سازمان مسعود هر روز رسواتر از قبل

بعد از انقلاب سال 57 سیاست سازمان ابتدا همکاری با انقلاب نوپای مردم ایران بود و در اوایل همواره در نشریات و سخنرانی هایشان از رهبر بی بدیل انقلاب یاد می کردند. رفته رفته، هر چه جلوتر آمدیم ماهیت ذاتی و درونی سازمان بیشتر رو شد. رهبری این سازمان نتوانست خودش را با انقلاب نو […]

بعد از انقلاب سال 57 سیاست سازمان ابتدا همکاری با انقلاب نوپای مردم ایران بود و در اوایل همواره در نشریات و سخنرانی هایشان از رهبر بی بدیل انقلاب یاد می کردند. رفته رفته، هر چه جلوتر آمدیم ماهیت ذاتی و درونی سازمان بیشتر رو شد. رهبری این سازمان نتوانست خودش را با انقلاب نو پای مردم ایران همراه کند و در نهایت در سی خرداد 60 رسما وارد فاز مسلحانه گردید.

رهبری این سازمان فکر می کرد می تواند بزودی با ترور و عملیات مسلحانه حکومت ایران را سرنگون کند. به نیروهایش در همان ایام وعده های بسیار نزدیک، شش ماهه تا یک ساله می داد. سیاست سازمان بر این بود با ترور سر انگشتان نظام ، انفجار دفتر حزب و انفجار دفتر نخست وزیری به خیال خام خود، این نظام سرنگون می شود و سازمان مجاهدین حکومت را به دست گیرد. در ادامه وقتی به هدفش نرسید ناجوانمردانه سوء قصدهایی که منجر به کشته شدن هزاران نفر از مردم عادی، نیروی سپاه، بسیج و مسئولان دولتی شد را دنبال کرد. با این وجود، هر چه جلوتر آمدیم بر خلاف پیش بینی های سران سازمان، حکومت ایران از یک ثبات سیاسی و اجتماعی برخوردار گردید.

وقتی سران سازمان نتوانستند خط خودشان را در داخل پیش ببرند، عرصه بر آنان تنگ تر شد و در نتیجه، استراتژی جنگ چریک شهری شکست خورد و رجوی از کشور فرار کرد و بعضی از سران سازمان هم در داخل ایران ضربه اساسی خوردند. باقیمانده آنها هم به نحوی از کشور گریختند. از این نقطه به بعد بود که با صدام حسین شروع به همکاری نکردند. رجوی ارتش آزادیبخش را تشکیل داد تا عملاً در جنگ ایران و عراق در کنار ارتش عراق و با حمایت ارتش عراق در نوار مرزی با سربازان ایران درگیر شوند. از این تاریخ به بعد به عنوان ستون پنجم برای حزب بعث نقش آفرینی کردند.

اما باز هم این سازمان نتوانست با تشکیل ارتش آزادیبخش خط خودش را پیش ببرد. رجوی با الگو برداری از مائو می خواست از خاک عراق به قول خودش شهاب وار و در عملیات فروغ به تهران برسد اما این خط هم در نطفه خفه شد. حتی قادر نبود به کرمانشاه برسد در نهایت عقب نشینی کرده و به قول رجوی با کمرهای شکسته به قرارگاه اشرف برگشتند.

رجوی بعد از شکست سخت و طاقت فرسا وارد فاز جنگ روانی و تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی شد. او با راه اندازی شبکه تبلیغاتی و رسانه ای در خارج کشور ( مثل تلویزیون سیمای آزادی ) و فعالیت های گسترده ای در فضای رسانه ای غرب برای تاثیر بر افکار عمومی فعالیتش را آغاز نمود. اول از همه تلاش کرد تا خودش را به عنوان تنها اپوزیسیون معرفی کند، در این راستا با لابی گری سیاسی در غرب خودش را از لیست تروریستی در آمریکا و اروپا خارج کرد، لازم به یادآوری است آمریکا و اروپا در تضاد با حکومت ایران برای اعمال فشار بیشتر به ایران امتیازی به سازمان مجاهدین دادند تا نظام ایران را مطیع خودشان کنند اما این ترفند غرب هم نتیجه ای نداد.

از دید حکومت ایران ، سازمان مجاهدین خسارت زیادی به امنیت داخلی کشور وارد کرده است. و واقعیت این است که هر چه بیشتر ضربه زد از مردم بیشتر دور گردید. حالا بعد از 4 دهه ابدا در داخل ایران جایگاهی ندارد و به عنوان بدنام ترین جریان شناخته شده است. در یک کلام نفوذ مردمی این سازمان بعد از 4 دهه به شدت کاهش یافت و حتی در بین گروه های مخالف حکومت هم جایگاه مثبتی ندارد.

در یک جمعبندی باید بگویم سازمان نتوانست هیچ هدف سیاسی مهمی را محقق کند و افکار عمومی ایران هم این سازمان را به عنوان خیانتکار و همدست با دشمن در زمان جنگ می شناسد و بعد از سقوط صدام با از بین رفتن تنها پشتیبانش، پایگاه آنها مانند کمپ اشرف و بعد لیبرتی بسته شد و آنها را مجبور کردند که به آلبانی جابجا شوند. وضعیت کنونی آنها رسانه ای و تبلیغاتی است و این که خود سازمان از کانونهای شورشی در داخل کشور یاد می کند همه باد هوا و ترقه بازی بیش نیست. اما برای بازار گرمی ترقه بازی را در بوق و کرنا می کند تا باقیمانده اعضای سازمان را که در اشرف 3 آلبانی مستقر هستند را دلگرم کند و به آنها امید کاذب بدهد. باید خاطر نشان کنم در بین اپوزیسیون خارجه، سازمان مجاهدین هیچ جایگاهی ندارد و با انتقادات شدید روبرو است. حتی رژیم صهیونیست اسرائیل هم این سازمان را به عنوان جایگزین جدی نمی گیرد امروز این سازمان حتی در تبلیغات هم شکست خورده و به یمن افشاگری های جدا شده ها هر روز رسواتر می شود.

محمد رضا گلی