من انقلاب کردم

سایت پروازمن بازنشست شدم!! چه زود گذشت. اصلا فکرش را هم نمیکردم که زمان به این سرعت بگذرد. دوست دارم که مثل گذشته ها: فریاد بزنم، با دیکتاتورها بجنگم، عشق بورزم، در ورزش و کوهنوردی نیز از دیگران پیشی بگیرم. اما این ها خودشان بازنشسته ام کردند. دولت هلند را میگویم. قانونشان این است. شصت و پنج سال آخر خط است و بعدش استراحت. این ها فکر میکنند که حالا من مثل خودشان در حال استراحتم. از چند سال قبل از بازنشستگی دائما میپرسیدند که برنامه ات برای این دوران چیست؟ آخه خودشان بعد از بازنشستگی با دمشان گردو میشکنند.این ها که نیازی نداشتند تا به یک کشور دیگر فرار کنند. پناهندگی برایشان معنی ندارد. تمام عمر را زیر پوشش قانون و در امن و امان کار کردند و دولت برای چنین روزی برایشان پس انداز کرده است. فقط کافی است که خودشان برنامه ریزی خوبی برای گردش و تفریح بنمایند. این ها مجبور نیستند که مثل ما ایرانی ها با دلهره از این کشور به آن کشور برای پیدا کردن مکان امنی فرار کنند. این ها بعد از بازنشستگی بدنبال هتل های لوکس میگردند تا هرچه بیشتر از زندگی لذت ببرند. پیر زن و پیر مرد هستند اما بیا و ببین چه عشقی با یگدیگر میکنند.به این هلندی ها هزاربار گفتم که ما با شما فرق داریم. این فرق داشتن که یکی دوتا نیست. این فرق از نوک پام تا فرق سرم است. آخه از کدومش براتون بگم که قابل فهم باشه بهشون میگم که پانزده سال است که همسرم و من بچه هامون را ندیدیم. دلمون براشون خون شده اما اونا که درد مارو نمیفهمن.

میگویند: خوب ندیدی که ندیدی، خوب منم چند ساله که بچه هام را ندیدم. نه تنها بچه هام بلکه بقیه فامیلم را هم ندیدم

راست میگن. اینها وقتی بچشون 18 ساله میشه مثل جوجه کبوتر پروازش میدند. بعضا دیگر از او خبر ندارند بچشون هرجاکه باشه در امن و امان و زیر پوشش دولت و تحت نظارت قانون زندگی میکنه. من سعی میکنم که یک جوری حالیشون کنم که وضعیت بچه های من با شما فرق میکنه. بهشون میگم که بچه های ما در اشرف هستند. خودشون به اونجا اشرف سیتی میگن. تو تا به حال اسم چنین شهری را شنیدی؟ اونجا مقر یک فرقه است. فرقه مجاهدین وقتی برای یکی از آنها توضیح میدادم که چطور در داخل فرقه مجاهدین اعضاء را مجبور به انجام و پذیرفتن انفلاب ایدئولوژیکی میکنند و بدین ترتیب راه برگشت به جامعه را بروی او میبندند به یادم افتاد که خودم نیز انقلاب کردم. اونم چه انقلابی انقلاب یعنی دگرگونی. یعنی تغیرات اساسی که در یک: فرد، جامعه، سیستم و یا حکومت به وجود میاید. انقلاب یک جهش به جلو است. اینطور نیست که الزاما انقلاب در جوامع عقب افتاده به وقوع بپیوندد. انقلاب میتواند شامل یک جامعه مدرن و دموکرات نیز بشود. انقلاب یعنی بهبود و رشد روابط: خانوادگی، ملیتی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیرو .Tahoma; mso-ansi-font-size: 12.0pt; > ا

نقلاب دست مایع گسترش دموکراسی و از بین برنده فرد گرائی و فرد پرستی است. انقلاب با خشونت و دشمن ستیزی بیگانه است و سرشار از محبت و دوستی میباشد ما مجاهدان نیز انقلاب کردیم. ماهها به گرد هم مینشستیم. آنقدر از مضرات روابط فامیلی و خانوادگی حرف میزدیم که از یاد آوری اسم آن ها حالت تهوع به ما دست میداد. به میزانی راجع به خشونت و تنفر از دیگران تمرین میکردیم که از آن پس هر عنصر غیر مجاهد در این دنیا به نظرمان یک هیولا میامد که باید به هر قیمتی نابودش کنیم. تمامی وجودمان باید از آن چه در این دنیا دست آورد مثبت نامیده میشد تخلیه میشد. هرآنچه مربوطه به گدشته بود منحوس بود و باید فراموشش میکردیم. هر آنچه مربوط به آینده بود در دسترس قرار نداشت. وصل ارتباطات که یک الزام طبیعی هر انسان است ممنوع و تابو بود. فقط یک چیز مجاز بود آن هم فرد پرستی. وقتی که یک عضو مجاهد مثل یک حیوانی میشد که فقط صاحبش را میشناسد آنوقت فریاد میزد و میگفت که " من انقلاب کردم من از یاد آوری آن انقلاب ایدئولژیک شرمم میاید. انقلابی که در برابر فردی به نام رجوی انجام دادم. به درستی میتوان گفت که مسعود رجوی فردی غیر انقلابی و سمبل نابخردی، کینه، خشونت و ناصادق است بله شرمم میشود که به انسان های دیگر بگویم که فرزندانم را با دست خودم به عضویت فرقه منحوس مجاهدین درآوردم

رضا اسدی، سایت "پرواز"، بیستم فوریه 2008

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا