خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت نهم
اولین سری خانواده ها حدود یکی دو ماه پس از پایان جنگ بود که وارد اشرف شدند و سازمان به این ترتیب با یک حرکت انجام شده مواجه شد و شوکه شد. یادم می آید از قرارگـاه ما خانواده سعید حسینی آمده بودند که مادر و دایی اش برای دیدن او آمدند. تقریبا هفده الی هیجده ساعتی که مادر سعید با او بود همیشه دو نفر حداقل از مسئولین بالای سازمان از جمله فرزانه میدانشاهی که فرمانده قرارگاه بود در آنجا حضور داشت.
از میان خاطرات حجت رفیعی، عضو سابق فرقه رجوی
مرا بعد از یکی دو روز به ساختمانی بردند. منتظر ماندم تا نوبتم برسد چون نفرات زیادی برای تماس آمده بودند. قبل از تماس مجددا تاکید داشتند که در تماس اولیه درخواست پول را مطرح نکنید چرا که احتمال دارد که شک کنند و پول نفرستند. به من گفتند که به نفرات خانواده بگویم تا هر کدام مبلغی برابر با ده هزار دلار برایم بفرستند. با این پوش و محمل که اینجا خیلی وضع خراب است و ما اینجا وکیل داریم تا کارهایمان را برای رفتن به خارج درست کنند لذا به پول زیادی نیاز داریم.
واکنش خانواده همتی: رجوی مرضیه را در بستر مرگ جلوی دوربین آورده است
ناهید همتی؛ خواهربزرگ مرضیه همتی: خانم رجوی یادتان هست که درسال 2000 من شخصا برای شما گزارش نوشتم و گفتم پزشکان تاکید دارند که بعد از مرگ هایده، خواهرش مرضیه همتی هم باید برای آزمایش ریه و چک پزشکی منتقل شود رونوشت گزارش را هم برای مهوش سپهری درعراق فرستادم. از سال 2000 تا به امروز 10 سال گذشته است و از نظر شما این همه تاخیر مقصرش دولت عراق است؟ به آن گزارش و درخواست من نه شما و نه هیچ کس دیگر جوابی نداد!
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هشتم
یکی از موضوعاتی که در فرقه رجوی مطرح بود این بود که یک «یک سری از طرف رژیم داخل مناسبات نفوذ کرده بوده اند.» قطعا هر ناراضی و کسی که به فکر فرار می افتاد و یا از آنها جدا می شد همیشه اولین مارکی که به او زده می شود رژیمی بودن و اطلاعاتی بودن است. در حالی که در خیلی از مواقع اصلا موضوع بسیار مضحک می شد.
تداوم جنایت مجاهدین در اردوگاه اشرف
مهدی فتحی یکی از اعضای گروه تروریستی مجاهدین در اردوگاه”اشرف” بر اثر ابتلا به بیماری سرطان و عدم معالجه به موقع جان خود را از دست داد. بر اساس این گزارش، فتحی عضو گروه مجاهدین، که دارای پناهندگی فرانسه بود، چندی پیش وارد اردوگاه اشرف شده بود. در سال گذشته بارها از سران مجاهدین در این اردوگاه خواسته بود تا به وی اجازه دهند، اردوگاه را برای معالجه ترک کند و به فرانسه بازگردد، اما مسئولان این اردوگاه با درخواست او موافقت نکردند
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت هفتم
پس از حدود هفت الی هشت ساعت فاطمه برگشت و همه ما می دانستیم که او فرد فرار کرده را دیده هم پیام از طریق او ارسال کرده و هم او را فرار داده است. بعد از آن هم یکی دو روز دیگر سازمان با شور و حرارت فراوان دنبال فرد مذکور می گشتند ولی فاطمه که مسئول میدانها بود زیاد رغبتی برای اینکار نداشت چون میدانست که وی دیگر در دسترس نیست تا اینکه در رسانه های ایرانی خبری منتشر شد که یکی از اعضای مجاهدین طی درگیری داخلی چند نفر را کشته و فرار کرده است. با اعلام این خبر سازمان فهمید که عباس محمدی دیگر از دستش خارج شده است و گشتها متوقف شد.
نشست خانواده های آذربایجانغربی با حضور محمود دشتستانی ـ قسمت دوم
با همه ی آنهایی که در اشرف حرف میزدم و شناخت دارم هیچکدام از بودنشان در اشرف راضی نیستند ولو اینکه تعهدنامه ها را امضا کنند که ما داوطلبانه اینجا هستیم. ببینید در شیراز یکی از والدین از من سوالی کرد راجع به پسرش. ایشان فرزندش را بیست و شش سال ندیده بود خبری از او نداشت. عکسش را به من نشان داد عکس متعلق به بیست و شش سال پیش بود ولی خب من ایشان را شناختم مصطفی زارع معزز. مادر ایشان گفت: این مصطفی در این بیست و شش سال نه به ما زنگ زده و نه به ما نامه نوشته است. در صورتی که در اشرف مصطفی خیلی از پدر و مادرش حرف میزد
پایان تاریخ مصرف وشروع باج گیری مجاهدین
درون فرقه تا چه حدی برای نفرات سخت بود که برای سرگرم کردن, کارهای یدی ایجاد می کردند تا نفرات از فشار کار خسته و مغزشان کار نکند و فکرش فقط برای استراحت باشد که کی برای استراحت به آسایشگاه برود و نام این عمل شکوفائی انقلاب بود که این داستان باعث شد نفرات فساد اخلاقی مسعود را بدانند و امروز تازه آن صحبت ها که آن زمان محفل ما بود که ما قربانی فساد اخلاقی هستیم بیرون درز میکنند آن روز فقط اندک نفراتی صحبت می کردند و نام این هم محفل بود ولی امروز چه؟
خانواده ها: وقتی به اشرف می روی تازه می فهمی در آن جا چه می گذرد!
رجوی ها که خود ید طولایی در خود فروشی و وطن فروشی دارند و برای دریافت حمایت مادی و تبلیغاتی از هر کسی یا هر کشوری وطن خود را می فروشند، بعد از عمری مزدوری برای صدام و سرویس های اطلاعاتی دیگر کشورها، برای پوشاندن جنایات خود به فرافکنی روی آورده و ما خانواده ها را فامیل فروش می نامیدند. در حالی که از سوی دیگر اعلام می کردند ما هیچ نسبتی با افراد درون اشرف نداشته و ماموران نیروی قدس سپاه پاسداران یا وزارت اطلاعات ایران هستیم!!!کدام را باید باور کرد؟ این که ما مزدوران دولت ایران هستیم و هیچ نسبتی با نفرات اشرف نداریم یا این را که ما اقوام این افراد بوده و برای پول آن ها را فروخته ایم؟!
مهدی فتحی جدیدترین قربانی افکار فرقه ای رجوی
رجوی ها در کشتن بیماران بدلیل ممانعت آنان از دسترسی به پزشک متخصص و امکانات درمانی مناسب ید طولایی دارند و کم نبودند افرادی که به ادعای خود سازمان در اثر بیماری در اشرف کشته شدند. آیا در آن زمان ارتش عراق مانع از رفتن آنان به بیرون از اشرف شده بود؟ چرا بیماران مبتلا به سرطان و دیگر بیماری های خطرناک را آنقدر در اشرف نگه می داشتند تا بمیرند؟
خاطرات روزگار غریب اسارت در اشرف – قسمت ششم
محمد گفت شنیدی چی شده؟ گفتم نه، گفت یک نفر فرار کرده دارند دنبال او می گردند که پیدایش کنند. نام او هم «حبیب پرندک» است. تا صبح ما دنبال حبیب پرندک گشتیم ولی او را پیدا نکردیم که از طریق بیسیم به فرمانده گشت اطلاع دادند که به محلهای استقرار برگردیم و ماموریت تمام است.این جور مواقع دو حالت بیشتر نداشت یا اینکه فرد فراری مورد نظر را دستگیر کرده بودند و یا اینکه از چنگ آنها در رفته و به خارج از مرز عراق حالا یا ایران و یا کشور دیگری رفته بود.
به اندازه ۱۵ سال پیر شدم با مشاهده ظلمی که در اشرف به شما می شود
. دیدم پدری را که نامه نوه اش را بعد از 10 سال دوری برای پسرش آورده بود و سازمان با بی شرمی و وقاهت تمام او را مزدور می نامید. چه ها که دیدم در این 15 روز. باور کن به اندازه 15 سال پیر شدم به خاطر ظلمی که به شما رفته و می رود دیدم قیافه های در هم شکسته، چشمهای بدون نور و عروسکهای بدون اراده ای را که منتظرند ببینند فردا سازمان برایشان چه ساز جدیدی کوک خواهد کرد.