چند کلامی درد دل با برادرم سید مرتضی اکبری نسب

با وجود تجربیات زیادی که از عملکرد سازمان مجاهدین خلق که تو عضو یا اسیر آن هستی دارم، تقریبا میدانم که نمیگذارند که تو این نامه مرا بخوانی.

با این وجود این نامه را برایت نوشتم و در اصل با وجود فشار عاطفی که دارم و این فشار به طور مداوم توسط مادر و خواهران و حتی برادران پر تعدادمان و اعضای خانواده های فامیلان نزدیک و حتی دوستان سابق خودت که سراغی از تو میگیرند، تشدید می شود و مرا در دادن جواب دچار بیچارگی می کنند. چاره ای برای من نمانده است.

تو خودت، این مثل معروف ملا نصرالدین را میدانی و بارها آن را برایم تعریف کرده ای: روزی مردی از کنار دریا گذر می کرده که چشمش به ملا می افتد و میبیند که او در دستی ظرف ماست گرفته و در دستی دیگر چوبی و ضمن ریختن محتوای ظرف به دریا، آب دریا را با چوب به هم میزند و در جواب چرایی کارش به این مرد میگوید که در حال تهیه آب دوغی است که انسان های پرشماری از این دوغ فراوان میل کرده و رفع عطش کنند. مخاطب ملا گفته که تهیه اینهمه دوغ با این ماست کم و با آب زیاد دریا ممکن نیست و ملا جواب داده که خود نیز میداند نمیشود ولی این را میداند که اگر بشود، چه میشود!

نامه های گاه و بیگاه من خطاب به تو ، شباهت زیادی به کار ملا دارد و ظاهراً چاره ای هم جز تبعیت از ملا نصرالدین ندارم.

اما برادر جان، درحالی که من به 70 سالگی رسیده ام و از انواع بیماری های سخت ناشی از زندگی دشوار 54 ساله ام که قسمت عمده آن معلول مبارزه با استعمار و بی عدالتی است، رنج می برد . تو نیز به 67 سالگی رسیده ای و در این 40 سال بدون دلیل موجهی همسر جوان و غیر سیاسی ات که برای تو و فرزندانت انسان بسیار فداکاری بود را به همراه پسر نازنین ات یاسر – که در کمپ اشرف به نحو دلخراشی سوزانده شده – را  از دست دادی ، دچار سکته شدی و زانوانت را که زمانی بسیار توانا بود، به علت کار زیاد در آشپزخانه های سازمان به دست تیغ جراحی سپردی و با این وضع، از سلامتی روحی و جسمی بهتر از من برخوردار نیستی. واهمه من از این جهت است که با این اوضاع جسمانی ما به همراه سنی که تقریبا در حال اتمام است و مخصوصا ممانعت های تمام و کمال رهبران تو، نتوانیم همدیگر را ببینیم و حتی مسئله ارتباطات تلفنی گاه و بیگاه هم کماکان ممکن نشود.

تو از میزان عاطفی بودن من آگاهی . گر چه می دانم در وضعیتی نیستی که حاضر به اعتراف به این عاطفه عمیقا انسانی من باشی. اما می دانم که در اعماق ذهنت که بازکردن آنرا برایت قدغن ساخته اند، این مسئله و دردهای ناشی از فراق و هجران مرا میدانی.

برادر عزیز من!

روابط متقابل ما در دوره نوجوانی بسیار صمیمانه بود و از هم نشینی و صحبت باهم لذت میبردیم.
بعدها که جوان شدیم و من یک چپگرا و مدافع مدرنیته و ضعفا شدم، تو مدتی رابطه ات را با من ضعیفتر و کم مهرتر نمودی که سرانجام سیر انقلاب 1357 از گرد راه فرا رسید و نقاط مشترکی پیدا کردیم و مخصوصا در ماه های آخر انقلاب نسبت به من خیلی مهربانتر شدی.

مدتی بعد به عنوان یک طلبه عدالت محور و با نیت خوش، وارد سازمان مجاهدین خلق شدی و روابطت را با من تابع موضعگیری های سازمان کردی و در محدوده بین دوستی های موقتی تا کین و کدورت هایی که بمن نشان میدادی ، من همواره به تو میگفتم که اعتراضی به راهی که انتخاب کردی ندارم و فقط همواره توصیه ام این است که بیشتر و بیشتر مطالعه کنی و بدانی که رسیدن به جامعه بی طبقه ی توحیدی ، امری نیمه محال است و با این حال اگر اصرار داری که درست میاندیشی، چاره ای جز خواندن دقیق تاریخ، اقتصاد سیاسی و کم و بیش فلسفه و… نداری تا جهان را بهتر بشناسی. از شگردهای عوامل جهانی سلطه و تابعیت سر در بیاوری، تضادهای موجود جامعه را درک کنی و آنها را الاهم وفی الاهم کرده و تضاد اصلی را مشخص کنی و انرژی خود را صرف مبارزه با تضاد اصلی جامعه بنمایی.

تلاش میکردم که با دادن کتاب های ساده ، تو را بدین نتیجه برسانم که با برجسته کردن تضادهای فرعی جامعه که به تعداد میلیون ها عدد میتوانند باشند، تضاد اصلی را فراموش نکنی و با برجسته نمودن تضادهای فرعی، آب به آسیاب امپریالیزم متاخر نریزی!

در مقابل این تلاش های حساب شده من که به نفع خلق قهرمان ایران و هم خانواده خودمان که از اقشار نسبتا پایین آن بودیم ، تو که افسون سرودهای کم محتوای سازمان شده بودی ، واکنش نسبتا خنثی داشتی و حتی در زمانی که ارتباط کج و معوج ات با سازمان برقرارتر میشد، هیچ ترتیب اثری به سخنان من که برادر سرد و گرم بیشتر کشیده و بزرگتر تو بودم، نمیدادی!

نتیجه این افسون شدن تو چیزی جز دور و دورتر شدن تو از برقراری جامعه بی طبقه بود که اجازه دادی و دادند که سازمان مجاهدین خلق کنونی، به قسی القلب ترین دشمن جامعه انسانی و فارغ از طبقات تبدیل شود و تو بدون آنکه بخواهی یا نه، به پیچ و مهره های آن تبدیل شدی و ماحصلش را خود بخوبی مشاهده میکنی!

اما ممکن است باز هم عمری از ما باقی بماند و باید اراده کرد و راه های رفته خطرناک و مضر به حال شخصی و عمومی را ترک کرد.
در راه تحقق این کورسوی امید، اگر ارده ای به خرج بدهی، من در کنارت خواهم بود.

برادرت – رضا اکبری نسب

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا