بشکنم وبا خودم گفتم اگر قراراست درمناسبات فرقه روزی صدباربمیرم پس همان بهتر که دربیرون توسط عراقی ها ویا درایران یکباربمیرم.بنابراین تصمیم خودم را گرفتم اما متاسفانه تا مدتی بدلیل اینکه پایم مجروح وبا عصا راه می رفتم نتوانستم تصمیم خودم را عملی کنم وعملی کردن تصمیم خودم را برای روزی گذاشتم که کمی بهترشده وبتوانم حداقل بدون عصا راه بروم.

– چگونه ازجهنم فرقه رجوی نجات پیدا کردم
گفتم من تصمیم خودم را برای جدایی ازفرقه گرفته بودم.وقتی توانستم کمی با پایم که مجروح شده بود بطور لنگان لنگان راه بروم،روزی برای قدم زدن وهم برای بررسی راه فرارازکمپ درامتداد دیوارآن راه افتادم.دورتادورلیبرتی هم دیوارزده بودند همان دیوارهای پیش ساخته بنام تی وال که مرتب مریم قجربرای گرفتن ونصب آنها دراطراف لیبرتی به بهانه حفاظت والبته بستن راه های فراراعضا ازکمپ یقه درانی می کرد! بنابراین بعد ازنصب تی وال ها درچند قسمت کمپ فقط به اندازه عبورخودروبازگذاشته بودند که سران فرقه جلوی هردرب بطور شبانه روز دوالی سه نفرنگهبان گذاشته بودند.بهرحال صبح روز 21 آذرماه 91 لنگان لنگان به قصد بررسی راههای فراردرامتداد دیوارراه افتادم خوشبختانه جلوی یکی ازدرب های ورودی متوجه شدم که فقط یک نگهبان هست البته معلوم بود نفردوم برای کاری رفته وبرگرده چون دوصندلی درآنجا بود وقتی نزدیکتر شدم دیدم که نگهبان درحال نشستن روی صندلی خوابش برده،بنابراین من هم فرصت را غنیمت شمرده وهمان موقع تصمیم خودم را برای  فرارازجهنم رجوی عملی کردم، آهسته ازکنارنگهبان رد شده وبه سمت کیوسک نگبهانان عراقی که حدودا درفاصله 50متری بود رفتم هنوز 30 متری دورنشده بودم که عوامل فرقه متوجه فرارم شده وبرای گرفتن من به سمتم دویدند تا اینکه مرا گرفتند من هم با دادوفریاد ازسربازان عراقی کمک خواستم،سربازعراقی که درکیوسک نشسته بود و دوسربازدیگر که مرا دیده بودند به سمت ما آمدند،نفرات فرقه سعی می کردند مرا به داخل کمپ ببرند به سربازان عراقی گفتند این فرد ازدوستان ماست که مشکل روحی داره ومی خواهیم اورا به داخل ببریم!!که من با صدای بلند وبه زبان عربی به سربازان عراقی گفتم دروغ می گویند می خواهم ازکمپ خارج شوم،به من کمک کنید،اینها مرا خواهند کشت،تا اینکه خوشبختانه سربازان عراقی کمک کردند ومرا ازچنگ نفرات فرقه نجات داده وبه سمت کیوسک خودشان بردند.همان موقع احساس کردم پرنده ای هستم که ازقفس آزادشده ودرحال پروازم…….                                                                  

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا