تولدی دوباره – قسمت سوم

در قسمت های قبلی در مورد نشست طعمه و غسل هفتگی و رهنمودهای رجوی در مبارزه با آمریکا و اینکه غرب امکان حمله به عراق را نداشته و اگر این اتفاق بیفتد نیروهای سازمان در کنار صدام خواهند جنگید نوشتیم اما رجوی روی این حرفش هم باقی نماند.
رجوی در نشست آخر در روز 23 اسفند سال 81 برای رفتن نفرات به پراکندگی در نزدیکی مرز عراق دستوراتی صادر نمود. او باز در این نشست به حمله آمریکا به عراق اشاره نمود و تحلیل کرد که آمریکا به عراق حمله نخواهد کرد و اگر روزی این جنگ شروع شود و قرارگاههای ما مورد بمباران و حمله قرار بگیرند به علت سکوت بی سیمی به منزله فرمان پیشروی به سمت ایران است تا ما بتوانیم فروغ جاویدان دو را شروع کنیم .

اما صحبت های رجوی حرف مفتی بود که بیشتر برای سرکار گذاشتن نیروهای خودش بود.
با شروع جنگ در شب عید سال 1382 قرارگاه های اشرف و علوی و جلولا مورد بمباران قرار گرفتند ولی خبری از شروع حمله نبود. در اخبار درونی سازمان همیشه خبر از پیشروی ارتش صدام و شکست نیروهای غرب بود و همه فکر می کردند که آمریکا شکست سختی بخورد.

نیروهای سازمان در ذهن شان فکر می کردند دیگر کارشان و زمان ماندن در عراق تمام شده و می توانند به ایران بازگردند البته این سرابی بود که رجوی برای نیروهایش درست کرده بود.

همه لشکرها به محل های پراکندگی در نزدیکی مرز مستقر شدند و قرارگاه علوی که ما مستقر بودیم در نزدیکی مرز مندلی مستقر شدیم هر چقدر زمان می گذشت خبری از فرمان حرکت نبود.
هر روز کار نیروها برگزاری نشست ها برای برنامه ریزی عملیات با فرماندهان بود البته این کار سرکاری بود و خود رجوی بهتر از هر کسی می دانست که خودش اصلاٌ اهل جنگ نیست.

در مورد شروع عملیات و اینکه می توانستیم به سمت ایران حرکت کنیم دولت عراق اجازه نمی داد چون من به همراه فرمانده قرارگاه علوی به سمت مرز مندلی برای شناسایی رفتیم ولی در نزدیکی مرز نیروهای ارتش عراق جلوی ما را گرفته و عنوان داشتند ما دستور داریم به کسی اجازه ورود به مرز را ندهیم چون نمی خواهیم با ایران درگیر شویم و ما با خفت و خواری دوباره به مقرات خود بازگشتیم. حال با برخورد ارتش عراق آیا نیروهای سازمان می توانستند به سمت مرز حرکت کنند؟

نیروهای ائتلاف هر نوع ادوات نظامی که در روز یا شب روشن می شدند حمله می کردند و از بین می بردند حال چگونه رجوی می خواست با آن همه ادوات نظامی به سمت ایران برود خود داستان دیگری دارد.

در مورد حمله نیروهای ائتلاف به قرارگاههای سازمان در عراق ، رجوی اعلام کرد ما اطلاعات قرارگاههای خود را به آنان دادیم چون ما طرف حساب آنها نیستیم و جنگی با آنها نداریم اما رجوی یادش رفته بود که در سال 80 چگونه برای غرب شاخ و شانه می کشید ولی اکنون به موشی تبدیل شده که حتی در مقابل آنان نمی تواند حرکتی از خود داشته باشد.

در آن روزها همه نیروها با انگیزه فرمان حرکت به سمت ایران و جنگ دلخوش بودند ولی هر روز که می گذشت خبری از حرکت نبود تا اینکه بعد از بیست و یک روز دولت صدام سرنگون شده و نیروهای آمریکایی بغداد را به تصرف در آوردند و دیگر کاری از دست ما بر نمی آمد و رجوی فرمان داد که با نیروهای آمریکایی در حال جنگ نیستیم و همه یگانها پرچم سفید به معنی تسلیم به اهتزاز در آورند و این کار یعنی شکست تمام عیار سیاست های رجوی در عراق و اینکه دیگر خبری از نظامی گری و حمله در عراق نیست .
همه نیروها مات و مبهوت از فرمان رجوی و تناقضاتی مانند اینکه چند هفته پیش قرار بود به ایران برویم ولی حالا باید دوباره به اشرف بازگشته و معلوم نیست چند سال دیگر باید در اشرف باقی بمانیم و این که آیا دیگر زمانی برای حمله فراهم خواهد شد یا خیر بوجود آمد اما کسی نبود که جوابی برای این تناقضات داشته باشد .

بعد از سرنگونی صدام در بیست و یکم فروردین سال 82 رجوی در پیامی مکتوب عنوان داشت باید در همه زمینه ها با نیروهای ائتلاف همکاری کنیم و برای توجیه تسلیم شدن از لنین مثال آورد و ادامه داد حکومت ایران هنوز در ساعت سین ( سرنگونی ) قرار دارد و برای در بردن نیروهای آمریکایی در جریان جنگ و بمباران قرارگاه های سازمان عنوان داشت بمباران قرارگاههای ما توسط نیروهای انگلیسی انجام گرفته و در همکاری با حکومت ایران انجام شده است و عملاٌ نیروهای آمریکایی را بی تقصیر جلوه داد.
رجوی در ادامه عنوان داشت ما اکنون سر قله هستیم و چشم تمام دنیا به ما دوخته شده است امروز ما و سازمان روی میز پنتاگون هستیم و آنان در مورد ما صحبت می کنند! و امروز همان روزی است که همه باید وفاداری خود را به سازمان ثابت کنند چون در شرایط سختی به سر می بریم من شما را به سادگی پیدا نکردم که به سادگی از دست بدهم!

ادامه دارد

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا