یک خاطره از جلسه نشست صفر صفر تناقضات!

تازه به کشور آلبانی منتقل شده بودیم و کمبودهای زیادی وجود داشت. محیط زندگی مان خیلی کوچک شده بود البته نسبت به قبل، اجازۀ خروج از مقری که در آن ساکن بودیم را نمیدادند، و یا خیلی کم امکان خروج وجود داشت، حتی برای ورزش کردن محیط برای دوندگی خیلی کم بود و کلا همه چیز در حصار بود.

روزی در نشستی گفتند که :
” برادر حبیب ( منظور آقای ابولقاسم رضایی ) از فرانسه برایمان کامپیوتر فرستاده است! ”
انتظار مسئول ابلاغ کننده این بود که سوت و کف و هورا کشیده شود ولی چند صدای خفیف دست زدن آمد که بیشتر شبیه ” فحش دادن ” بود تا ابراز خوشحالی زیرا گفته شده این کامپیوترها دست دوم هستند!

خلاصه چند روز بعد کامپیوترهای برادر حبیب از راه رسید و طی یک تشریفات سنگین به داخل مقر سکونت منتقل شده و شروع به باز کردن کارتن های حمل کردیم. بعد از باز کردن دیدیم که این کامپیوترها خیلی کهنه تر از دست دوم هستند ، مدل هایی هستند که اصلا شبیه به آن را قبلا ندیده بودیم زیرا در اشرف که در عراق بود نیز کامپیوتر بود یا در کمپ موسوم به لیبرتی، ولی آنها نسبت یه این ها خیلی جلوتر بودند. یعنی جناب ابولقاسم رضایی با دست خالی می آمد خیلی بهتر از این بود که با دست پر بیاید !

من در آن زمان به خاطر علاقه ای که به کامپیوتر داشتم آشنایی نسبی با کامپیوتر داشتم، لذا بمحض دیدن آنها فهمیدم که یک مشت آشغال آورده اند و با نام هدیه به خورد ما میدهند و ما هم باید قدردان باشیم که برادر حبیب عجب زحمتی متحمل شده است و بیشتر اینکه برادر حبیب از جیب خودش خریده و خیلی ما را شرمنده کرده است. چند روز بعد از این واقعه گفتند که برادر حبیب به آلبانی می آید و با ما هم نشست خواهد گذاشت. خلاصه ایشان تشریف آوردند و شب برای ما نشست گذاشتند. در سازمان رسم بر این بود که وقتی یک مسئول بالاتر می آید و نشست می گذارد فضا برای گفتن تناقضات باز است و افراد می توانند با دست باز هر چیزی که ذهنشان را درگیر کرده باشد بگویند. معمولا به صورت فاکت خوانی تناقضات مطرح می شد و اگر مسئول نشست سوالی در خصوص تناقضات داشت شفاها مطرح میکرد.

نوبت من رسید و من چند تا فاکت داشتم که یکی دو تایش متعلق به همان کامپیوترهایی که آقای رضایی فرستاده بود. در فاکت گفتم که : یک مشت آشغال بنجول به اسم هدیه فرستادند و انتظار دارند ما هورا بکشیم !
بلافاصله از من اسمم را پرسید و یادداشت کرد بعد گفت چند سال است که در سازمان هستی؟ گفتم 27 سال، گفت ارزش های سازمان را میدانی؟ گفتم بله تا حدودی میدانم. گفت من متعجب هستم که تو بعد از این همه سال و با این همه سابقه تشکیلاتی چطور این تناقضات به ذهنت زده است!

منظور او این بود که خانه آباد برای چی اینطوری فاکت خواندی و آبروی نداشته مرا بردی، میخواست بگوید مگر تو نمیدانی که من هم مثل تو هیچ کاره هستم، میخواست بگوید که من خودم میدانستم که اینها بنجول و بدرد نخور هستن ولی دیوار کوتاه تر از من پیدا نشد که به اسم او این آشغالها را بفرستند، میخواست بگوید مرد حسابی تو منو ضایع کردی رفت ولی خدا جوابت را بدهد ( خندۀ حضار ) !

بله دوستان خواننده، البته در آن هدایای ارسالی همه کامپیوترها آشغال نبودند بلکه تعدادی کامپیوتر صفر و آکبند هم وجود داشت که آنها را فرستادند به اتاق به اصطلاح ” کامپیوتر ” برای کارهای دیگر که به ما نمیگفتند چه کاری، ولی ما فهمیده بودیم که از آنها برای تبلیغات در فضای مجازی استفاده می شود که اصطلاحا میگفتند ” ارتش سایبری ” ، کارهایی مانند جذب نیرو از داخل ایران ، عملیات خرابکاری، بمب گذاری ، آتش سوزیهای عمدی ، عملیات تروریستی و امثالهم.

خلاصه برادر حبیب ( ابوالقاسم رضایی ) دُمش را گذاشت روی کولش و بسرعت آن مقر را ترک کرد.

جالب اینکه بعد از آن نشست همه کسانیکه حضور داشتند به من میگفتند ” دَمت گرم صفا کردیم “. گویا خیلی ها دلشان از آن آشغالهای ارسالی به نام ” برادر حبیب ” پر بود و بیان تناقضات من بیان تناقضات آنها نیز بود.

بخشعلی علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا