مردم ایران همیشه بدترین ضربه ها را از مدعیان دروغین آزادی خوردند

از روزی که سازمان مجاهدین در ایران سعی کرد روی موج توده ای سوار شود، مشکلات ایران عزیز ما بیشتر شد، فاکتور “صلاحیت” در جایگاه رهبری ، یکی از پراهمیت ترین شاخص ها برای یک رهبر است، بدین معنی که اگر یک مدعی راهبری صلاحیت لازم را نداشته باشد، می تواند همان توده ی در صحنه را به انحراف کشیده و به بیراهه ببرد.

بدین علت باب صحبت در این مورد را باز کردم که یک روانی شستشوی مغزی شده ی مزد بگیر بنام آقای رحمان کریمی ، در خارجه نشسته و از ” ارزش والای رهبری در رسیدن مردم به آرمان آزادی” سخن رانده است!

او در چند سطر نامربوط به همه ، در جمله ی آخر چنین نتیجه گرفته که:
” هر ناظر چشم براه فرج و گشایش برای مردم ستمدیده که فقط بیطرف باشد با مطالعه سیر تاریخ احزاب بیش از پیش به ارزش والای راستین دو سردار قهرمان ملی، و نومیدی و خستگی ناپذیر ایران، یعنی مسعود و مریم و سرداران سرفراز و وفادار جنبش مقاومت ایران پی میبرد.”

بنظر نگارنده مقاله مذکور یا این قلم به مزد ، در سیر تحولات سازمان مجاهدین حضور نداشته و یا یوروهای دریافتی ماهانه اش ، کمی زیادتر شده که دو خائن بزرگ تاریخ ایران را ، ” دو سردار قهرمان ملی ” نامیده است. که البته هردو مورد صحیح است یعنی نه از تاریخچه ی واقعی سازمان مجاهدین خبر دارد و دوم اینکه یوروهای دریافتی کار خودش راکرده است.

نگارنده که شخصا 10 سال از عمرم را بصورت مستقیم و بیش از آنرا در مطالعه و تفحص پیرامون این سازمان باصطلاح انقلابی و این اپوزیسیون نما ، گذراندم ، سعی می کنم برای یادآوری به این مزدور رجوی و اطلاع سایر کسانی که این سراب را آبی گورا می بینند ، مطالبی چند عرض کنم:

در گام اول :
سازمان مجاهدین خلق ایران شقه شده در زندان شاه، زمانی به منصه ی ظهور رسید که جامعه ی ایران در سال 1356و 1357 در آستانه ی یک تحول انقلابی قرار داشت و بستر و زمینه برای طرح هر تفکر به ظاهر انقلابی آماده بود. صحبت از آزادی و دمکراسی و استقلال و وطن و تغییرات و مستضعف و … خریداران زیادی داشت. اکثر گروههای راست وچپ و میانه و … نیز در تاریخ اخیر ایران در همان سالها مطرح شده و پا به میدان گذاشتند. در این میان سازمان مجاهدین خلق هم پز زندان رفتن و شهید دادن و اعدامی داشتن و… را داشت و هم سس مذهبی لازم برای هر جنبش در حال تکوین در جامعه ی مذهبی ایران را داشت! علاوه بر این دو فاکتور لازم ، یک فردی را داشت که دجالیت خاص برای تصاحب جایگاه رهبری را داشت! آقای مسعود رجوی در چنین جوی پا به عرصه گذاشت و بتدریج رودرروی حاکمیت نوپائی قرار گرفت که باید خرابی های بجا مانده از سلطنت وابسته ی گذشته را نیز رفع و رجوع می کرد!

کم کم این دجال کوچک تازه به دوران رسیده از زندان آزاد شده، برای خود میتینگ و جلسه و سخنرانی و تجمعات مختلف ترتیب داد! برخی جوانان پرشور در صحنه را نیز بخوبی و بتدریج فریب داد و با خود همراه کرد، این آقای مسعود رجوی به کم هم قانع نبود و “همه چیز” را می خواست! این جریان “همه چیز” خواستن او بعدها در عراق نیز جزو مطالبات اصلی او از اعضای سازمان شد و حرث و نسل همه ی اعضای سازمان را به باد فنا داد!

این رهبر جوان و جویای نام! با ایستادن در مقابل حاکمیت نوپا، پا را فراتر گذاشت و اعلام نبرد مسلحانه در مقابل حکومت کرد، این دست به سلاح بردن بی هنگام او ، جامعه ی ایران را خیلی زود به سمت خشونت کور سوق داد. خشونتی که همه ی ارکان دمکراسی و آزادی را لرزاند و سایر گروههای در صحنه را نیز به سمت تعیین تکلیف مبارزه ی مسلحانه و یا بقول آنها سازش با حکومت حرکت داد، دراین میان نیز تمامی دستجات و گروهها کنار کشیدند و مصلحت ندانستند دست به سلاح ببرند! پس این آقای رحمان کریمی باید بداند که چه کسی و کدام سازمان مبارزه مسلحانه را ترویج کرد و جامعه را به سمت ترورهای کور و خشونت کشاند!

رجوی ها

در گام دوم:
وقتی این سازمان در ایران نتوانست جنایات خویش را سازماندهی کرده و ضربه به حاکمیت را به پیش ببرد، راه خارج را پیش گرفت و با همراه کردن هر چند موقت رئیس جمهور (بنی صدر)، با او راهی فرنگ شده و حتی برای در دست گرفتن کامل بنی صدر ، مسعود رجوی با دختر او فیروزه ازدواج کرده و خود را داماد رئیس جمهور فراری کرد!هر چند که این ازدواج مصلحتی نیز زیاد دوام نیاورد و به طلاقی زودرس منجر شد! جریان این طلاق هم به قول برخی مطلعان به روابط و معاشقه های مسعود و رئیس دفترش زنی به نام مریم قجر عضدانلو بی ربط نبود!

مسعود رجوی در بن بستی تاریخی، همه چیز را تمام شده دید و تنها راه را هم پیمانی با کشوری دید که در جنگ مستقیم با ایران قرار داشت و فکر می کرد شرایط بعد از انقلاب ضدسلطنتی بهترین فرصت و زمان برای جدا کردن خوزستان از ایران است! مسعود رجوی با زیرپاگذاشتن تمامی معیارهای وطن پرستی و … وارد کشور عراق درحال جنگ با ایران شد و آنجا ارتش دست نشانده ی صدام حسین را تشکیل داد و وارد نبرد مستقیم با هم وطنان خود شد! دراین گام دوم دیگر همه ی ارزشها سر بریده شد و مسعود رجوی از همانروز مشروعیت خود در مبارزه را از دست داد و اندک کسانی که به او امید بسته بودند ، از او ناامید شده و مسعود رجوی را خائن و وطن فروش نامیدند! در طی این سالهای حضور در عراق مسعود رجوی که فاقد صلاحیت های لازم برای رهبری بود، سرکوبی درون تشکیلاتی را آغاز کرد و نام آنرا ” انقلاب درونی مجاهدین و یا انقلاب ایدئولوژیک ” نامید! در این پروسه هم که نزدیک به 20 سال طول کشید ، لبه تیز شمشیر او به سمت داخل تشکیلات بود و با دگنگ و باطوم ، سعی به مجاهد سازی اجباری می کرد، تمامی درب های خروج بسته بود و سرکوبی شدید و بی همتا در پادگان های نظامی رجوی راه انداخته شد!

اما گام سوم:
آقای مسعود رجوی به گلوگاهی جدید رسید، اربابش صدام حسین در آستانه سقوط قرار گرفت و خیلی زود ساقط و سرنگون و نیز اعدام شد! مسعود رجوی این بار نیز از ترس تلاشی سازمانش بجای نجات جان نیروها از مهلکه ی جنگ و بمباران عراق، همه ی ما را گوشت قربانی جلوی لوله های توپ گذاشت و زیر بمباران های شدید ما را تنها گذاشت و جانش را بدر برد. مریم رجوی را نیز بهمراه اعوان و انصار از طریق مرز اردن راهی اروپا کرد. خودش نیز وارد غیبتی طولانی شد .

ما که در عراق نابودشده، مانده بودیم ، چاره ای جز صبر و نشستن نداشتیم و منتظر تحولات بودیم تابلکه ما را به ساحل امنی ببرد! که اینطور هم نشد و بدترین شرایط و اسارت به دست نیروهای آمریکائی نصیب ما شد!

بلائی نماند که در اثر بی تدبیری این دو ” سردار قهرمان ملی ” (مسعود و مریم)، سر ما نازل نشود!

حال این استاد سخن! رحمان کریمی! با چه روئی این دو جنایتکار را قهرمان ملی می داند، جای شگفت و بهت است!

اگر یک کودک 10 ساله را بعنوان رهبر بالای سرما می گذاشتند، به یقین ما به یک ساحل امن نجات می رسیدیم!

در هر تحولی ما در سازمان ، بدلیل یک رهبری نالایق و فاقد صلاحیت، بدترین تابلوها را تجربه می کردیم، حال نگاهی به تاریخچه ی سراپا ننگین این سازمان می اندازم و از طرف دیگر به “ارزش والای رهبری در رسیدن به آرمان آزادی” که رحمان کریمی نوشته است ، فکر می کنم! من که کمی گیج می شوم ، شما را نمی دانم، کاش این آقای رحمان کریمی یک ملاقات حضوری به ما می دادند، تا ما کج فهمی های خود را در حضور ایشان رفع و رجوع می کردیم . . .

فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا