نامه ای به برادرم مهدی سرایی که بدنبال آرزوهای پوشالی بود

با سلام و درود فراوان خدمت برادرعزیزم و تمامی برادران و خواهرانم که تمامی آرزوهایتان به باد رفته است!
آری برادرم مهدی جان از کجا بگویم! از ان روزی که جمشید رفت برای کار به ترکیه و مدتی بعد زنگ زد و گفت که با عده ای رفته یونان و کارو بارش خوب است و می خواهد که برادران دیگرش هم بیایند پیشش، ولی نمی دانست که آخر و عاقبت دعوتش به کجا می انجامد.
او رفت و مدتی بعد احمد، ولی تو که می دانستی احمد تماس مشکوکی داشت و فقط توانسته به مادرمان که خدا بیامرزدش بگوید نگذاری که مهدی بیاید و در آخر که من با وجود مشغله و شغلی که داشتم زیاد نمی توانستم با تو باشم و تو به بهانه یاد گرفتن اینترنت و کلاس که به گرگان می آمدی و با مغزشوهای فرقه ملعون شکست خورده چت می کردی و آنها تو را گمراه کرده بودند. کاش با من مشورت می کردی که من حداقل از شما بزرگتر بودم و سرد و گرم زندگی را چشیده بودم و می دانستم تو دنیا چه خبره.
برادرم آن روز صبح که زنگ زدم خانه که چرا مغازه نیامدی تازه مادرمان گفت با دوستانت رفتی کیش تفریح و گفت دیشب رفت، گفتم چرا به من خبر ندادی که جواب داد که شما اصرار کرده بودید که به من اطلاع ندهند و بعد از آن نیز که درتهران در خانه دامادمان بودی به آنها هم گفته بودی که به من نگویند، آخر نمی دانم چرا اینهمه مخفی کاری که…
برادر عزیزم جمشید و احمد که برگشتند و دارند آزادانه زندگی می کنند و ازدواج هم کرده اند.دختر جمشید الان 5 سالشه و اسمش آیداست (دخترخاله سعید پسر دائمان خانمشه) احمد هم با یکی از همشهریهایمان ازدواج کرده از بندرترکمن و هر دو در گرگان زندگی خوب و خوشی دارند…
برادرجان مادرمان از بس برای شما حرص و جوش خورد سکته کرد و بار اول به خیر گذشت ولی از دست دادن 3 فرزند برای مادرم آنقدر دردناک بود که به خصوص نیامدن شما نیز بیشتر بر قلب نازنین او فشار وارد آورد تا انجا که جان به جان آفرین تسلیم نمود و فوت کرد. مادرمان می دید که شما در چه منجلابی گرفتار شده اید و ذهن شما در چه حصاری گیر کرده و عمرتان به نابودی سپری می شود و این برای آن مرحوم خیلی سنگین بود که نتوانست تحمل کند و اینها را همه مقصر ان نامردی است که شما را اسیر هوا وهوس خود کرده و فقط به فکر جاه طلبی خود است.
برادرم با آنکه می دانم که 1 درصد احتمال ان است که این نامه را شما بخوانید باز هم درد دلم است و دوری شما که می نویسم تا شاید روزی آن را بخوانید…
برادرم! آرزوی شما چیست؟ مگر این نیست که کشوری آباد و آزاد داشته باشید که در کنار خانواده تان برای سازندگی و خدمت به خلق خودتان و برای پیشرفت و آبادانی این مرزو بوم بکوشید و شب هنگام که در بستر قرار می گیرید با خیالی آسوده و رضایت خاطر از خدمتتان سر بر بالین بگذارید؟ برادرم یا بهتر بگویم برادرانم و خواهرانم کافیست کمی فکر کنید که چرا دنیا آمده اید؟ دنیا نیامده اید که مرید و مطیع افکار پلید و شیطان صفتانه مسعودها و مریم ها باشید. چرا باید از لذتهای دنیوی بی نصیب باشید در صورتی که ان جنایتکاران غرق در عیش و نوش و خوش گذرانی هستند. بله انها در بهترین مکانها وبهترین امکانات رفاهی به مسخره کردن افراد پرورش یافته یا بهتر بگویم به عنوان ربات برای آنها می باشید. پس از خودتان سئوال کنید ربات چیست و چه کاری انجام می دهد؟
پاسخش خیلی روشن است…
خواهش می کنم بیدار شوید، شاید بیداریتان کمی زمان ببرد ولی با سعی و تلاش خودتان همه چیز میسر است.
برادرم مهدی جان خانه پدریمان در آق قلا را در عید 1390 فروختیم و گرگان خانه گرفتیم و پدرمان با خواهرانمان هم درآنجا هستند و دو تا از خواهرانمان لیسانس دارند و کوچیکه هم در رشته گرافیک و طراحی می خواند و خودم هم زمین جلوی خانه را که پدرمان به من داده بود را خانه ساختم و مشغول زندگی می باشم. راستی برادرجان تمامی دوستان و همکلاسیهایت و معلمانت سراغت را می گیرند و آنها برای دیدنت لحظه شماری می کنند و همه فامیل منتظر شما می باشند. برادرجان شما الان دوتا برادرزاده و دوتا خواهرزاده داری که دختر جمشید آیدا و پسر من سینا نام دارند و پسر و دختر خواهرمان بنامهای محمدحسین و یگانه می باشند، راستی برادرجان سعید پسر دائمان ازدواج کرده و اسم پسر او امیر محمد می باشد و امید پسر دایی دیگرمان ازدواج کرده و نیز مجتبی پسر عمویمان رضا نیز هم چنین و حتی جواد برادرخانمم نیز عروسی کرده و همه در سر زندگیشان می باشند و… برادرجان تو که افکار خوبی داشتی و شاگرد نمونه بودی و برای رفاه خانواده زحمت می کشیدی و هم درس می خواندی و هم کار می کردی تا کمک خرجی برای مادرم باشی.. داداشم یادت می آید که اولین دست مزدت را برای درست کردن حمام منزلمان خرج نمودی پس کجاست ان همه زحمت و درس خواندن…
برادرجان برادرم آیا فکر نمی کنی که مسعودها و مریم ها دیگر مرده اند؟ آیا فکر نمی کنی که آن دو شیاد در بین مردم هیچ جایگاهی ندارند و آیا با خود نیاندیشیده ای که یک بازیکن و یا یک تیم دسته پایین تر حامیانش خیلی بیشتر و بیشتر از این جنایتکاران می باشد و مردم ایران اصلا آنها را نمی خواهند و آنها را نفرین می کنند.
داداشم لطفا بیدار شوید و کمی به افکار جاهلانه آنها که شما را از تمامی حقوق انسانی باز می دارد بیندیشید. بیندیشید که چگونه و چطور می شود از این زندان رهایی یابید، زندانی که نه تنها جسم بلکه روح شما را غارت نموده و شما را مضحکه خویش قرار داده است و البته که خود آنها هم دست نشانده استکبارند و وعده و وعیدهای آنها را می خواهند به کرسی بنشانند. برادرم آب گل آلود و ماهی را که بهتر می دانی پس بهتر است که زودتر اقدام کنی.
فرقه رجوی هیچ هدفی جز استکبار و استثمار ملت ما را ندارد و اگر چنین نبود انها برادران خود را نمی کشتند و ملت عزیزمان را ترور نمی کردند.
برادرجان این مطالب فقط گوشه ایی از درد دل من و خانواده می باشد و بقیه را برای روزی که شما را از نزدیک دیدم گذاشتم که انشالله نزدیک است.
علی سرایی برادر مهدی سرایی اسیر در اسارتگاه رجوی جنایتکار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا