نامه ای به اسماعیل وفا یغمایی
اگر انشالله روزی سردمداران مجاهدین دردادگاه عدل ایران محاکمه شوند اینجانب نیز دادخواستی دررابطه با فوت برادرمان امیر یغمایی و فوت پدر ومادرمان که هیچکدام به مرگ طبیعی فوت نکردند وبخاطر دغدغه ها و ناراحتی هایی که این سازمان جهنمی برای آنها ایجاد کرده دق مرگ شده اند و روی در نقاب خاک کشیدند ومن مسئولیت مرگ آنها را مستقیما متوجه سردمداران این سازمان جهنمی میدانم
اسماعیل وفا یغمائی و فرقه مجاهدین
اسماعیل به خلق(مردم) به همان اندازه عشق میورزید که در شعر و سروده هایش بیان میکرد. در مقابل قید وبند تشکیلاتی مقاومت میکرد و تن به اجبارات نمیداد. روحیه انسان دوستی و عشق به محرومان و مظلومان از وجودش خارج نمیشد. سال ها شاهد بودم که مسئولان فرقه مجاهدین انواع و اقسام فشار ها و شکنجه های روحی و جسمی را به او وارد کردند تا اسماعیل را عوض کنند اما موفق نشدند.
نامه ابراهیم خدابنده به آقای اسماعیل وفا یغمائی
نمیخواهم سرتان را درد بیاورم. گفتنی زیاد است و امیدوارم فرصتی بشود تا تاریخ شفاهی سازمان مجاهدین خلق و آنچه برای جذب، حفظ و کنترل نیرو و همچنین پول انجام دادند و آنچه که بر سر کسانی که میخواستند جدا شوند آوردند نوشته و تنظیم گردد. در این خصوص صدها و بلکه هزاران شاهد زنده در داخل یا خارج از کشور وجود دارند که هر کدام داستان ها دارند. اگر وزارت اطلاعات توانسته باشد تمامی این افراد را به دروغ گفتن مجبور نماید واقعا شاهکار تاریخی کرده است.
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی، هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
موضوع دیگر اینکه من مطالبی که خود دیده و شنیده بودم و در نامه قبلی هم هست در مورد عملکرد سازمان مجاهدین از شما که سالها در این سازمان عمر گذرانیده اید پاسخ خواستم که با جواب شما مطالب تا اندازه ای برایم روشن گردد. مثلاً در مورد جدائی دسته جمعی زوجین و یا اینکه چرا در ارتش صدام رودر روی برادران خود در جبهه صدام جنگیدند شما فقط نوشتید که خود مجاهدین پاسخ آنرا خواهند داد مگر شما که سالها با آنها بودید و با شم سیاسی و آگاهی که از عملکرد سازمان مجاهدین دارید نمی توانستید پاسخ قانع کننده به من داده و مرا به اصطلاح از گمراهی بیرون آورید. در نامه نوشته اید نقادی برای سازمان مجاهدین یا هر سازمان دیگری در کفایت انجمنی چون انجمن نجات نیست. برادر جان نه من این حرف شما را قبول ندارم هر حرفی هر چند بزرگ یا کوچک از دهان هر شخصی چه کوچک و چه بزرگ حتی طفل دبستانی باید قابل جواب و تحلیل باشد.
نامه آقای ابوالقاسم یغمایی به برادرش اسماعیل یغمایی
و رجوی و سردمداران فرقه رجوی در اروپا به خوش گذرانی و کیف مشغولند و یک عده بدبخت بخت برگشته اعم از زن و مرد را در قلعه اسیر کرده و نه به جسم و نه به روح آنها اجازه حرکتی نمی دهند. اصلا برادر عزیز من میخواهم سوای عرف برادری که شما تنها برادر من هستی و من تو را از دو چشم خودم بیشتر دوست می دارم بعنوان چند جمله مقرضه و داخل پرانتز خواهش می کنم این چند سطر را در این نامه حساب نیاور باید به شما بگویم هرکسی در عقیده آزاد است.
زود ای بابا سوی ایران بیا…
تو از آن روزی که بنمودی فرار حال ما را کرده ای بسیار زار ما در ایران از غم هجران تو از فراق آن دل لرزان تو روز و شب با غصه گشتیم همنشین چشم ما هر روز میباشد نمین تو چرا رفتی به سوی دشمنان روی صحبت با تو باشد ای جوان