جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
درخواست خانواده زهرا حسینی از انجمن آسیلا 29 دی 1400

درخواست خانواده زهرا حسینی از انجمن آسیلا

رجویها در جنگ خلیج فرزند خواهرم را از آغوشش گرفتند و به اروپا روانه کردند و باعث شدند ارتباطش با او برای همیشه قطع شود و هم اکنون فرزندش که دارای دو فرزند است در آلمان بسر میبرد و دوست دارد مادرش را ببیند و در آغوش بگیرد. خواهرم زهرا حسینی بعد از ازدواج و […]

استمداد خانواده زهرا حسینی از دادستان کیفری لاهه 12 آبان 1400

استمداد خانواده زهرا حسینی از دادستان کیفری لاهه

جناب کریم اسد خان دادستان کیفری لاهه سلام مان را از خانه غم زده مان پذیرا باشید خانه ای که ۴۰ سال تمام است در غم و اندوه و چشم انتظاری بسر میبرد و تاریک است. خانه ای که خواهرم زهرا حسینی بواسطه فریب و اغوا به قصد پیوستن به مجاهدین خلق از آن خارج […]

خواهر زهرا حسینی: مجاهدین بچه دو ساله خواهرم را از او جدا کردند 03 شهریور 1400

خواهر زهرا حسینی: مجاهدین بچه دو ساله خواهرم را از او جدا کردند

خانم مرضیه حسینی از خواهران زهرا حسینی از اعضای گرفتار در فرقه مجاهدین در روز پنجم همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد: من سید مرضیه حسینی خواهر سید زهرا حسینی هستم. 38 سال است که خواهرم به دست رجوی اسیر است . یک بچه 2 ساله داشت که از همان 38 سال پیش، بچه اش […]

دخترم زهرا حسینی بلافاصله بعد از ازدواج ناپدید شد 20 آذر 1399

دخترم زهرا حسینی بلافاصله بعد از ازدواج ناپدید شد

خدمت رئیس کمیته ناپدید شدگان اجباری با عرض سلام و خسته نباشید بنده حقیر سید رضا حسینی هستم و همسرمریض احوالم نجمه عبدی کنارم نشسته است که دلتنگ ونگران دختراسیرم زهرا حسینی مقیم آلبانی، داریم شکایت نامه ای از رئیس مجاهدین خلق و دولت آلبانی برایتان می نویسیم شاید که مفید واقع شود و به […]

نامه به زهرا حسینی یکی از اعضای در بند فرقه رجوی 29 اردیبهشت 1386

نامه به زهرا حسینی یکی از اعضای در بند فرقه رجوی

به : زهرا حسینی به نام او که آنقدر آه کشیدم ولی هنوز تو را برایمان نفرستاد…. سلام، گاهی دلمان میخواد بدونی که حال ما چطوره، اما بدون ما هیچ وقت حال تو رو نمیدونیم. حتی الان که داریم برای رسیدن به تو تلاش میکنیم، نمیدونیم که میای یا نه؟ خیلی وقت ما دلمون برات […]

ما بیشتر غروب ها منتظر تو ایم 12 دی 1379

ما بیشتر غروب ها منتظر تو ایم

سلام، گاهی دلمان میخواد بدونی که حال ما چطوره، اما بدون ما هیچ وقت حال تو رو نمیدونیم. حتی الان که داریم برای رسیدن به تو تلاش میکنیم، نمیدونیم که میای یا نه؟ خیلی وقت ما دلمون برات تنگ می شه، ولی نمیدونیم که از دوریت چکار کنیم. راستی چه حکمتیه که ما بیشتر غروب ها منتظر تو ایم؟ شاید به خاطر اینکه توی آخرین نامه ات گفتی یه روز غروب درب خونه شما رو میزنم. اما الان خیلی زمان از اون روز میگذره ولی هنوز نیومدی.

blank
blank
blank