خاطرات قادر رحمانی عضو سابق مجاهدین ـ قسمت دهم

سال 73 « چک امنیتی »
بعد از عملیاتهای نامنظم 72 صدام دستور توقف عملیات مجاهدین به دلیل بحرانی شدن رابطه با ایران و نقض پیمان های بین المللی را داد. به قول مسعود خرجش به دخلش نمی ارزید؟ اما همه این عملیات ها با شکست فاحش روبرو شد و این دلیل اصلی توقف عملیات ها بود ولی بچه ها که نباید دست خالی باشند. پس بهتر است مسئولین سازمان کاری برای آنها دست و پا کنند.
قرعه کشی شروع می شود البته در قرعه کشی اسامی تمامی نفراتی که بعد از عملیات موسوم به فروغ به سازمان پیوسته اند، بیرون آمد. سناریو این بود که بچه ها بیائید پیام رهبری را درک کنیم می خواهیم عملیات های نامنظم را شدت ببخشیم هر کس تقاضای شرکت در عملیات دارد گزارش درخواست بنویسد ما رسیدگی می کنیم. بعد از پیام مسئولین بالا و در نهایت سخنان مریم، بچه ها اسم نویسی می کنند اما نفراتی که از قبل انتخاب شده بودند جمع آوری شدند. یکسری از بچه های همه جا بی خبر نیز مات و گیج بودند که وای چرا ما ماندیم لابد روی ما حساب نمی شود و…؟
نفرات را در اسکان و مقداری را در مقر موسوم به هنگ یا حنیف جمع می کنند. سناریوی وحشتناکی برای بچه ها نوشته شده است. ماجرا این است چک امنیتی؟
بعد از بازداشت بیش از پانصد نفر از افراد در اشرف، بازجویی های وحشتناک و غیر انسانی شروع شد. بازجوها در میان ناباوری نفرات با خشم فریاد میزدند همه باید اعتراف کنید داخل ارتش آزادیبخش ملی نفوذ کرده اید؟!!
می خواستید رهبری را ترور کنید؟ شکنجه ها شروع می شود. پرویز احمدی معلم ساده دلی که فریب مجاهدین را خورد به اشرف منتقل گردید از شدت شکنجه کشته می شود. یکی از شاهدین شکنجه و مرگ پرویز احمدی به من گفت: بعد از آخرین بازجویی قفسه سینه اش شکسته بود تا صبح داخل سلول ناله کرد حتی بعضی وقتها به او تنفس مصنوعی نیز می دادیم اوایل صبح او را از سلول بردند و دیگر برنگشت. بعدا در کمال بیشرمی و نامردمی سازمان اعلام کرد پرویز احمدی در عملیات داخل شهید شده و چه رشادتهایی که از خود نشان نداده است؟!! البته چند نفر دیگر هم بودند که زیر شکنجه ی وحشیانه بازجوهای سازمان کشته شدند گذر زمان باعث شده اسامی یادم نماند ولی به غیر از نفراتی که تحت بازجویی کشته شدند افراد زیادی نیز زیر شکنجه دست و پایشان شکست یا مشکلات جسمی پیدا کردند. آخر بهای عملیات نامنظم بچه ها بود که باید از سوی مسئولین مجاهدین پرداخت می شد؟؟ حالا چه فرقی می کند به قول جناب مسعود برای این چک امنیتی (شکنجه و بازجویی های وحشیانه و غیر انسانی) نباید خیلی شاکی باشید فرض کنید، رفته اید عملیات و آنجا مجروح شده اید؟!! این کمترین بهایی است که می پردازید؟ شما آمده اید اینجا (اشرف) جان خود را فدا کنید؟ مسئولینی که توجیه شکنجه و بازجویی وحشیانه از نفرات را در دوران چک امنیتی بر عهده داشتند از سر سپردگان مسعود بودند. در داخل مناسبات در بین نفرات بعضی وقت ها آنان به صورت محفلی می گفتند اینکه نفرات هر چه سریعتر برای عملیات آماده شوند بچه ها را شکنجه می کردند؟!! البته در توجیه های بعدی مسئولین سازمان فهمیدیم که اینها (شکنجه گران) شکنجه نمی کردند بلکه فداکاری می کردند تا بچه ها آماده مبارزه شوند؟!! برخی از کسانی که در شکنجه ی بچه ها دردوران چک امنیتی نقش مستقیم داشتند عبارت بودند از:
1ـ جواد عالمیان. 53 ساله کاملاً مطیع اوامر مسعود رجوی است.
2ـ نریمان. 54 ساله به معنی واقعی کلمه ایدئولوژیک و سر سپرده.
3ـ ناصر رشیدی. 49 ساله از بچه های بسیار ورزیده ی سازمان که وقتی حتی اسم رهبری در نشست ها گفته می شد ایشان بی اختیار می گریست؟
4ـ قدرت حیدری، به غیر از سرسپردگی ایدئولوژیک به سازمان به شکلی مستمر در چار چوب های تشکیلاتی طرح ارائه می دهد.
5ـ جواد خراسان، فرمانده بسیاری از شکنجه گرها و بازجوهای سازمان که شخصیت منفی و رفتار وحشیانه اش زبانزد همه نفرات حاضر در اشرف است.
اگر به رهبران مجاهدین گفته شود که بابا جان شرم کنید هیچ آدم منطقی و عاقلی با نیروی خود این کار را (شکنجه) نمی کند چرا نیروهای خود را شکنجه می کنید و می کشید؟ پاسخ آنها عجیب است جناب مسعود یک جمله در این رابطه دارد فکر می کنم محققین و روشنفکران فراموش کردند چنین توجیه و سخنی را بکار بگیرند.
مسعود: شرم یک امر انقلابی است هر کس در مناسبات شرم کند باید به او گفت تو داری کم شرم می کنی؟ از دید مسعود کلمات چقدر جایگاه واقعی خود را پیدا کرده اند؟! به قول مریم به کلماتی که به آنها خیانت شده باید معنی داد؟! روزگاری نسرین (مهوش سپهری برده ی بی فکر مریم و مسعود) نیز به بچه های منتقد و معترض می گفت: کاری نکنید چادر از رو ببندیم این تشکیلات عمر رهبری ماست و از بس شرم شده که نزدیک است انقلاب به ثمر نهائی خود برسد؟!! قضاوت با خوانندگان این خاطرات است با کسانی که در باره ی مجاهدین عادلانه قضاوت خواهند کرد من یک شاهدم نه یک قاضی.
البته می خواستند به من نیز درس قضاوت بدهند ولی امثالی مثل فرشته یگانه، نسرین، فهیمه اروانی و یا قدرت و جواد خراسان کجا و فریب خوردگان ساده دلی چون ما کجا؟ هیچ تشابه شخصیتی بین ما و آنها نیست. چون تمامی ارزشهایی که داخل سازمان ترویج شده توسط چنین اشخاصی بود که شکنجه و جاسوسی برای بیگانگان را براحتی توجیه می کردند؟ مثلاً برادر رحمان (عباس داوری) در اغلب ملاقات مسئولین سازمان با مقامات عراقی حضور داشت و با روحیه انقلابی!! اسناد جاسوسی و اطلاعات مربوط به بمباران شهرهای ایران را به آنها میداد، مگر می شود من خودم را با رحمان یا کسانی مثل بهنام یا فرید مقایسه کنم؟ اینها نفراتی هستند که حتی در رابطه با هم رده های خود نیز به خاطر موقعیت تشکیلاتی و رده خواهی از هیچ رذالتی کوتاهی نکردند.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا