تقدیم به پدرم نورمراد کله جویی
پدرجان از آن آخرین جمعه شهریور سال 59 که رفتی جبهه مهران گمان نمی کردیم بازگشت تو تا به ابدیت دهها سال تاریخ به درازا بکشد،،،، نامه هایت از طریق صلیب سرخ جهانی برای ما میرسید، هشت سال در اسارت صدام بودی در اردوگاههای وحشتناک،،،، وما فرزندانت در زیر بمباران و موشک صدام زجر می کشیدیم
برای پدرم نورمراد کله جویی که ۳۶ بهار است هجرت کرده
پدرم رهاکن مسعود و مریم پلید وشیطان را برگرد ویکبار دیگر بر سفره هفت سین فرزندانت بنشین و لبخند را بر لبان غمگین ما بنشان
نامه خانم کله جویی به پدرش نورمراد ساکن در کشور آلبانی
پدرم!!! دلمان برایت تنگ شده، مشتاق دیدار تو هستیم حتی اگر همه ی ما فرزندانت ومادرمان پیر و شکسته باشیم باز هم چشم به راه توهستیم،،،،
دیدار اعضای انجمن خوزستان با خانواده نورمراد کله جویی از اسیران فرقه رجوی
واقعیت این است که قصه های پدرمان جزدرد و رنج اسارت ودوری ازخانواده اش نیست! قصه نورمراد همان قصه دردورنجی است که ما بعنوان فرزندانش درمسیر زندگی کشیدیم وسالها درانتظاربازگشت او بودیم!! مسئولان مجاهدین بهتراست پدرم را آزاد بگذارند تا به میان ما برگردد تا او بتواند بجای کاشتن نهال بید درسرزمین غریب وبی حاصل عراق نهال زندگی خود وخانواده اش را کاشته وپرورش بدهد، بهرحال ما بعنوان فرزندان نورمراد سوءاستفاده مسئولان مجاهدین رجوی ازپدرمان را بغایت محکوم کرده وآن را بعنوان یک اقدام ضد اخلاقی،ضدانسانی می دانیم وما بعدا طی نوشتن نامه ای حتما این اقدام شرم آورعوامل رجوی را پاسخ خواهیم داد.
قصه ی تلخ نورمراد نهالکار
نورمراد کله جویی لر زبان اهل اندیمشک از کارکنان و سنگرسازان بی سنگر جهاد سازندگی بوده و در آغاز جنگ هشت ساله عراق- ایران با شرکت در جبهه های جنگ بعنوان راننده بلدوزر به ایجاد موانع و خاکریز برای نیروهای رزمنده ایرانی پرداخته و در حین کار در تاریخ 1/7/59 به اسارت نیروهای بعثی درآمد و بمدت 9 سال در اردوگاههای اسرای جنگی رنج و مشقت اسارت را به امید بازگشت به وطن تحمل نمود، نامبرده از آنجائی که سواد خواندن و نوشتن نداشت در هنگام ورود صلیب سرخ نامه هایش را خودم می نوشتم، به همین دلیل همواره از امید و آرزوها و دلبستگی به میهن و خانواده بخصوص دخترانش از نزدیک با اطلاع بودم و چه زیبا با آن لهجه شیرین لری برای دخترانش می گفت و من می نوشتم و باور کنید گاهی اوقات تحت تاثیر احساسات پاکش فشار اسارت بر من دوچندان می شد.
درد دل دختری چشم انتظار که برای رهایی پدرش لحظه شماری می کند
خانم کله جویی ضمن تشکر از احساس مسئولیت کلیه اعضای انجمن نجات درهمیاری و کمک به خانواده ها برای نجات عزیزانشان ازاسارتگاه رجوی ها، گفتند وقتی که پدرم درجنگ تحمیلی اسیرصدام شد من وبرادرانم کوچک بودیم مادرم مارا با سختی بزرگ کرد پدرم ازاردوگاه اسیران برایمان نامه می فرستاد و می گفت طاقت دوری ازشما را ندارم طوری که حتی درنامه ای که فرستاده بود از ما خواست که به صلیب سرخ مراجعه کنیم و با بیان شرح سن و سالش از آنها بخواهید که برای آزادیش به دولت عراق فشار بیاورند