با فریب مجاهدین خلق به فرقه پیوستم و با عشق خانواده جدا شدم
من در سال 1351 در یک خانواده متوسط و پر جمعیت در شهر اهواز بدنیا آمدم. در سال 68 تحت تاثیر شعارهای جذاب و فریبنده مجاهدین خلق از جمله “برابری زن و مرد”، “حمایت از طبقه محروم” و .. قرار گرفتم و جذب آنها شدم. دیدن برنامه های مستمر تلویزیون مجاهدین خلق انگیزه پیوستن به […]
جنگ پایان ناپذیر جداشدگان با سازمان مجاهدین
از سال 69 سازمان مجاهدین در پادگان اشرف عراق در نتیجه جمعبندی عملیات مرصاد به این نتیجه رسید که علت شکستش در این عملیات نقش خانواده است و وابستگی های عاطفی! برای توجیه این خیانت بزرگ با سوء استفاده از دین و امام حسین بجای درس گرفتن، به راه خیانت بار دیگری متوسل شد که […]
زندگی با تمام فراز و نشیب هایش، در کنار خانواده زیباست
در زمان جنگ ایران و عراق، برای دفاع از وطنم راهی جبهه شدم. وظیفه خودم می دانستم که از خاک وطنم و از ناموس و مردمم دفاع کنم. بعد از مدتی به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و به اردوگاه اسرا منتقل شدم. اوضاع در اردوگاه اسرا خیلی شکننده بود. درد دوری از وطن و خانواده […]
رقص زیبای شعله های زندگی
من در سال 1360 در شهر اهواز و در یک خانواده سنتی و مذهبی به دنیا آمدم. بدلیل موقعیت ضعیف خانوادگی تحصیلاتم را تا مقطع سیکل ادامه دادم. در سال 1379 توسط یکی از نفرات که بعدا مشخص شد از عناصر قاچاق انسان مجاهدین خلق است نامه ای از پدرم بدستم رسید که در آن […]
در رویای زندگی در اروپا از پادگان اشرف سر در آوردم
در سال 74 با فردی آشنا شدم که بعد از مدتی فهمیدم از نفرات سرپل مجاهدین خلق است. او که در جریان وضعیت بیکاری من و تمایل من برای رفتن به خارج کشور بود به من وعده داد که من را به یکی از کشورهای اروپایی خواهد برد و زندگی خوبی خواهم داشت. قرار شد […]
عشق خانواده حصارهای ۱۴ ساله فرقه را درهم شکست
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 جوانی پرشور و احساساتی بودم که متاسفانه با توجه به جو سیاسی آن زمان فریب شعر و شعارهای پر جذبه رجوی را خوردم و در همان سال 58 جذب سازمان او شدم. آنقدر تحت تاثیر رجوی قرار گرفته بودم که در سال 66 حاضر شدم نه تنها […]
قصه تلخ و شیرین جذب و جدایی من از مجاهدین خلق
در سال 70 تحت تاثیر تبلیغات رادیو موسوم به مجاهد در داخل کشور جذب مجاهدین خلق شدم و برای پیوستن به آنها به نوار مرزی عراق رفتم. بعد از ورود به خاک عراق توسط نیروهای امنیتی استخبارات رژیم صدام دستگیر و بمدت سه سال در زندان آنها بودم. در نهایت سال 73 بعد از پیگیری […]
به همراه پسرم موکب دار زائرین کربلا بودیم
هر لحظه از آزادی، شیرین است. نزدیک به 10 سال از بهترین سالهای عمرم را در عراق و در اسارت سازمان گذراندم، اما هرگز نتوانستم آزادانه به زیارت عتبات عالیات در کربلا بروم. امسال توفیقی شد در قالب یکی از مواکب حسینی تبریز، به همراه پسرم و دوستان موکب، موکبی در کربلا برپا کنیم و […]
در کنار همسر و فرزندانم روزگار شیرینی را سپری می کنم
در این مقاله می خواهم به صورت گذرا روزهای پس از جدایی از سازمان مجاهدین خلق را مرور کنم. در روزهای نخست با وجود این که به آغوش گرم خانواده ام برگشته بودم و خیلی هم به من از سوی خانواده محبت می شد اما متاسفانه گاهی وقتها شبها هنگام استراحت خواب راحت نداشتم و […]
در کنار خانواده هر روز شکوفاتر می شویم و شاداب تر
لحظه فرار از فرقه رجوی و از اردوگاه اشرف در استان دیالی عراق، تنها فکر و ذکرم خانواده ام بود. پدرم، مادرم، خواهرم و برادرانم. آن لحظات از واکنش خانواده ام نسبت به خودم هراس داشتم. از آینده می ترسیدم. البته حق هم داشتم. 20 سال در تشکیلات رجوی مدام در مغزم فرو کرده بودند […]
تجربه شیرین رهایی در پیاده روی اربعین حسینی
بر خلاف شعارهای تو خالی سران فرقه مجاهدین خلق که تلاش می کنند خودشان را در مراسم مذهبی ایام محرم به ویژه روز اربعین هم سو با مردم ایران نشان دهند. با توجه به اینکه مقر مجاهدین خلق سالها در عراق بود و فاصله چندانی با کربلا و نجف نداشت، ولی هرگز اعضای گرفتار حق […]
از تلخی اسارت تا شیرینی رهایی
در سال 1347 در شهر سربندر بدنیا آمدم، تا مقطع پنجم ابتدایی در این شهر به تحصیل مشغول بودم. با شروع جنگ تجاوزکارانه صدام بر علیه ایران همانند هزاران جوان دیگر برای دفاع از خاک وطن در تاریخ 18/1/66 به خدمت سربازی رفتم. دو هفته از حضور من در جبهه نگذشته بود که در جبهه […]