پنجشنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴
خواهشمندیم که چشمانت را به روی حقایق بازکنی 30 اردیبهشت 1386

خواهشمندیم که چشمانت را به روی حقایق بازکنی

با عرض سلام و آرزوی توفیق و سربلندی خدمت برادر عزیز و بزرگوارم اکبر جان امیدوارم در هر جا و مکانی که هستی سالم و سلامت باشی و عید نوروز و فرارسیدن سال جدید را هم از طرف پدر و مادر و خودم (قاسم)، زیبا، زهرا، جعفر، مهدی، حجت و میلاد برایت تبریک عرض مینمایم و همه، به یمن این سال جدید آرزومندیم که هر چه زودتر جدایی ها و دوری از تو به اتمام رسیده و امسال سال وصل و برگشتن تو نزد خانواده ات باشد.

اصلاً نباید نگران هیچ چیزی باشی. گذشته ها گذشت. 27 اردیبهشت 1386

اصلاً نباید نگران هیچ چیزی باشی. گذشته ها گذشت.

فقط مختصراً بگویم همه اهل خانواده در سلامت کامل بسر میبرند و از هرنظر همگی شرایط بسیار خوب و ایده آلی دارند. هیچ ناراحتی در زندگی حس نمیکنند. الّا دوری تو و انتظار دیدار تو که دقیقاً بستگی به تصمیم خودت دارد. یعنی اگر هر زمان تصمیم گرفتی به آغوش گرم خانواده ات برگردی همگی به گرمی از تو استقبال میکنند. و اصلاً نباید نگران هیچ چیزی باشی. گذشته ها گذشت.

نامه های بینندگان سایت در ارتباط با مقاله کارت تبریک 23 اردیبهشت 1386

نامه های بینندگان سایت در ارتباط با مقاله کارت تبریک

من مدت کوتاهی است که با سایت شما آشنا شدم و از این جهت که شما با شهامت توانستید از این گروه بد نام بریده و به راه اندازی چنین سایتی دست بزنید به شما آفرین می گویم. متوجه شدم شما اقدام جدیدی انجام داده اید و با ارسال کارت تبریک برای حتی هواداران فعلی سازمان حسابی حال آن ها را گرفته اید. طوری که طاقت نیاوردند و دست به واکنش زده و با اضطراب بیش از حد خود ثابت کردند که چقدر ضعیف و غیر قابل انعطاف هستند

حقیقت درباره رفتار غیر انسانی رهبران فرقه تروریستی رجوی 13 اردیبهشت 1386

حقیقت درباره رفتار غیر انسانی رهبران فرقه تروریستی رجوی

نامه خانم یوسف زاده به پسرش آقای یعقوب یوسف زاده فرد مستقر در قرارگاه اشرف و حکایت آنچه که بر سر وی در مدت بیست سال به علت نداشتن کوچکترین خبری یا تماسی از فرزندش به علت اعمال محدودیت های فرقه رجوی، گذشته است، حاکی از نهایت سنگدلی و بیرحمی رهبران فرقه مذکور می باشد.

فروریختن حصار سنگین تنگ و تاریک فرقه رجوی 13 اردیبهشت 1386

فروریختن حصار سنگین تنگ و تاریک فرقه رجوی

خانم ها انیس و مونس اولادی فرد در نامه خویش خطاب به خواهرشان خانم معصومه اولادی فرد مستقر در قرارگاه اشرف که چند سال پیش در سنین نوجوانی با شیوه و ترفندهای خاص دارو دسته رجوی اغفال شده و به قرارگاه اشرف در خاک عراق انتقال داده شده است، ضمن ابرازتنفر از آدم ربائی مشمئز کننده فرقه منحط رجوی، از خانم معصومه می خواهند تا شجاعانه و با شهامت از فرقه جدا شده و به آغوش خانواده باز گردد

همگی چشم به دیدار دوباره تو دوخته ایم 03 اردیبهشت 1386

همگی چشم به دیدار دوباره تو دوخته ایم

پسر عزیزم، سلام، امیدوارم حالت خوب باشد و در کمال سلامت باشی. اکنون که این نامه را برایت می نویسم اشک از چشمانم جاری است. به یاد روزهایی می افتم که تو در آغوش من بودی و دستان کوچکت را بر دور گردنم حلقه میزدی. خدا را شکر میکردم که پسری به من داده که روزی عصای دوران ناتوانی من باشد.حتی فکرش را هم نمیکردم که چنین روزهایی را ببینم که تو با ما این همه فاصله داشته باشی.

در یک فضای آزاد دارم برایت این نامه را مینویسم 02 اردیبهشت 1386

در یک فضای آزاد دارم برایت این نامه را مینویسم

سلام امیدوارم که حالت خوب باشد. در یک فضای آزاد دارم برایت این نامه را مینویسم، نه کسی بالای سرم ایستاده و نه کسی نامه ام را چک می کند. تازه دارم معنی و مفهوم آزادی را میفهمم. نزدیک به دو سال است که از شما خبری ندارم. همش در این فکر هستم که در حال حاضر در اشرف به چه شکل امورات زندگی خودت را طی می کنی.

چشم انتظاران یک خبر 01 اردیبهشت 1386

چشم انتظاران یک خبر

خانم شکوه فروزنده در نامه به برادرش سعی کرده به هر شکل ممکن احساسات و عواطف او را که توسط سازمان نابود شده است(در حقیقت سازمان اجازه بیان آن را به کسی نمی دهد) برایش زنده کند و به او بگوید میداند در دل عواطف همیشه زنده باقی خواهد ماند و این سازمان است که مانع برقراری رابطه، احساسات و عواطف بین فرزندان و اعضای خانواده ها است.از دیدگاه دیگر از او خواسته است تا دور از هرگونه فشار و تبلیغات درون مناسبات سازمان نحوه ادامه زندگی اش را انتخاب کند زیرا این حق هر انسانی است که بتواند در نهایت آگاهی و اختیار انتخاب صحیح و مناسب را داشته باشد.

می خواهم به ایران بیایی و به این غم ها پایان بدهی 30 فروردین 1386

می خواهم به ایران بیایی و به این غم ها پایان بدهی

خدمت دختر عزیزم دعا و سلام می رسانم. پروانه جان از خداوند می خواهم که در پناه خدا باشی عزیزم. سال نو را به تو تبریک می گویم و از خداوند می خواهم که سال نو سالی باشد که تو به ایران بیایی و به این غم ها پایان دهی. به دوستانت سلام و دعا می رسانم. پروانه عزیزم نمی دانی که از وقتی که از پیش تو برگشتم دیگر نمی توانم تحمل کنم. همیشه مریض هستم و با خودم می گویم که چرا از تو دوباره جدا شدم. همیشه منتظرم که از تو خبری داشته باشم. تقریبا یک سال است که من از پیش تو برگشتم و هنوز از تو خبری ندارم. پروانه جان من یک نامه برایت فرستادم. امیدوارم که به دستت رسیده باشد.

آیا یک انسان می تواند اینقدر بی احساس باشد 29 فروردین 1386

آیا یک انسان می تواند اینقدر بی احساس باشد

ای نور چشمان حالت چطور است. ای امید ما چگونه در طی این سالها در کشور غریب بدون عزیزانت شب و روزت را سپری می کنی. در حالی که این چند سال برای خانواده ات به مثال قرن بوده است. آیا یک انسان می تواند آنچنان بی احساس باشد که عزیزانش به خصوص پدر و مادرش را به فراموشی بسپارد. در حالی که هر شب و روز دوری شما برای خانواده ات به خصوص برای پدر و مادرت بسیار بد و با ناراحتی سپری شده است. ما همیشه از خداوند منان می خواهیم که یک روز از عمرمان هم اگر کفاف داد روی گلت را ببینیم و در کنار وجودت اندکی احساس آرامش بکنیم. آیا می شود روزی برسد که یوسف کنعان آید و غم ما هم به پایان رسد؟

خانه هنوز بوی تو را می دهد – نامه به طیبه نوری 26 فروردین 1386

خانه هنوز بوی تو را می دهد – نامه به طیبه نوری

سلام، سلامی با اشک و آه، سلامی با ناله و فغان، سلامی از جان، سلامی به گرمی خون وجودم، سلامی از جگرم که گوشه ای از آن متعلق به توست. دخترم، عزیزم، دلبندم، طیبه جان چرا ما را فراموش کردی. چرا ما را از یاد برده ای. طیبه جان تمامی افراد خانواده، اعم از خواهر و برادر از دوریت نگران و ناراحت هستند از جمله منِ مادر و پدرت که دائماً چشم ما را گریان کرده ای. از اینها به کنار چرا دخترت را فراموش کرده ای. نگار را، نگار چشم گریان و تنها را، میدانی که یک دختر همرازش هم محبتش هم کلامش آرام جانش مادر است.

سلامی به گرمی قلب شکسته دل یک مادر 22 فروردین 1386

سلامی به گرمی قلب شکسته دل یک مادر

احمد و امین عزیزم ای کاش می توانستید دردی که قلب و دل یک مادر را احاطه کرده ببینید. مادری که از غم دوری شما از بس که گریه کرده پلکهای چشمش سفید گشته و پیله بسته. ای کاش پیله ها با نوازش دستهای شما بر صورت یک مادر از هم باز شود و دستهای گرم یک مادر در دستهای فرزندش قرارگیرد که این گرمای مادر و فرزند قابل بیان نیست.

blank
blank
blank