تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت نوزدهم

خیز دیگری در بندهای انقلاب مریم

تئوری انقلاب ایدئولوژیک مریم – قسمت هجدهم

بند ه: «هزار شین یا همردیف»

سال 1375 با نمونه نشست های دیگ و دیگچه که شرح دادم آغاز گردید و به صورت مقطع ادامه یافت. به موازات آن برخی کلاس ها و تمرینات نظامی هم ادامه داشت. بهار و تابستان این سال نیز با سلسله تمرینات جمعی در زمینه های اداری و پشتیبانی و نیز رسته های مختلف نظامی مصادف بود. این تمرینات در واقع کمک بزرگی به مسعود رجوی برای سرگرم کردن نیروهایی که نه چشم اندازی برای جنگ داشتند و نه مأموریت خاصی که به آن دل خوش کنند، بود. تمرینات بی پایان در بیابان های اطراف اشرف یا در منطقۀ نیمه کوهستانی حمرین در سی کیلومتری شمال شرقی اشرف.

(توضیح: قرارگاه اشرف به دو بخش عمده تقسیم می گردید:
بخش اول درون سیاج بود که یک محدودۀ 6 در 7 کیلومتری را شامل می شد. البته تا پیش از سال 1367 این محدوده خیلی کوچکتر و در حد 2 در 6 کیلومتر بود ولی بعد گسترش یافت. پس از حملۀ هوایی ایران به قرارگاه اشرف، یک مجموعه زاغه مهمات که متعلق به ارتش عراق بود به مجاهدین واگذار گردید تا مهمات های خود را برای جلوگیری از بمباران احتمالی به آنجا منتقل کنند و به این ترتیب قرارگاه در بخش شمالی مقدار دیگری گسترش پیدا کرد.
بخش دوم شامل چند صد کیلومتر خاک بیابانی در بیرون از سیاج می شد که آنرا «اشرف بزرگ» می نامیدند. مسعود رجوی در یکی از نشستهای عمومی با افتخار گفت: «همین اشرف ما از نوار غزه که اینهمه به خاطرش می جنگند بزرگتر است». این منطقه از بخش شرقی و شمالی اشرف آغاز و تا سلسله کوههای حمرین در شمال قرارگاه ادامه می یافت. البته این منطقه دارای روستاهای متعددی بود که با مجاهدین رابطه دوستانه داشتند).
دریاچه و سد حمرین در منطقه ای خارج از این محدوده قرار داشت اما مجاهدین گاه برای تفریح و یا مراسم سیزده بدر به کنار دریاچه منتقل می شدند. یگان ها هر روز صبح زود برای تمرین و رزمایش از اشرف خارج می شدند و شب به مقر باز می گشتند. تمرین ها به صورت رسته ای بود و یگان ها به شکل مستقل عمل می کردند. تابستان این سال یکی از گرمترین روزهایی بود که عراق تجربه می کرد. در مردادماه این سال، درجه حرارت در طول روز به نزدیک 65 تا 70 درجه در سایه می رسید که عملاً هرگونه جنب و جوشی را غیرممکن می ساخت. متأسفانه کودکان زیادی هم در عراق جان باختند. به همین خاطر در طول این یکماه برنامۀ کاری ارتش تغییر کرد و بیشتر زمان روز برای استراحت و شبها برای کارهای جاری در نظر گرفته شد. به طور معمول استراحت از ساعت 10 صبح آغاز و تا 5 عصر ادامه داشت و از ساعت 5 عصر کارها شروع و تا ده صبح روز بعد ادامه داشت. نیمه شب هم یک استراحت کوتاه در نظر گرفته شده بود. گرمای شدید دهها کولر گازی را از دور خارج کرد و نفرات برای جلوگیری از نفوذ گرما به داخل آسایشگاه، تمامی پنجره ها را با پتو می پوشانیدند.
تیرماه کلاس آموزش موتوری نفربر MTLB در مهندسی مرکز 12 برگزار شد که من به همراه سایر نفرات این کلاس به منطقه حمرین رفته بودم. مربی آن «حسن علی اکبر علوی» بود که سالها بعد از سقوط صدام در آلبانی فوت کرد. وی از اسیران جنگی ایران و عراق بود که سالهای طولانی در اسارت حزب بعث قرار داشت و با فریب مسعود رجوی به مجاهدین پیوست. حسن در بین بیشتر مجاهدین از سن بالاتری برخوردار بود ولی هیچگاه مسئولیت خاصی به او سپرده نشد و در همان سطح عضو تیم باقی ماند. در کشاکش تمرین های عملی، گرمای شدید فرارسید و کلاس ها متوقف گردید و به اشرف بازگشتیم. ادامه آن به ماه های بعد موکول گردید.

پاییز این سال خبر مهمی در پیش بود. سالروز زایش (انتخاب) مریم رجوی و (پرواز این سیمرغ رهایی!) از عراق به فرانسه برای مبارزه با بورژوازی! فرارسیده بود. دوباره جشن های مهرگان و فستیوال سالانۀ ورزشی برگزار گردید و در میانۀ این مسابقات نیروها به قرارگاه باقرزاده فراخوانده شدند. خبر خوبی نبود چون همه می دانستند باقرزاده محل مناسبی نیست و ترجیح می دادند جشن ها در خود اشرف باشد. به هرحال خبر فوری بود و همه ناگزیر به آنجا منتقل شدند. روز مراسم سالن باقرزاده مملو از جمعیت بود و چندین خبرنگار عراقی نیز دعوت شده بودند. گفته شد مریم رجوی قرار است به طور مستقیم از طریق ماهواره صحبت کند. خبرها مبهم بود ولی نهایت تلاش انجام گرفته بود تا سالن برای تبلیغات آماده باشد و حتی جهت کیفیت کار صوت و تصویر و فیلمبرداری، چندین متخصص عراقی استخدام شده بودند.

هنگامی که دربهای سالن باز شد، چشمها همه از حیرت باز ماند. مریم عضدانلو به عراق بازگشته بود. سالن در یک لحظه منفجر شد و دوباره جشن و شادمانی… باز هم مسعود رجوی نقشه هایی در سر می پرورانید. به دلیل اینکه جشن عمومی بود، خیلی زود با یک سخنرانی و رقص و آواز پایان یافت. مسعود با خبرنگاران عراقی هم دیداری کوتاه داشت و در پاسخ به سوآل یک خبرنگار که پرسید کی به ایران می روید؟ تنها یک کلمه جواب داد: «بزودی»!

نشست اصلی روز بعد که خبرنگاران خارجی حضور نداشتند برگزار گردید. مسعود پس از مقداری مقدمه چینی گفت:

«به این دلیل مریم را به عراق بازگرداندیم که می بایست برای تشدید نبرد خود را آماده می کردیم».

وی شرح مختصری هم از مسائل سیاسی داد و گفت: «همگان انتظار داشتند بعد از سخنرانی مریم در سالن «ارزکورت لندن» که هزاران ایرانی شرکت کرده بودند، مرحله بعدی این گردهمایی در آمریکا باشد ولی دوران کار سیاسی پایان یافته و نوبت فعال کردن بخش نظامی رسیده است، به همین خاطر حضور مریم در عراق ضروری بود تا وی بتواند خط جدید را به پیش ببرد». در یک کلام مسعود گفت که تحول بزرگی در پیش است که حضور مریم در عراق را ضروری می کند.

اما سکه روی دیگری داشت. در طی دورانی که مریم در فرانسه بود، تعداد قابل توجهی از اعضا که با وی به اروپا فرستاده شده بودند به مرور روابط خود با سازمان را قطع کرده و اصطلاحاً «بریده» بودند و یا در حاشیه بعنوان یک هوادار فعالیت می کردند. این افراد دیگر حاضر به بازگشت به اشرف نبودند که طبعاً تأثیرات منفی روی دیگران می گذاشتند. این ریزش برای تشکیلات یک تهدید بزرگ محسوب می شد. از سوی دیگر مسعود نتوانسته بود بحث های بند «ف» و نشست های «حوض» را آنگونه که دوست داشت در اورسوراز و دیگر پایگاه های اروپایی پیاده نماید و نیاز بود نفرات متزلزل هرچه زودتر به اشرف بازگردانیده شوند. البته وی موفق شده بود برخی از نیروها را به بهانه های مختلف فریب دهد و به عراق برگرداند اما بسیاری حاضر به بازگشت نبودند الا اینکه شگرد دیگری بکار گیرد که کارآیی داشته باشد، و این ترفند چیزی جز بازگردانیدن مریم به عراق نبود. مسعود با انتقال مریم به عراق موفق شد بخش عمده نیروها را که احتمال جدایی شان بود به عراق بازگرداند (با این بهانه که یک نشست بسیار مهم چند روزه در اشرف برگزار می شود و بلافاصله به اروپا بازگردانیده می شوید، افراد مسئله دار را به عراق آوردند و دیگر امکان خروج نداشتند).

البته این تمام معضل نبود، چرا که مدار شورای رهبری مجاهدین هم دچار مشکلاتی شده بود که مسعود رجوی نمی توانست براحتی از آن بگذرد. در واقع تناقضات به مدار پیرامون مسعود که آنرا سپر حفاظتی خود می دانست رسیده بود. علاوه بر آن، تناقضات به صورت جدی به کادرهایی رسیده بود که شاید بتوان گفت بیش از اکثر اعضای آن زمان شورای رهبری مستحق این موضع مسئولیت (شورای رهبری) بودند اما مسعود نخواسته بود تا آن زمان آنان را وارد چنین مداری نماید. حسادت های پنهان و تنش هایی که وجود داشت (و می توانست تأثیر جدی در مناسبات بگذارد) نیازمند حضور خود مریم قجرعضدانلو در منسجم ترین بخش تشکیلات یعنی در عراق بود. تا پیش از رفتن مریم به فرانسه، وی جلوی بسیاری از چالش ها را گرفته بود و زنان مسئول سازمان در کنار وی به آرامش می رسیدند چرا که مریم خوب می دانست با آنان چگونه برخورد کند اما با انتقال وی به فرانسه، یک خلأ جدی قدرت معنوی بوجود آمده بود. در واقع حضور مریم در ارتش همانند یک داروی آرامبخش عمل می کرد و کمتر کسی یافت می شد که او را از صمیم قلب دوست نداشته باشد و این بویژه در میان زنان مجاهد عمق بیشتری می یافت. با رفتن مریم، فشارهای تشکیلاتی و اجرائی بیشتر شده بود و شاید بسیاری احساس می کردند علت اصلی تنش ها عدم حضور مریم برای کنترل مناسبات است. به هرحال، حضور مریم در این دوران می توانست تأثیرات زیادی داشته باشد. حتی مسعود رجوی در همان نشست روی این نکته تأکید داشت که حضور مریم روی مردم عراق هم تأثیرگذار است چون آنها نیز چنین برداشت می کنند که مریم «در شرایط سخت تحریم» آنان را ترک نکرده و در کنارشان مانده است!.

(یادآوری: مسعود در جریان انقلاب دوم ایدئولوژیک -انتخاب مریم به عنوان مسئول اول- اکثر زنان مسئول و مجرب را به آرامی از مواضع کلیدی کنار گذاشت و زنانی با تجربۀ کمتر را جایگزین ساخت. حرکتی که در گام های بعد شدت یافت و زنانی فاقد تجربه و سابقه تشکیلاتی-نظامی-سیاسی و حتی ایدئولوژیک، مسئولیتهای کلیدی را به دست گرفتند. مسعود به اینکار شدیداً نیاز داشت تا بتواند قدرت مطلقۀ خود را تثبیت کند و هیچ شریک راهبردی و هیچ مدعی قدمت تشکیلاتی در مدار پیرامون خود نداشته باشد. برای نمونه: «فاطمه رمضانی و فاطمه طهوری» پیش از آن فرمانده لشگر بودند و چندین عملیات را فرماندهی کرده بودند. فاطمه رمضانی فعالیت های چشمگیری هم در عرصه سیاسی داشت. «ثریا شهری» به مدت طولانی فرمانده قرارگاه اشرف و معاون محمود عطایی محسوب می شد ولی در گام های بعد نامی از او نبود. همچنین «عذرا علوی طالقانی، حمیده شاهرخی، سعیده شاهرخی، محبوبه جمشیدی، سهیلا صادق و…» هرکدام شان از فرماندهان ستادها و لشگرهای مختلف بودند. برخی از اینگونه افراد در اولین انتخاب شورای رهبری حضور نداشتند و برخی نیز عضو شورای رهبری شدند ولی به مرور نامشان کمرنگ شد و در کارهای جانبی غیرکلیدی بکار گرفته شدند.

با اینکه «شهرزاد صدر حاج سید جوادی» برای مدتی بعنوان مسئول اول مجاهدین برگزیده شد اما او را به دلیل ارزش و اهمیتی که برای مسعود داشت به این کار نگماردند، بلکه دلیل آن، عدم وجود مریم در تشکیلات عراق، و نیاز شدید قرارگاه اشرف به یک عنصر باسابقه و شناخته شده و مجرب بود تا زنان دیگر پذیرای او باشند. طبعاً شخصیتی مثل «فهمیه اروانی» جز با حضور مریم در کنارش نمی توانست نفوذی در بین زنان شورای رهبری و باسابقه داشته باشد، به همین علت همزمان با تصمیم برای انتقال مریم به اروپا، فهیمه اروانی کنار گذاشته شد و شهرزاد مسئول اول مجاهدین گردید. به همین خاطر پس از بازگشت مریم به عراق، شهرزاد دوباره به کارهای دفتری مریم گمارده شد.

در نقطه مقابل اینگونه افراد، زنانی بودند فاقد سابقه و تخصص سیاسی و نظامی که توسط زوج رجوی مسئولیت های کلیدی را بدست گرفتند. خانم هایی چون: «رقیۀ عباسی و مهوش سپهری» که پیش از آن در آشپزخانه خدمت می کردند، و همچنین «بهشته شادرو، فهیمه اروانی، مژگان پارسایی و صدیقۀ حسینی» که پیش از آن در اروپا و آمریکا از هواداران ساده مجاهدین بودند ولی بعد از طی پروسه های انقلاب ایدئولوژیک، توسط رجوی به عنوان مسئول اول سازمان برگزیده شدند. زنان زیادی به این شیوه تمامی مواضع کلیدی را بدست گرفتند. مسعود برای اینکار توجیه ایدئولوژیک داشت و خود را با علی بن ابوطالب مقایسه می کرد که گفته بود افراد ذیصلاح را بر مسند قدرت خواهم گذاشت.)

بلافاصله بعد از آمدن مریم به عراق، فصل جدیدی آغاز گردید. ابتدا کل ارتش که پیش از آن شامل سه مرکز فرماندهی نظامی بود، مبدل به 6 مرکز فرماندهی شد که پس از چندی به 7 مرکز فرماندهی ارتقاء پیدا کرد. مرکز ایجاد شده، خاص زنان مجاهد بود. مسعود بعد از ده سال دوباره به فکر اجرای پروژه تفکیک جنسیتی افتاده بود.

(توضیح: در سال 1365 پس از انتقال مسعود رجوی از فرانسه به عراق، پروژه مختلط کردن یگان های رزمی آغاز شد اگرچه تا مدتی گردان های رزمی زنان از مردان جدا بود و زنان عمدتاً کارهای پشتیبانی را انجام می دادند. برای اولین بار در پاییز 1366 بخشی از دختران مجاهد پس از گذران دوره آموزش خمپاره اندازها، اولین عملیات خود را در هیبت یگان آتشبار به انجام رسانیدند. بعد از آن راه برای حضور بیشتر زنان در میدان جنگ آماده شد و در ابتدای سال 1367 در عملیات موسوم به «آفتاب تابان» دسته های رزمی زنان وارد میدان نبرد شدند و وظیفۀ انتقال اسرا به پشت جبهه را برعهده گرفتند. بلافاصله بعد از این عملیات، زنان و مردان در دسته های مجزا در گردان های رزمی سازماندهی شدند و در عملیات «چلچراغ» به صورت مشترک و ترکیبی به میدان رفتند. این کار در عملیات فروغ جاویدان و سلسله عملیات های مروارید هم ادامه داشت.

بعد از حدود ده سال، مسعود و مریم رجوی حرکت دیگری برای جداسازی زن و مرد آغاز کردند. ناگفته نماند که بلافاصله بعد از بحث های بند الف انقلاب ایدئولوژیک، نماز جماعت مجاهدین که زن و مرد در یک صف می ایستادند، تغییر شکل داد و زنان مثل گذشته در پشت سر مردان قرار گرفتند. البته در نمازهایی که مسعود و مریم در آن شرکت داشتند و جنبه تبلیغی و بیرونی داشت، اینکار در همان صفوف واحد انجام می شد. در یک دوران کوتاه زنان هنگام نماز جماعت بایستی روپوش سفیدی به تن می کردند که تا زیر زانو را می پوشاند).

به دنبال این تغییر سازماندهی، تمامی نهادهای سازمان بسیج شدند تا دستگاه خود را به لحاظ امکاناتی بررسی کنند و کلیۀ وسایل موجود خود را مورد رسیدگی، تعمیر و بازبینی قرار دهند. برای همین، کمیته های مختلف، کار نظارت بر دستگاه ها و تجهیزات ارتش را در دستور کار خود قرار دادند و در این رابطه برای زنده سازی امکانات، از ارتش عراق نیز کمک گرفته شد. و کمیته های تعمیر تسلیحات، تجهیزات، خودروها و ابزارآلات مهندسی تشکیل گردید و پرسنل زیادی از ارتش عراق در محلی که به نام هتل معروف بود حضور یافتند و تحت سرپرستی یک سرهنگ به تعمیر این گونه تجهیزات و خودروها مشغول شدند. محل کار این پرسنل در ضلع جنوبی قرارگاه اشرف و در مکانی به نام «معمل عارفی» بود. واژۀ «عارفی» اصطلاحی بود که برای نیروهای عراقی بکار می رفت. علت نامگذاری این بود که هنگام صحبت در مورد عراقی ها آنها متوجه نشوند. محل استقرار این پرسنل در بخش شمالی قرارگاه اشرف و در کنار مدرسۀ رسته ها و فرستندۀ رادیو صدای مجاهد بود. بخش های دیگر ارتش مثل کمیتۀ مخابرات دو سال پیش از آن به این کار مبادرت نموده بودند.

انتخابات در ایران و پیامدهای آن در مناسبات مجاهدین
انتخاب ریاست جمهوری در ایران سرفصل دیگری بود برای مسعود رجوی تا ادعا کند به دلیل نزدیکی «ناطق نوری» به رهبر جمهوری اسلامی، وی پیروز انتخابات خواهد بود، اما با پیروزی «محمد خاتمی»، وی که شدیداً غافلگیر شده بود، به طرز عجولانه ای اعلام کرد که: «ما اگر یک می خواستیم ده نصیبمان شد و اگر ده می خواستیم صد نصیبمان گردید… رژیم با این انتخاب جام زهر را سرکشیده و خاتمی جام زهر این رژیم خواهد بود».

البته تحلیل مسعود رجوی در نشست های داخلی به طور کامل متفاوت بود. وی در چند نشست مختلف داخلی تحلیل دیگری ارائه می داد که مهمترین کلام وی بدین گونه بود و می گفت: «رژیم به این علت خاتمی را انتخاب کرد که ما مریم را به عنوان رئیس جمهور برگزیدیم، همانطور که در نقطه مقابل کاندیداتوری من در سال 1358، خمینی مجبور شد بنی صدر را بپذیرد، یعنی همانطور که بنی صدر برآمده از شکاف بین ما و رژیم بود، خاتمی نیز برآمده از شکافی است که بین مقاومت (مجاهدین) و رژیم وجود دارد… در واقع ما با انتخاب مریم پیشدستی کردیم و مردم از آن استقبال کردند و رژیم مجبور شد در مقابل او، خاتمی را وارد میدان کند، و انتخاب خاتمی، یک عمل تحمیل شده به رژیم در مقابل ریاست جمهوری مریم بوده است». وی در رابطه با آمار بالای شرکت کنندگان در انتخابات نیز بشدت آشفته شده بود و برای کمرنگ کردن حضور گسترده مردم در انتخابات می گفت: «در بین جناح های مختلف رژیم یک توافق بوجود آمده که هرکس از هر جناحی برنده شود آمار را 5 برابر نشان دهند». هدف از این تحلیل بی پایه چیزی نبود جز تناقض شدیدی که در بین اعضای مجاهدین بوجود آمده بود و از خود می پرسیدند که اگر مردم از انتخاب مریم استقبال کرده باشند، پس چطور با چنین آمار بالایی در انتخابات شرکت کرده و به خاتمی رأی داده اند؟ برای مسعود بشدت مشکل بود که بپذیرد چنین تناقضاتی بین مجاهدین در حال شکل گیری باشد. و بدتر از آن، حضور گسترده مردم در همان انتخاباتی بود که مسعود آنرا تحریم کرده بود.

این گونه اتفاقات پی در پی روی مسعود رجوی تأثیرات منفی می گذاشت و موجب می شد که وی پشت سرهم گاف های بزرگ سیاسی و تشکیلاتی بدهد. یکی از اشتباهات بزرگ وی این بود که صراحتاً و به طور علنی انتخاب خاتمی را جام زهر رژیم خواند و گفت: «خاتمی هرگز به دور دوم انتخابات نخواهد رسید!». عجیب اینکه مسعود بدون هیچ ملاحظۀ سیاسی چنین بیانیه ای را صادر کرد. معمولاً در عرصۀ سیاسی هیچکس با قاطعیت چیزی را اعلام نمی کند و حداقل درصدی خطا برای گفته های خود در نظر می گیرد، ظاهراً وی (اگرچه سرمست سرکوب شدن نیروهایش در همکاری تنگاتنگ با استخبارات عراق و چند موفقیت مقطعی مریم در اروپا بود) از یکسو بخاطر پشت پا زدن مردم به سیاست تحریم انتخابات، و از سوی دیگر به دلیل انتخاب خاتمی که ضربه به استراتژی جنگ طلبانه اش بود، دچار ضربه روحی و سیاسی-تشکیلاتی شده بود و در این سردرگمی، ریسک انتشار چنین بیانیه ای را به جان پذیرفت و وارد فازی بحرانی گردید که می بایست هر طور شده خود را از آن بیرون بکشاند.

با توجه به تغییرات سیاسی که در داخل ایران رخ داده بود و پیامدهایی که به دنبال داشت، مسعود رجوی با پیشنهاد صدام حسین، در بخش نظامی نیز دست به اقداماتی گسترده زد. بعدها خود مسعود در یک نشست توضیح داد که حین دیدار با یکی از سران حزب بعث به او گفته شده: «چرا در این شرایط که مرزها باز است اقدامی انجام نمی دهید؟» و او هم با توجه به پیشنهاد افسران امنیتی حزب بعث، به ذهنش خطور کرده که عملیات های (تروریستی) در داخل ایران را مجدداً کلید بزند!. اینکه تا چه حد اقدامات او ربط به پیشنهاد حزب بعث داشت و یا خواسته های صدام، کاملاً مشخص نیست ولی با توجه به آنچه خودش بدان معترف بود، صدام حسین دوباره راه های مرزی را برای مجاهدین در راستای انجام عملیات های تروریستی گشوده بود.

باید به این نکته هم اشاره کنم که حضور گسترده مردم در انتخابات و ورود خاتمی به میدان، تزلزل گسترده ای در بخش سیاسی مجاهدین بوجود آورده بود که عملاً استراتژی مسعود رجوی در جنگ مسلحانه را زیر سوآل می برد. شورای ملی مقاومت عملاً دچار شکاف شده بود و برخی از اعضای شورا سیاست های مسعود رجوی را زیر سوآل برده بودند. دکتر هدایت الله متین دفتری و همسرش مریم متین دفتری، هر دو دهان به اعتراض گشودند و بعد هم از شورا خارج شدند. رجوی از این امر بشدت عصبانی بود و می گفت معلوم نیست اینها رئیس جمهورشان خاتمی است یا خواهر مریم!.

تنش تنها در بین اعضای سیاسی شورا نبود، بلکه برخی از هنرمندان و نویسندگان حامی شورا نیز که طی مدت حضور مریم در اروپا و یا پیش از آن جذب مجاهدین شده بودند و یا با مجاهدین در امور هنری همکاری داشتند نیز به آرامی از این جریان جدا شدند و به دنبال زندگی خود رفتند. «عارف، مرتضی، الهه، فریدون گیلانی (نویسنده)، کوشیار شاهرودی (فلوت زن شهیر جهانی» نمونه ای از این دست بودند، هنرمندانی همچون «محمد تقدسی (خواننده اپرا)، اسماعیل وفایغمایی (شاعر) و محمدعلی اصفهانی (نویسنده و شاعر)» نیز بعدها به مرور مجاهدین را رها کردند و یا همچون «شاپور باستان سیر و محمد شمس» فعالیت های هنری خود با مجاهدین را به حداقل رسانیدند تا چندان به چشم نیایند و مورد انزجار مردم نباشند. در عوض مجاهدین از هنرمندان حاشیه نشینی مثل «گیسو شاکری، مرجان، پرویز صیاد و هادی خرسندی» برای پیشبرد سیاست های خود استفاده کردند که وزنه با اهمیتی در میان ایرانیان نبودند.

طبعاً جدایی اکثر این هنرمندان و سیاسیون شورای ملی مقاومت بی هزینه هم نبود. کافی بود یکی از آنان کوچکترین انتقادی به رجوی وارد کند تا سیل اتهامات اخلاقی و امنیتی به آنان وارد شود و زندگی آنان در اروپا را دستخوش چالش جدی کند. مسعود و مریم رجوی هیچ انتقادی را برنمی تافتند و اولین کار آنها ترور سیاسی و شخصیتی منتقدان بود و برای اینکار ابتدا برخی از اعضای شورا و یا مجاهدین را بکار می گرفت و اگر جواب نمی داد، از کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت برای حمله و تخریب آنان استفاده می کرد. برای نمونه آقای محمدعلی اصفهانی بعد از سال ها قلم زدن و نوشتن سروده برای مجاهدین، به جرم انتقاد به مسعود رجوی بشدت مورد حمله قرار گرفت و حمیدرضا طاهرزاده، عضو شورا، در متنی طولانی ایشان را با ادبیات زشت مورد حمله قرار داد. ادبیاتی که زاییده انقلاب ایدئولوژیک مریم بود و توسط «مهوش سپهری» در مناسبات مجاهدین پایه گذاری گردید. آقای اسماعیل وفایغمایی نیز به همین ترتیب زیر ضربات سخت قرار داشت.

در این شرایط بحرانی که برای مسعود رجوی ایجاد شده بود، بخش نظامی سازمان دوباره فعال شد تا به خواست صدام حسین، شرایط جدیدی را در داخل ایران رقم بزند و سرگرمی جدیدی را نیز برای مجاهدین ایجاد کند تا از افکار سیاسی فاصله بگیرند. از آنسو، فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در داخل ایران نیز رو به باز شدن گذاشته بود و با آمدن خاتمی (و یک سال بعد گشایش مجلس ششم تحت ریاست کروبی) در فضای اجتماعی تغییراتی بوجود آمد که به زوج رجوی فرصت می داد در آن ابراز وجود کنند و با سوءاستفاده از اوضاع، فضای امنیتی ایران را به مخاطره اندازند.

ادامه دارد….
حامد صرافپور

خروج از نسخه موبایل