تیرماه هر سال یادآور خاطره خوش رهایی از فرقه رجوی و آزادی از زندان ابوغریب

در خرداد ماه سال 66 به قصد پیوستن به سازمانی که آن زمان فکر می کردم اگر در راس قدرت ایران قرار بگیرد؛ جامعه بی طبقه توحیدی، حکومتی از نوع حکومت عدالت محور امام علی (ع) برقرار و آرزو و آمال ملت ایران بخصوص طبقات محروم آن را محقق خواهد کرد، با شور وشوق از مرزهای شرقی کشور خارج و بعد از پشت سر گذراندن هزاران خطر اعم از دستگیری، مفقود وهلاک شدن در کوهها و بیابان های مرزی به پایگاه سازمان به اصطلاح محبوبم در شهر کویته پاکستان رسیدیم و فکر می کردم بزودی به همراه دیگر اعضای مجاهدین خلق به ایران بازگشته و مردم ایران را نجات خواهیم داد! من آن زمان آنقدر شور و شوق کاذب برای پیوستن به سازمان مورد علاقه ام داشتم که متاسفانه مادرم را که در وضعیت بیماری بود رها کرده و رفتم که هنوز هم نتوانستم خودم را بخاطر اینکار ببخشم .

بهرحال بعد از رسیدن به مقر سازمان تا چند روز درگیجی و بهت بودم و شکر می کردم که بالاخره به سلامت به سازمانم پیوستم اما از طرف دیگر هم یاد مادرم که او را تنها گذاشتم  و دوری از خانواده مرا عذاب می داد و به همین دلیل در ذهن خودم را سرزنش می کردم. اما چون احساس می کردم راه برگشتی ندارم سعی می کردم خودم را الکی قانع کنم که مثلا هدفی والاتر از رهایی مردم ایران نیست و کلی از این دست تفکرات در ذهنم مرور می کردم .

نجات

مسئولین مقر هم که مرتب سعی می کردند با برنامه های هیجانی به اصطلاح انقلابی در ما ایجاد شور و شوق کنند. اما چند روز بعد اتفاقی در مقر سازمان برایم  پیش آمد که تمامی انگیزه های پیوستنم به سازمان را بی اثر و تبدیل به یک نقطه سیاه بین من و سازمان کرد.

جریان از این قرار بود که من عکسی که قبلا با مادرم گرفته بودم بعنوان یادگاری با خودم به پاکستان برده بودم. یک روز تعدادی از ما را برای مصاحبه با صلیب سرخ و گرفتن کارت صلیب به مقر این سازمان در شهر کویته بردند. گرفتن کارت صلیب به این دلیل بود که به هر نفر در ماه  1000 روپیه تعلق می گرفت و مسئولین سازمان خودشان پول ها را گرفته و خرج می کردند. بدون اینکه ما آن را ببینم! بهرحال موقع برگشتن به مقر به سراغ ساکی که در آن وسائلم را گذاشته بودم رفتم که متوجه شدم آن عکس نیست. عصبانی شده و به مسئول مقر که زنی بنام شهین بود مراجعه و موضوع گم شدن عکس را به وی گفتم. وی جواب داد شاید در بین راه انداخته باشی! که به وی گفتم من دیشب اینجا آن را نگاه کردم. بنابراین وقتی سماجت مرا برای پیدا کردن عکس دید جواب داد و گفت ببین از این به بعد پدر و مادر واقعی تو و همه ما مسعود و مریم هستند و باید مادر و پدر و خانواده ات را فراموش کنی !

برای من مسجل شد که عکس را خود مسئولین به عمد برداشتند تا ما را از علائق خانوادگی وعشق به آن دور کنند. بهرحال جر و بحث بین من و مسئول مقر بر سر پیدا شدن عکس ادامه داشت که متاسفانه وقتی دیدم دیگر کاری از دستم ساخته نیست از پیگیری آن منصرف شدم .

مسئولین که متوجه مردد بودن من از پیوستن به سازمان شده بودند سریعا مرا به همراه تعدادی دیگر به عراق اعزام کردند. در ورود به عراق و کمپ سازمان دیگر چون احساس کردم راه برگشتی متصور نیست مجبور شدم شرایط را تحمل کنم. اما از همان زمان سعی کردم که بجای شور و احساس بیهوده عقل و شعورم را بکار گیرم. به همین خاطر کم کم متوجه شدم که همه ما ابزاری هستیم در دست رهبری سازمان تا او به اهدافش برسد و تمام و شعر و شعارهای او بعد از انقلاب از اساس دروغ و فقط کیش شخصیت رجوی مطرح بوده که این  موضوع را کم کم تمامی اعضا متوجه و به همین دلیل رجوی هم برای در دست گرفتن عنان همه ما از سال 68 با موضوع انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک درونی رسما سازمانش را تبدیل به یک فرقه تمام عیار کرد که در آن آزادی و اختیارات فردی معنی نداشت، ارتباط با خانواده و حتی اینکه خواب خانواده ات را ببینی ممنوع بود ، ازدواج و حرف زدن از آن مرز سرخ ، انتقاد به خط و خطوطی غلطی که رهبر فرقه ترسیم می کند ممنوع و حتی مساوی با مرگ بود( همانطور که علی زرکش و علی نقی حدادی و تعدادی دیگر از مسئولین آن زمان را به همین دلیل سر به نیست کردند ) و ایجاد فشارهای روحی و روانی وحشتناک بطور مستمر و به هر بهانه ای در مناسبات فرقه برقرار شد .

رجوی با این اقدامات سرکوبگرانه متاسفانه توانست نبض اعضا را  در دست و همه را تبدیل به رباط برای اجرای فرامینش کند و هر کس نافرمانی می کرد بقیه را مجبور می کرد تا همانند زامبی ها به او حمله کنند. بهرحال حدود 15 سال طول کشید تا بتوانم خودم را از پیله جعل و فریب رجوی نجات دهم که نقطه شروع آن را مدیون خانواده و بخصوص تنها خواهرم می دانم.

جریان از این قراربود که  سال 79 دستوری آمد تا اعضا با خانواده های خود ارتباط گرفته و هرکس افراد خانواده اش را برای پیوستن به فرقه تشویق کند که همان موقع مرا هم برای ارتباط تلفنی با خانواده صدا زدند. وقتی ارتباط من وصل شد و صدای برادران و خواهرم را شنیدم کوهی از انگیزه جدایی از فرقه برایم ایجاد شد. بعد از خروج از اتاق تلفن سریعا درخواست جدایی خودم را نوشته و تحویل مسئولین دادم. اول تا چندین روز مسئولین با من حرف می زدند تا شاید مرا متقاعد به پس گرفتن درخواستم کنند که وقتی موفق نشدند مرا به نشستی که مهوش سپهری ( نسرین ) از مسئولین درنده خوی فرقه برای تعیین تکلیف افراد خواهان جدایی تشکیل داده بود بردند و در آنجا 9 شبانه روز مرا تحت فشار روحی و روانی شدید قرار دادند تا شاید از درخواست خود منصرف شوم! وقتی موفق نشدند حکم 6 ماه الی یکسال زندانی در کمپ اشرف برایم بریدند که باز وقتی موفق نشدند درنهایت در دی ماه 80 مرا به زندان ابوغریب تحویل دادند تا شاید فشارهای روحی آنجا مرا مجبور به بازگشت به داخل تشکیلات فرقه کند که البته همه اعضای جدا شده وقتی زخم خیانت رجوی بر تنشان را حس کردند، فشارهای زندان ابوغریب را به بازگشت به تشکیلات جهنمی فرقه ترجیح دادند. تا اینکه اواخر سال 80  جریان حمله آمریکا به عراق جدی شد و صدام دستور داد به مرور زندانیان ایرانی را در مقابل زندانیان عراقی در داخل ایران تبادل کنند. این بود که در تیرماه 81 در یک نوبت مرا به همراه 9 نفر دیگر از اعضای جداشده به ایران فرستادند .

بازگشت به ایران برای ما حکم اعدام و در بهترین حالت زندانی شدن را تداعی می کرد! با خودمان می گفتیم اگر در ایران اعدام هم شویم خوب است چون حداقل کسی هست که بر سر خاک ما بِیآید. بهتر از این است که در فرقه رجوی تبدیل به مردار و بی نام نشان بمیریم  .اما برخلاف تصورات غلطی که رجوی در ذهن ما ایجاد کرده بود برعکس با ورود به ایران حتی یک روز هم زندانی نشدیم  و خانواده ها به گرمی از بازگشت ما استقبال کرده و زیرچتر حمایت خود قراردادند تا بتوانم زندگی جدیدی برای خودمان تشکیل دهیم که لازم می دانم از خانواده خودم تشکر و قدرانی کنم که درحد توانشان برایم سنگ تمام گذاشتند  .

آری به همین خاطر همواره تیرماه هر سال خاطره خوش جدایی و بازگشت به وطن و آغوش خانواده و تشکیل یک زندگی مستقل در من زنده می شود. هرچند از طرف دیگر ازهدر رفت 15 سال از بهترین سال های زندگی و جوانی ام افسوس و حسرت می خورم ولی  باز خدا را شاکرم که با لطف و عنایت او بالاخره  توانستم خودم را از دنیای جعل و فریب و اسارت بار فرقه منحوس رجوی نجات دهم . امیدوارم اعضایی که هنوز دراسارت فرقه هستند بزودی آزاد و زندگی جدیدی را برای خود رقم بزنند .

قطعا فرقه رجوی هم که پایه های آن براساس دروغ، فریب، تفکرات پلید و مزدوری پایه گذاری شده سرانجامی جز فروپاشی و محو در تاریخ نخواهد داشت و زوزه های این روزهای سرکرده آن برای جلب حمایت بین المللی و بقا فرقه اش هیچ دردی از دردهای لاعلاج آن دوا نخواهد کرد .

حمید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا