مصداقی از یک مامور زبده فرقه مجاهدین

بهزاد علیشاهی، نهم ژانویه 2008
فرقه مجاهدین بدلیل برملا شدن ماهیت ضد ایرانی و ضد انسانی اش مدتی است که سعی میکند از افرادی بدون وابستگی فرقه ای در ظاهر ، برای دفاع از سیاست های ضد ایرانی اش کمک بگیرد،افرادی همچون حسین داعی السلام ،علیرضا جعفرزاده ،اسماعیل یغمایی و…. این افراد مدام تکرار میکنند، با اینکه انتقاداتی به سازمان مجاهدین دارند اما باید آمریکا به ایران حمله کند و بلافاصله بمباران را شروع کند.و اما مصداق تمام عیاراین مامورین فرقه ای، اخیرا در نامه ای به آقای حسیبی ، بسیاری نکات جالب را برملا کرده که بد نیست نگاهی به آن بیندازیم.
این شخص نامه را در پاسخ به تلاشهای آقای حسیبی برای نجات جان جداشدگان از فرقه مجاهدین که اکنون درعراق درخطر هستند نوشته است و بخوبی ماهیت فرقه متبوع خودش را در عدم تمایل برای نجات این افراد نشان داده است ، او در ابتدای نامه میخواهد دست های سازمان را از این جنایت در حق جداشدگان پاک کند و به این منظور مینویسد که : مجاهدين خلق هم تسلطی روی آن ندارند و اساساً هم نمیتوانند داشته باشند. موقعيت آن ها چنين چيزی را ايجاب نمیکند. من لااقل از طريق کانال های بي نالمللی در جريان امر هستم.

میگوید مجاهدین بی تقصیر هستند و من در جریان هستم او تا پایان نامه دهها بار دیگر تکرار میکند که من درجریان هستم اما نمیگوید از کدام کانال بین المللی ،شاید او کانالهای سازمان را بین المللی میداند.او برای به رخ کشیدن اطلاعاتش از کمپ تیف توضیح واضحات میدهد ومیگوید:
کمپ تيف ابتدا چادر بود و زندگی در آن بسيار سخ تتر از کمپ اشرف. کسانی که به آن جا منتقل می شدند نسبت به اشرف از امکانات بسيار کمتری برخوردار بودند.
اما نمیگوید چرا سازمان هیچ کمکی به آنها نکرد تا آنها هم امکانات زندگی داشته باشند و چرا سازمان تا وقتی کسی با آنها هست امکانات مالی و رفاهی در اختیارش میگذارد و اگر به هردلیل نخواهد با سازمان باشد شروع میکند به کارشکنی و قصد نابودی خودش وهست و نیستش را دارند ، او نمیگوید که چرا سازمان موقع تحویل نفرات به کمپ آمریکایی ها همه اموال شخصی این ناراضیان را هم میگرفت و گاه حتی بدون لباس آنها را به کمپ میفرستاد تاجایی که اعضا ی ناراضی برای اینکه وسایل فردی را همراه داشته باشند مجبور به فرار میشدند ؛ او در نامه با نوشتن این جمله :
در ابتدا برخورد نيروهای آمريکايی فرق می کرد آ نها بيشتر به دنبال انحلال مجاهدين بودند ولی بعدها ظاهراً به خاطر مشکلاتی که با آن مواجه شدند برخوردشان تغيير کرد.
بخوبی دگردیسی سازمان در به خدمت آمریکایی ها در آمدن را برملا میکند ، نوکر منشی تاجایی که برخورد آمریکایی ها هم نسبت به ناراضیان از این فرقه عوض شود، علیرغم جملات اول ایشان که مدعی بودند مجاهدین نقشی در بروز مشکلات برای جداشدگان ندارند ، چند سطر پایین تر به مصداق کم حافظگی شخص دروغ گو مینویسد:
البته مجاهدين هم تمايلی به حل و فصل کار اين افراد نداشتند چرا که اگر اينها به اروپا و آمريکا آورده شوند مشکلاتی در خود اشرف پيش آمده و افرادی خواهان جدايی خواهند شد. چنانکه همين الان هم يک کمپ از کسانی که نمیخواهند در روابط مجاهدين باشند و نمیخواهند به تيف بروند در همان اشرف تشکيل شده است. که البته این اطلاعات تاکنون درز پیدا نکرده بود و نشان از اشراف نامه نویس از مناسبات درون مجاهدین داردسپس اظهار امیدواری میکند که کار این جداشدگان بیست سال هم طول بکشد و همچنان در عراق باشند تا مشکلات فوق الذکر توسط ایشان گریبان سازمان رانگیرد.
برای اولين بار نيست. سابقاً همين وضعيت برای کردها در کمپ رمادی بود. افراد گاه متجاوز از20 سال در کمپ ماندند تا تعيين تکليف شدند.
او میگوید: من در سه سال گذشته به طور مداوم پيگير کار اين بچه ها بودم.
که البته منظوراز پیگیری کار بچه ها ،تلاش برای ماندن آنها در عراق است و نه چیز دیگر، چرا که اگر سیاست بازی را کنار بگذاریم و نخواهیم از این جداشدگان مجددا سوءاستفاده کنیم و به آنها حق بدهیم که بعد از مدتهای طولانی زندگی در عراق حق زندگی معمولی و عادی را داشته باشند ، گزینه رفتن به ایران ودیدن اقوام و خانواده و پدر ومادر را نباید برای آنها مسدودکرد کاری که اکنون بسیاری از هواداران سازمان و حتی زن و فرزندان شورائی های نورچشم خانم رجوی انجام میدهند و معلوم نیست چرا کاری که خودشان میکنند برای دیگران ممنوع است و باید بقیه عمر را هم بخاطر بقای اشرف و از هم نپاشیدن کنترل تشکیلاتی این پادگان ؛ با دربدی بگذرانند ؛ کما اینکه طبق گفته صلیب سرخ و ارگانهای بین المللی هیچ تهدیدی برای جداشدگان در ایران وجود ندارد و طبق گفته همین مامور نویسنده نامه تاکنون 300 نفر به ایران رفته اند که هیچ گزارشی از بازداشت یا حتی مصاحبه اجباری در مورد آنان ثبت نشده او حتی میگوید که :

يکی از موارد همسر دوست من است که در بمباران آمريکايیها زخمی شده و بيش از يک سال بستری بوده است. نام وی در اسناد سوئدٔی به عنوان شوهر دوستم ثبت است ولی مشکل چنان که گفتم ليست تروريستی است و اصلاً حاضر به گفتگو در اين باره نمیشوند. مبرزترين وکلای سوئدی نيز می گويند در اين مورد کاری نم یشود کرد.اما يک نفر از کسانی که به ايران رفته بود و از طرف رژيم به سوئد باز پس فرستاده شده بود دراين جا قبول شده است.

نامه نگار همه سازمانهای بین المللی را که تا چند سطر قبل مدعی همکاری با آنها بود مزدور رژیم میداند و میگوید: تلاش صليب سرخ بين المللی، سازمان ملل و دولت آمريکا و ديگر نيروهای درگير اين است که افراد را مجبور به رفتن به ايران کنند.

او جداشدگانی را هم که در خارج کشور برای نجات این عزیزان تلاش میکنند به همین اتهام سازمانهای بین المللی محکوم میکند و با تکرار جمله من از نزدیک در جریان کار آنها هستم بازهم خواهان ماندن آنها در عراق میشود که مبادا تشکیلات فرقه از بابت خروج این افراد ترک بردارد، او برای فحاشی به جداشدگان از سازمان طبق دستورفرقه عمل نمیکند ،بلکه عقده های خودش رانیز وارد این بازی میکند و فی المثل همچون نقش منفی فیلم های فارسی از صاحب خانه شدن یک جداشده بعد از پانزده سال در اروپا به خود می پیچد و شروع به غرزدنهای غیر سیاسی میکند و در نقش یک مامور مالیات دنبال منبع درآمد میگردد ، درحالی که همین شخص در باره منابع در آمد شورائی ها که یکروز در عمرشان کار هم نکرده اند و یا در باره مخارج سرسام آور جلسات سخنرانی خانم رجوی سئوالی برایش پیش نمیآید. او یادش میاید که در ابتدای ماموریت به او گفته شده بود که وابستگی اش به سازمان را انکار کند برای همین میگوید من خودم رابط های با مجاهدين ندارم ولی بلافاصله باز هم ماهیتش را رو میکند و ادامه میدهد: ولی اينطوری هم نيست که خودم را گول خورده فرض کنم.غالب اين بچه ها هم چنين احساسی ندارند. من هنوز هم خيلی خوشحالم که به دام اکثريت و حزب توده و اقليت و… نيفتادم. من صد بار رجوی را به کيانوری و نگهدار و توکل، حسين زهری و مصطفی مدنی و رهبران پيکار و رنجبران و… ترجيح میدهم.
بله این آقا ،رجوی را به همه کس ترجیح میدهدو همین رابطه را با اربان رجوی هم بخوبی برقرار میکند او میگوید:
من صدام حسين را بارها به آدمی مثل جلال طالبانی که بسياری از نيروهای چپ وامدار او هستند و در ضمن رياست جمهوری اش را تبريک گفتند ترجيح میدهم. من مجاهدين را دشمن مردم ايران نمی دانم.
و البته امروزه همین جملات را در باره بوش و اولمرت هم میتواند بنویسد ؛ او آدمی نیست که چشم و گوش بسته هوادار مجاهدین باشد و از جنایات مجاهدین بی خبر مانده باشد که سعی در افشاگری برای او داشته باشیم و بگوییم که مجاهدین چنین کردند و چنان ؛ نه او همه چیز را درباره مجاهدین میداند و برای همین چیزها مجاهدین را دوست دارد چرا که خودش در همین نامه مینویسد:
درست است روابط دمکراتيک بين آن ها حکم فرما نيست. درست است که اصولاً جريا نهای ايدئولوژيک راه به انحصاروتوتاليتاريسم میبرند، درست است که برخوردشان با منتقدينشان بداست اما کدام يک از جريا نهای ايرانی اين خصوصيت را ندارند؟ تازه آن ها ٢۶ سال است زيرضرب هستند و بقيه در همين اروپا و در حالی که تحت فشار نيستند اين خصوصيت را دارند.
سپس با توهین به ملت ایران میگوید که :مشکل اينجاست که ما و جامعه مان عقب مانده ايم. وبرای این عقب ماندگان رجوی را بهترین گزینه میداند؛ او انکار نمیکند که رجوی یک فرقه را تشکیل داده است و میگوید: طرف محدوده ی قدرتش يک سايت فکسنی است خدا را بنده نيست. والا اگر به جای رحوی بود که فداييانی داشت که حاضر بودند جانشان را به خاطرش بدهند، من و شما را از روی زمين برمی داشت.
شاید این را بتوان یک تهدید تلقی کرد که رجوی همچون صدام فدائیانی دارد که میتوانند نسل شما را از میان بردارند ؛ اما نویسنده نامه که سعی دارد در یک نامه ازهمه سیاست های ضد ایرانی مجاهدین دفاع کند ؛ در دفاع از حمله آمریکا به ایران میگوید:راستش من فکر میکنم احساسات امپرياليسم ستيزانه و تبليغات ديوانه وار حزب توده در اين زمينه کشور ما را سا لهای سال به عقب برده است. همين الان هم متأسفانه بخشی از روشنفکران ما دارای همين معضل هستند. به زرافشان نگاه کنيد به چه ورط های سقوط کرده است. که ورطه سقوطی که از آن صحبت میکند تلاشهای آقای زرافشان است برعلیه جنگ آمریکا ، جنگی که جز ویرانی و مرگ برای مردم ایران ببار نخواهد آورد ، اما نامه نویس همچون رهبر مفقودش به دنبال قدرت است و نه آبادی و زندگی برای مردم ایران.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا