پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
روایت زندان مخوف ابوغریب زخم وخیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا- قسمت هفتم 06 آذر 1402

روایت زندان مخوف ابوغریب زخم وخیانت دیگر رجوی بر پیکر اعضا- قسمت هفتم

در قسمت قبل داستان زندگی رضا، جوانی 19 ساله و اهل روستایی در نزدیکی ارومیه را برایتان تعریف کردم. او در ترکیه و به بهانه کاریابی فریب عوامل مجاهدین خلق را خورده بود و چنین سرنوشت تلخی برایش رقم خورده بود تا آنجا که کارش به ابوغریب بکشد. و اما ادامه: صحبت های رضا ادامه […]

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت بیست و یکم 06 شهریور 1400

طلوع و غروب یک زندگی – قسمت بیست و یکم

در قسمت قبلی توضیح دادم که در شهریور ۱۳۷۰ نشست بزرگی در ستاد فرماندهی ارتش رجوی در قرارگاه اشرف در سطح مسئولین برگزار گردید. تا مرحله بعدی «انقلاب ایدئولوژیک» تحت عنوان «محرمیت ایدئولوژیکی» موسوم به «بند ب» را پیش ببرد. در مقدمه این بند، مریم رجوی بحثی را تحت عنوان «امضای معاصی» مطرح کرد. هدف […]

خاطرات قلعه اشرف(۱۳) 18 شهریور 1386

خاطرات قلعه اشرف(۱۳)

خاطرات قلعه اشرف(13)خاطرات منصور تنهائی شیوه های اغفال و جذب افراد در خارج از کشور ایران در مدت هفده سالی که در قرارگاه اشرف حضور داشتم برای من ثابت شد اغلب افرادی که فریب سازمان را می خورند و به قرارگاه اشرف فرستاده می شوند به نوعی از مشکلات خانوادگی و مالی و یا شخصیتی […]

خاطرات قلعه اشرف(۱۱) 05 اردیبهشت 1386

خاطرات قلعه اشرف(۱۱)

خاطرات قلعه اشرف(11) خاطرات منصور تنهائی شکنجه و برخورد قرون وسطائی در زندان قرارگاه اشرف(بخش دوم)یکی دیگر از دوستان من که در سال 73 جزء دستگیرشدگان بود و در زیر شکنجه جان خود را از دست داد جلیل بزرگمهر نام داشت.جلیل اهل کرمانشاه بود و 25 سال داشت که به علت فقر مالی و وضعیت […]

آن سوى پرده (۷) 28 اسفند 1385

آن سوى پرده (۷)

آن سوى پرده (قسمت آخر) خاطرات طالب جلیلیان از جداشدگان سازمان مجاهدین   زندان ابوغریب حتى نام این زندان هم خون را در رگ ها منجمد مى‏کرد. ابوغریب دهشتناک ‏ترین مکان روى زمین بود. گویى تاریخ در آن جا از حرکت بازایستاده است. هرکس پا به این مکان بگذارد. از یادها فراموش مى‏شود. صداى فریادها، دعاها […]

آن سوى پرده (۶) 17 اسفند 1385

آن سوى پرده (۶)

آن سوى پرده (6) خاطرات طالب جلیلیان از جداشدگان سازمان مجاهدین زندان فُضَیلیه باز هم زندان. همه ‏اش زندان و زندان و زندان. آخر پس کى تمام مى ‏شود. زندان یا به عبارتى بازداشتگاه فضیلیه در حومه بغداد قرار دارد. ساختمان آن پوسیده و قدیمى است. خود عراقی ها مى ‏گویند پنجاه سال از ساخت […]

آن سوى پرده (۵) 21 بهمن 1385

آن سوى پرده (۵)

آن سوى پرده (5) خاطرات طالب جلیلیان از جداشدگان سازمان مجاهدین فرار نافرجام براى گریختن قبل از هر چیز به آمادگى جسمانى احتیاج داشتم. لذا نرمش و ورزش را شروع کردم. در مرحله بعدى باید لوازم فرار را تهیه مى‏دیدم. یکى از پیژامه ها را به کیسه تبدیل کردم و مقدارى نان خشک و نمک […]

خاطرات قلعه اشرف(۱۰) 05 بهمن 1385

خاطرات قلعه اشرف(۱۰)

خاطرات قلعه اشرف(10)   خاطرات منصور تنهائی شکنجه و برخورد قرون وسطائی در زندان قرارگاه اشرف(بخش اول)تردید ندارم که همه نیروهای مستقر در قرارگاه اشرف ماجرای وحشتناک سال 73 را به یاد می آورند. دراین سال سازمان برای سرکوب اعتراضات رو به رشد و فراگیر افراد مسئله دار که از برخوردهای خشن و مناسبات ضد […]

پروسه ی جذب و جدایی غلام رضا حمید پور 28 دی 1385

پروسه ی جذب و جدایی غلام رضا حمید پور

پروسه ی جذب و جدایی غلام رضا حمید پور زمستان 1381: بیش تر از یک سال بود که ازدواج کرده بودم و 2 ماهی می شد که دخترم به دنیا آمده بود اختلاف من با خانواده ی همسرم مخصوصاً بعد از به دنیا آمدن بیتا شدت پیدا کرده بود. خانواده ی همسرم می خواستند که […]

خاطرات قلعه اشرف(۹) 30 آذر 1385

خاطرات قلعه اشرف(۹)

خاطرات قلعه اشرف(9) خاطرات منصور تنهائی خودکشی افراد واکنش به مناسبات فاشیستی فرقه رجوی من ناظر و شاهد خودکشی تعدادی از اشخاص حاضر در قرارگاه بودم که بر اثر اعتراض به روابط و مناسبات غیر انسانی و ضد دموکراتیک و انباشت مطالبات و تمایلات برای خروج از مناسبات تشکیلات و واکنش منفی سران سازمان و در نتیجه […]

خاطرات مهران رستگار فرد 05 آذر 1385

خاطرات مهران رستگار فرد

خاطرات مهران رستگار فرد   از  جذب تا جدایی : در آبان ماه سال 1380 من و پسر دایی ام  به قصد پیدا کردن کار و زندگی در خارج از کشور تصمیم گرفتیم از ایران خارج شویم. مدتی طول کشید تا پاسپورت تهیه کردیم و پس از تهیه ی مقدمات سفر در آذر ماه سال […]

خاطرات امیر کلوندی 28 آبان 1385

خاطرات امیر کلوندی

خاطرات امیر کلوندی این جانب امیر کلوندی فرزند محمد علی به مدت چهارسال در مقطع ابتدایی در منطقه ی فقیر نشین همدان به نام حصار امام تحصیل کردم. به علت بیکاری پدرم مجبور شدم تحصیل را کنار گذشته و به کار خیاطی مشغول شوم. مدت دو سال شاگرد خیاط بودم و به دلیل شرایط بد […]

blank
blank
blank