میخواهم ارزش زندگی را برای کسانی که در کمپ مانژ موسوم به اشرف 3 ماندهاند بگویم: صبحی زود پیش از طلوع خورشید مردی ماهیگیر به رودخانه رسید. درساحل بهچیزی برخورد کرد که به نطر کیسهای از سنگ میآمد. تورش را درکناری نهاد و در ساحل منتظر طلوع خورشید شد. او منتظر دمیدن شفق بود تا کار روزانهاش را شروع کند. با تنبلی، سنگی از کیسه درآورد و به میان رودخانه آرام پرتاب کرد. سپس سنگی دیگر انداخت و یکی دیگر. در سکوت بامدادی صدای برخورد سنگ با آب برایش خوشایند بود، پس یکی یکی سنگها را بهدرون رودخانه پرتاب کرد. خورشید بهآرامی بالا میآمد. تا این وقت او تمام سنگهای آن کیسه را به جز یکی که در کف دست نگه داشته بود، به میان رودخانه انداخته بود. وقتی که در نور خورشید بهآنچه که در دست داشت نگاه کرد، قلبش ایستاد، نفسش بند آمده بود! یک قطعه الماس در دست داشت. او یک کیسه از این الماسها را به رودخانه پرتاب کرده بود! این آخرینش است که در دست دارد. فریاد کشید، گریه کرد. او به چنین گنجینهای برخورد کرده بود. ولی در تاریکی، ناخواسته تمامش را دور انداخته بود. به نوعی، ماهیگیری خوشاقبال بود، هنوز یکی باقی مانده بود.
پیش از اینکه زندگی قلوهسنگ نیست بلکه زندگی گنجی است گرانقیمت. اما من پنداشته بودم که روزهای زندگی و ارزش آن قلوهسنگ بودهاند و قدر آن را ندانستم. قبل از اینکه آخرین روزهای زندگیام به پایان برسد و در اشرف 3زندگی را وداع کنم، نور دمیده شد و صبح رهایی رسید و عشق به زندگی و حقیقتی که سالها رجوی از ما کتمان کرده را دانستم. و حصارها فرو ریخت. دیگر نمیتوانستم دروغها و نیرنگها را تحمل کنم. در 1401تصمیم بهخروج از اشرف 3 گرفتم ابتدا فکر میکردم که میتوانم با درخواست رسمی از مسئولین اعلام این موضوع که دیگر مایل به ماندن دراشرف نیستم از اشرف خارج شوم به همین خاطر دو بار درخواست کتبی برای خروج دادم که شدیدآ مورد مخالفت مسئولینم قرار گرفتم و نیز با برگزاری نشستها و بحثهای فراوان برای من مانع خروجم شدند.
از طرف دیگر بهشدت مرا تحت مراقبت و کنترل قرار دادند، تا اینکه سرانجام در شهریور 1403 توانستم با استفاده از فرصتی مناسب از چنگ اشرف فرار کنم و خودم را نجات بدهم. براستی که سرابی بیش نبود. سرابی که جز گذر بیهوده عمر و ملالت و خستگی و ناامیدی و سرخوردگی چیزی عایدم نکرد. البته به غیر از اینکه چهره زشت و کریه رهبر سازمان مجاهدین خلق یعنی مسعود رجوی ملعون را شناختم. من توانستم در پس چهرهای آراسته و بزک کرده، تجسمی از شیطان را ببینم. شیطانی که نقاب صالحین و صدیقین را بهصورت داشت. چه بسیار انسانهای درماندهای که در قربانگاه آز و طمع و قدرتطلبی این شیطان قربانی شدند. دختران و پسران جوان اما پژمردهای که چون شمع سوختند و آب شدند. پیوندهایی که گسسته گشتند. حصارهایی که یکی پس از دیگری قد برافراشتند و افراد را در اسارت فرو بردند. در اشرف، در حیطه و سیطره حکومت مسعود رجوی، جز دروغ و دغل و دورویی و ریا چیزی نیست؛ من در تاریکی و حصارهای ایدئولوژیکی و تفکرات پوسیده و تاریک و ضد بشری رجویها گرفتار بودم. بیست سال زندگیام توسط رجوی برباد رفت. اما بهنوعی آدم خوش اقبالی بودم که توانستم واقعیتهای سازمان مجاهدین را بشناسم و نور حقیقت زندگی را ببینم. اسیران تشکیلات رجوی در «اشرف 3» هنوز اینقدر خوش اقبال نیستند. آنها در تاریکی زندگیشان را در زیر سلطه تشکیلات ضدبشری رجویها میگذرانند. با مغزشوییهایی که سیستماتیک به آنان تحمیل میشود به سختی نور حقیقت را میتوانند ببینند.
اگر برای نجات این فریبخوردگادن در دستگاه رجوی و افراد جنایتکارش کاری نکنیم آن نور حقیقت هرگز فرا نمیرسد. آنان هنوز میپندارند که زندگیشان هیچ ارزشی ندارد و ناامید هستند. بطور روزانه با نشستهای ایدئولوژیک ساعت به ساعت مغزشویی میشوند و مانند زامبیها شدهاند. مسعود رجوی در هر پیامی که از گورش برای آنها میفرستد همواه زندگی و عشق و عواطف خانوادگی و آزادی فردی، همه هویت و احساسات و لحظههای اعضای سازمانش را سرکوب میکند. رجوی زیباییهای زندگی و جهان هستی را بارها بهسخره میگیرد و جهان هستی را کالای فریب مینامد. اما با این حال و شرایط بسته سازمان، هنوز امید بهرهایی در دل اسیران اشرف 3خاموش نشده است. و دیگر اعتنای چندانی به چرندیات رجوی نمیکنند. پیش از اینکه این اسیران تمامی عمر و زندگیشان بههدر برود و برده تشکیلات رجوی باقی بمانند، وظیفه خود میدانم با گفتن و نوشتن حقیقت و واقعیتهای موجود در سازمان مجاهدین خلق، تجربهام را مانند همه کسانی که جدا شده و شجاعت آن را داشتند که بگویند و بنویسند را بنویسم.
برخی از عملکردهای ضد بشری سازمان مجاهدین را میتوان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
–نبود مناسبات دمکراتیک. نبود آزادی بیان، آزادی فکر و اندیشه برای اعضای در داخل تشکیلات و نیز جداشدگان ازاین تشکیلات،
–شستشوی مغزی اعضا از طرق بحثهای ایدئولوژیک، اشاعه شخصپرستی و قدیسسازی از مسعود و مریم رجوی، اشاعه و استفاده سیاسی از باورهای مذهبی. که برهمین پایه بود که پس از حمله تروریستی به
برجهای دوقلو در 11 سپتامبر 2001 مسعود رجوی در جمع چهار هزار نفره اعضای مجاهدین در اشرف یک گفت: با این عملیات شاخ آمریکا شکست. تازه این اسلام ارتجاعی است (اشاره به نیروهای القاعده) وای به حال اسلام انقلابی.
–تحت تآثیر فشارهای روحی_روانی مجبور کردن مردان و زنان به طلاق ایدئولوژیک و پس از آن جداسازی جنسیتی بین زنان و مردان که بهتدریج اجرا شد و هماینک بطور کامل جداسازیها انجام شده است. بطوریکه حتی پارکی که در داخل اشرف 3است 2روز زنان حق گردش دارند و روزهای دیگر مردان و همچنین رفتن به تنها فروشگاهی که در اشرف است با ورود جداگانه انجام میپذیرد.
–جدا کردن حدود بیشتر از 700 کودک از خانوادههای آنها در درون سازمان مجاهدین در آغاز دهه 90 میلادی در عراق. فرستادن آن کودکان به کشورهای مختلف که در عمل از هم پاشاندن نهاد خانواده. که این عمل باعث ضربههای روحی شدید به این کودکان شد.
–بازگرداندن بخشی از همان کودکان در سنین 15و 16سالگی به اردوگاه اشرف در عراق، مقر اصلی سازمان مجاهدین و سربازگیری اجباری آن کودکان. این عمل در بسیاری موارد با فریب کودکان و با وعده دیدار با پدر یا مادر و بستگان و بازگشت دوباره به کشوری که در آن ساکن بودهاند انجام شد.
–قطع ارتباط اعضای سازمان مجاهدین با خانوادهها و برعکس.
–تحت تآثیر فشارهای روحی _ روانی مجبور کردن اعضا به گزارشنویسی در مورد افکار و یا خواب و خاطرات جنسی خود. مجبور کردن افراد به صحبت در مورد این موضوعات در حضورجمعهای کوچک و بزرگ چند ده یا چند صد نفری. تهیج افراد حاضر در این نشستها به حمله لفظی و پرتاب آب دهان و توهین و اتهامزنی به فردی که بهعنوان «سوژه» چنین گزاشی از خود ارائه داده است. در مواردی حمله فیزیکی به «سوژه» و همین موضوع همه اعضا را نسبت بههم بدبین کرده از همدیگر جاسوسی میکنند.
–سازمان مجاهدین اعضای خود را زیر فشارهای روحی و روانی بهآنجا میکشاند که در مورد گذشته خود و خانوادهاش و نیز در مورد افکار یا رفتار جنسی خود در سازمان، گذشته گزارشنویسی کنند. این گزارشها بهعنوان «سند» در اختیار سازمان مجاهدین میماند تا در صورتیکه فردی از این تشکیلات جدا شده و بخواهد به انتقاد از این سازمان بپردازد، آن «اسناد» علیه آن فرد جداشده بهکار گرفته شود.
–نبود شفافیت و پاسخگویی از سوی رهبری سازمان مجاهدین خلق، خبرنگاران آزاد امکان دیدار و گفتگو با اعضای این سازمان را ندارند. حتی رهبری این سازمان از گفتگو با خبرنگاران آزاد خودداری میکند.
–زندان و شکنجه جسمی و روحی و روانی اعضای ناراضی در درون سازمان مجاهدین. اتهامزنی بیپایه و اساس به آنها. راهاندازی جنگ روانی، اتهامزنی و ترور شخصیت نسبت بهآن دسته از ناراضیان که از سازمان مجاهدین جدا شده و پس از جدایی بطور علنی از تجربه خود در درون سازمان مجاهدین سخن گفته یا آنرا انتشار دادهاند که حتی شامل آن افرادی میشود که با یک رسانه غیرایرانی مصاحبه و گفتگو کرده باشد.
–جذب نیرو از طریق فریبکاری و دادن وعدههای گوناگون و انتقال آنان از کشوهای مختلف به قرارگاه اشرف در عراق و آلبانی.
این عملکردهای سازمان مجاهدین در داخل مناسبات خود میباشد. در مورد عملکردهای تروریستی سازمان مجاهدین خلق در داخل کشور ایران کتابها میشود نوشت. از جمله عملکردهای تروریستی آنان از جمله، انفجار در مراکز حساس کشور همچنین، کشتن هزاران نفر در داخل کشور که از بدو تآسیس این سازمان همواره داخل کشور ادامه داشته است. و درهمین سالهای اخیر هم این عملیاتهای تروریستی سازمان مجاهدین تحت عنوان کانونهای شورشی ادامه دارد. هماکنون مجاهدین در داخل اشرف 3در آلبانی با استفاد از اینترنت بطور سازمانیافته، افراد بدبخت و ناامیدی را در داخل کشور پیدا میکنند و با فریب آنها را وادار به عملیاتهای تروریستی میکنند. دراخبارشان بطور هیستریک عمکردهای کانونهای شورشی را به خود نسبت میدهند. آنچه بهآن اشاره شد، تحت رهبری مسعود و مریم رجوی جنایتکار در این سازمان در جریان است. آنچه برشمرده شد تنها بخش کوچکی از واقعیتهای پنهان در درون سازمان مجاهدین میباشد. حقایق داخل سازمان مجاهدین که در بالا بهآن اشاره شد را من بهمدت بیست سال با گوشت و پوست خود تجربه کردم و شاهد آن بودهام. آنها خانواده چهارنفره مرا بطور کامل متلاشی کردند، حسرت بهآغوش کشیدن فرزندانم را سالها بر دلم گذاشتهاند. فشارهای روحی و روانی که در سازمان متحمل شدم تا سالها نمیشود فراموش کرد و زخمهای روحی آن برای من وخانوادهام غیرقابل التیام است.
علی زمانی -تیرانا -آلبانی