نامه خانم ثریا عبداللهی به خانواده محترم مرحوم عبدالمناف شعبانی

یا غِیاثَ المُستَغیثینَ یا دَلیلَ المُتَحَیِّرینَ یا أمانَ الخائِفینَ

خانواده محترم مرحوم عبدالمناف شعبانی (مازندران)

خبرناگهانی کوچ ابدی برادر ارجمند و چشم براه آقای عبدالمناف شعبانی را شنیدم، چه درد طاقت فرسایی بود برای من … چرا که سالیان سال بود که ایشان را از نزدیک می شناختم، با آقای شعبانی در قرارگاه خانواده ها (شهرک آزادی در عراق) آشنا شدم، مردی صبور و متین و مهربان و درنهایت تلاشگر، بی منت وبی ریا، تمام زحمات خانواده ها به عهده ایشان بود (لوله کشی – سیم کشی برق – بعضی وقتها آشپزی هم می کردند – کمک در کار آشپزخانه به خانواده ها) با لهجه شیرین مازندارانی صحبت می کردند و به من می گفت: خانم عبداللهی من برای آزادی تمامی بچه های (اسیر در اسارتگاه رجوی) به خدا هرکمکی و هر ساعتی که باشد درخدمتم. زمانی که آقای شعبانی در قرارگاه بودند همیشه تمامی محوطه قرارگاه منظم ومرتب بود، ایشان اول صبح تمامی خانواده ها را برای نماز اول وقت وصبحانه آماده می کردند و برای اعزام به درب های دور زندان اشرف همراهی می کردند، زمانی که از ایران می امدند هیچ وقت دست خالی نبودند، از کلوچه تا زیتون از نان محلی تا پنیر و ماست، وقتی وارد مقر می شدند با آن چهره غمگین ولی لبی خندان می گفتند: خانم عبداللهی سوغاتی هایی برایت آوردم که ایران را مخصوصا” مازندرانیها را فراموش نکنی.

آقای شعبانی وقتی در شهرک آزادی بودند به هیچ عنوان اجازه نمی دادند که من مشکلی داشته باشم و همیشه ورد زبانشان بود که: وقتی برادرت اینجاست شما باید استراحت کنی، مرحوم شعبانی با ٱن حالی که از لحاظ جسمی بسیار ضعیف به نظر می رسید ولی از لحاظ روحی خیلی قوی و امیدوار بودند.

همین اواخر بود که عکس پدر ایشان را در سایت انجمن نجات دیدم، (من تلفنی همیشه با آقای شعبانی در ارتباط بودم) تلفنی حال پدرشان را پرسیدم وایشان با ناراحتی گفتند: می ترسم پدرم بمیره و پسرش که دست دژخمیان رجوی اسیره  او را نبیند بخدا من که نمیتوانم دوام بیاورم اگر برادرم بیاد و پدرم نباشد چی باید بگم ومن دلداریش دادم و گفتم بهرصورت تن به قضا باید داد شما که مرد صبوری هستید (با گریه صحبت می کرد).

برادرم شعبانی عزیز آیا میدانستی که تو زودتر از پدرت تن به قضا خواهی داد و داغ رفتنت را بردل خانواده خود وعلی الخصوص خانواده اسیران خواهی گذاشت؟ حال ما چه کنیم با آن همه خاطره ومهربونی و زحمات تو؟

حال من چه کنم با آن نگاه پرمهرت که به دنبال گم شده خودش نگران و مبهوت بود که شاید از بین این رفتنها و آمدنها شاید جگر گوشه ات باشد و از بین حرفها ونقل قولها حرفی هم از عزیز دلت برادرت باشد.

شعبانی عزیز خدا لعنت کند چرخ فلک روزگار را که بد رقم زد سرنوشت ما را و لعنت ونفرین بر نویسنده و آن قلم که سیاه نوشت سرنوشت من وشما را.

حال ای جهانیان چه کسی باید جواب این بی گناهان، پدران ومادران و خوهران وبرادران را باید بدهد؟ ای حقوق بشریها چرا مهرسکوت برلب و پرده برچشمانتان زدید؟ چرا داد همسران را نمی شنوید که چندین سال شاهد اشک شوهرانشان بودند و الان درسوگ تنها یادگار جوانیشان دست به آسمان وفریادزنان: که ای خدای مظلومان وبی کسان این چه سرنوشت شومی است که برما خانواده های اسیران فرقه رجوی نوشتی؟

برادرم شعبانی هرچند تو خسته شدی و چشم به این دنیای ناکسان بستی ولی بدان تا نابودی این فرقه وطن فروش رجوی لحظه ای از پانخواهم نشست تا انتقام مادران و برادران و پدران که حسرت لحظه ای دیدار با عزیزانشان را با خود به منزل ابدیشان بردند، آری شعبانی صدایت خاموش شد ولی بدان صدای ثریا باز گوش عرشیان وفرشیان را کر خواهد کرد واین داد و انتقام این بیدادی را از دادگاه عدل الهی خواهم گرفت.

خانواده محترم شعبانی من حقیر را بعنوان خواهر کوچک آقای شعبانی، در غم از دست دادن عزیز و داغ بی پایان خود شریک بدانید. از خداوند منان برای شما وعلی الخصوص همسر ایشان آرزوی صبرعجیل وجمیل دارم.

روحشان شاد ویادشان ماندگار

ثریا عبداللهی

به نمایندگی از تمامی خانواده های متحصن

بو خبر خوشا گلمز             بویاتان هوشا گلمز

زحمتی باشا گلسه              نیسگیلی باشا گلمز

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا