جمعه, ۱۴ آذر , ۱۴۰۴
دگماتیسم رجوی فراتر از انتظار 16 شهریور 1401

دگماتیسم رجوی فراتر از انتظار

قبل از این که وارد تشکیلات سازمان شوم فکر می کردم مناسبات درونی این تشکیلات ترقی خواهانه است. افرادی که این سازمان را رهبری و هدایت می کنند انسانهای متجدد و به روزی هستند و همیشه فکر می کردم اعتقادات آنها با اعتقادات دکتر شریعتی تقریباً یکی است و اگر شریعتی زنده بود آنها را […]

چگونه رویاهای من به سراب تبدیل شد 08 شهریور 1401

چگونه رویاهای من به سراب تبدیل شد

بعد از انقلاب ضد سلطنتی 1357 فکر می کردم تنها جریانی که بتواند رویاهای مرا به واقعیت تبدیل کند سازمان مجاهدین خلق است! تا وقتی که در ایران بودم رادیو سازمان مجاهدین را گوش می کردم و متاسفانه تحت القائات یک طرفه بد جوری جذب این سازمان شده بودم. همیشه آرزو می کردم روزی بتوانم […]

نگذار زندگی از مقابل چشمانت بگذرد و تو فقط نظاره‌ گر باشی… 26 مرداد 1401

نگذار زندگی از مقابل چشمانت بگذرد و تو فقط نظاره‌ گر باشی…

آقای محمد رضا گلی اسکاردی نوشته است: امسال جمعی از دوستان جدا شده را به روستای اسکارد دعوت کردم تا ایام تعطیلات را همراه با خانواده در کنار هم باشیم، برای آنهایی که نمی شناسند قبل از بیان خاطره، روستای اسکارد را معرفی می کنم. اسکارد نام یکی از روستاهای شهرستان ساری است که در […]

مرداد ماه گرم عراق و بی اهمیتی جان نفرات در فرقه رجوی 25 مرداد 1401

مرداد ماه گرم عراق و بی اهمیتی جان نفرات در فرقه رجوی

ما در قرارگاهی به اسم حبیب واقع در شهر بصره استقرار داشتیم. تابستان بصره مخصوصا مرداد ماه که به ماه خرما پزان معروف است بسیار گرم و داغ است. گرمای بصره بعضی اوقات به 55 درجه هم می رسید. در این هوای گرم یکان ما در بصره پروژه ساخت و ساز را انجام می داد. […]

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت پایانی 22 تیر 1401

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت پایانی

در قسمت قبل از نشستی گفتم که برای من گذاشته بودند. یکی از بچه ها که هم لایه ای خودم هم بود از شدت خستگی و ناراحتی بلند شد آنچنان سرش را به شیشه پنجره کوبید که خون از سرش سرازیر شد. من از وضعی که پیش آمده بود ناراحت شدم و دلم به حالش […]

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت دوم 21 تیر 1401

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت دوم

در قسمت قبل اشاره کردم مسئول نشست از من سئوال کرد که از نشست و صحبت های جمع چی گرفتم؟ من به آنها گفتم هیچ منطقی در کار نبود، جز توهین و اهانت چیزی برایم نداشت. این را که گفتم دوباره شورش شد و با داد و فریاد مجدداً روی سرم ریختند، حرف هایشان را […]

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت اول 14 تیر 1401

نامه ام که برای مسعود رجوی نوشتم – قسمت اول

سال 88 یا 89 بود، دقیقا تاریخ مربوطه را به یاد ندارم، که من برای رجوی نامه ای سراسر انتقادی نوشتم و خط و استراتژی رجوی را زیر سئوال بردم، بعد از چند روز مرا در یک نشست جمعی با حضور دو تن از فرماندهان قرارگاه و بقیه افراد که به عنوان اهرم سرکوب از […]

کانون گرم خانوادگی، گویاترین پیام پیروزی اعضای جداشده بر فرقه رجوی 18 خرداد 1401

کانون گرم خانوادگی، گویاترین پیام پیروزی اعضای جداشده بر فرقه رجوی

چند تن از اعضای جداشده از  فرقه مجاهدین خلق از دور همی صمیمانه شان در دل طبیعت و در کنار خانواده هایشان ویدئویی منتشر کردند. اعضای جداشده ساکن استان مازندران هدف از انتشار این ویدئو را این گونه بیان کردند: در یکی از روزهای تعطیلات اخیر این فرصت به دست آمد تا به روستای دوستمان آقای […]

فرار از زندان رجوی – قسمت آخر 07 خرداد 1401

فرار از زندان رجوی – قسمت آخر

در قسمت قبل گفته بودم پدر و برادرانم به بغداد آمده و یک هفته ای را نزد خودم بودند. جدای از صحبت های خانوادگی به من گفتند همه فامیل ها و دوستان و آشنایان مشتاق هستند شما را در ایران ببینند مخصوصاً فامیل های نزدیک. من به پدرم گفتم قصد دارم به اروپا برگردم و […]

فرار از زندان رجوی – قسمت چهارم 31 اردیبهشت 1401

فرار از زندان رجوی – قسمت چهارم

در قسمت قبلی گفتم که ما منتظر مسئولین عراقی بودیم و بالاخره نیروهای عراقی به نزد ما آمدند. در بدو ورود برخورد عراقی ها با ما بسیار انسانی و محترمانه بود. سپس ما را سوار خودرو کردند و به سمت مقر فرماندهی که در ضلع شمال قرارگاه اشرف مستقر بود رفتیم. ساعت حدوداً 9 و […]

فرار از زندان رجوی – قسمت سوم 18 اردیبهشت 1401

فرار از زندان رجوی – قسمت سوم

در قسمت قبل گفتم که بعد از عبور از سیاج، خودمان را به نیروهای حفاظت اطراف قرارگاه اشرف که عراقی بودند، معرفی کردیم. به سرباز عراقی گفتم با فرمانده اش تماس بگیرد و حضور ما را اطلاع دهد. در همان اثناء گشت پیاده قرارگاه اشرف وقتی برگشت چشمش به نردبانی افتاد که روی سیاج قرار […]

فرار از زندان رجوی – قسمت دوم 12 اردیبهشت 1401

فرار از زندان رجوی – قسمت دوم

در قسمت قبلی خاطراتم یک نکته را از قلم انداختم که در این قسمت به آن اشاره می کنم. وقتی به آسایشگاه آمده بودم مستقیم به اتاق کمدها رفتم تا وسایلم را که از قبل آماده کرده بودم بردارم. در این اثنا به طور اتفاقی یکی از دوستانم را دیدم که به او از پیش […]

blank
blank
blank