برداشت آنتوان گسلر از فرقه تروریستی رجوی

آنتوان گسلر روزنامه نگار، نویسنده و محقق اهل سوئیس می باشد که تخصص اش سیاست بین الملل است. او سه کتاب درباره فرقه رجوی نوشته که کتاب سوم او با نام "در اسارت دروغ" با فارسی ترجمه و با عنوان "اسیر در زنجیر دروغ" با مقدمه ای از مهندس ابراهیم خدابنده چاپ شده است. آنتوان گسلر در مصاحبه اختصاصی با گروه مستندسازان، در مورد فرقه تروریستی مجاهدین خلق مطالبی را بیان نموده که در اینجا قسمتی از آن آورده می شود:

 

بمب گذاری های فرقه رجوی

"… در بسیاری از موارد، افراد متوجه مسائل نیستند. نمی دانند در دنیا چه خبر است. حجم کمی از اطلاعات را در اختیار دارند. چیزی که مرا به وحشت می اندازد، این است که تصمیم گیرندگان اصلی با چنین حجم محدودی از اطلاعات، تصمیمات مهمی می گیرند. پدیده پیچیده ای مانند سازمان مجاهدین خلق چیزی نیست که بشود در چند کلمه خلاصه اش کرد. این ها ساختار بسیار پیچیده ای دارند. من نخستین بار از طریق کاظم رجوی با مجاهدین خلق آشنا شدم. کاظم رجوی قبلا نماینده ایران در سازمان ملل در ژنو بود. اولین بار برای انجام مصاحبه ای پیش او رفتم. حرف هایی که می زد، اصلا مرا قانع نکرد. البته باید بگویم امروز که سی سال از آن دوران می گذرد، هنوز موفق به درک منطق این گروه نشده ام. در واقع می توان نتیجه گرفت که این گروه هیچ منطقی ندارد. از ترکیب سیاست، مذهب و تقدیس شخصیت رئیس فرقه، ترکیب خطرناکی به وجود آمده که ممکن است در هر لحظه منفجر شود. دائم از مذهب و سیاست دم می زند. مدعی آزادی فردی و حقوق بشر است اما اعضای خود را سرکوب می کند. این گروه خود را مبارز می داند اما افراد غیر نظامی را می کشد. از نظر من این ها منطقا با هم جور در نمی آید.

البته باید بگویم، اکثر گروه های آزادیبخش دست به عملیات نظامی می زنند. این ها کارشان قابل درک است. نمی گویم شخصا این کار را تأیید می کنم چون به نظر من خشونت هیچ مسأله ای را حل نمی کند و باید همیشه از طرق دموکراتیک مسائل را حل کرد اما می توان تحت شرایط خاصی آن را مشروع دانست به شرط این که نهادها و سازمان ها را هدف قرار دهد، نه افراد غیر نظامی را. نمی شود همین طور رفت و در ایستگاه راه آهن بمب گذاری کرد و سی نفر را کشت یا مثل عراق، زنان و دختران را با دینامیت به میان جمعیت فرستاد و منفجر کرد. اسم این کار را نمی توان جنگ گذاشت. نام این کار تروریسم است.

من به مرور متوجه شدم، کار سازمان مجاهدین خلق بیشتر شبیه گروه های تروریستی است تا سازمان های آزادیبخش. چیزهایی که کشف کردم، واقعا حیرت انگیز بود؛ نه به این معنا که چیزی را کشف کردم که دیگران ندیده بودند، بلکه تنها کسانی آن را می بینند که میل به دیدن آن داشته باشند. اگر انسان نخواهد آن را ببیند، هر چه را در ظاهر می بیند و به همان شکلی که رهبران سازمان خواسته اند، می پذیرد.

با اندکی تأمل، متوجه شدم که این گروه نه تنها تروریست است بلکه گرایش های فرقه ای دارد… در این پدیده چیزهای عجیبی یافتم از جمله: تقدیس شخصیت رئیس فرقه، از بین رفتن نهاد خانواده، طلاق های اجباری. سازمان افراد را به بازی می گیرد و حق زندگی در یک جامعه عادی را از آن ها سلب می کند و جامعه ای مصنوعی برای آن ها می سازد؛ جامعه ای که در آن فقط حق دیدن تلویزیون سازمان و خواندن نشریات سازمان را دارند و از دنیای عادی و آدم های عادی به کلی بی خبرند. به این ترتیب، سازمان موفق می شود هر مطلبی را به اعضایش بقبولاند. اسم این عمل، شست و شوی مغزی است و به دلیل همین ویژگی هاست که به جرأت می توان گفت سازمان مجاهدین خلق فرقه ای تروریستی است.

عملیات فروغ جاویدان (مرصاد)

اصلا معلوم نیست این ها چه کار خاصی انجام می دهند. من شناختی اولیه از مسائل لجستیک و استراتژی های نظامی دارم. وقتی عملیات فروغ جاویدان را بررسی کردم، واقعا وحشت کردم. یک عده جوان و دانشجو را که هیچ نوع آموزش نظامی ندیده بودند، با یک سلاح روانه میدان جنگ کرده بودند. بعد هم به آن ها گفتنند هر کس کشته شود، تقصیر خودش است. اصلا این طور نیست، به عقیده من فرماندهان و رهبرانشان مقصرند. تمام اقتدار و ارزش رهبر به این است که اشتباهات خود را بپذیرد و سلاح به دست گیرد و همراه افرادش به جنگ برود و خطای خود را بپذیرد، نه این که افراد را آموزش ندهد و وقتی شکست خوردند، اشتباهات را به گردن آن ها بیاندازد. در واقع باید گفت سازمان و رهبرانش افراد خود را به مسلخ فرستاده بودند و از قبل می شد نتیجه عملیات را پیش بینی کرد.

حال این سؤال پیش می آید که چندین هزار فردی که به عضویت سازمان درآمدند، چگونه واقعیت را ندیدند. این مسأله را چطور می شود درک کرد؟ باید گفت برای این که افراد واقعیات را نبینند، مجموعه روش هایی وجود دارد که از زمان جنگ ویتنام مورد استفاده قرار گرفته و همان تکنیک های شست و شوی مغزی است. به این ترتیب که با کم خوابی و گرسنگی و کار زیاد، قدرت مقاومت افراد را کاهش می دهند. به اعضای خود دروغ می گویند و در پاسخ به اعتراض اعضا، آنان را دستگیر، زندانی، شکنجه و تهدید به قتل می کنند.

به عقیده من، سازمان مجاهدین خلق را فقط با فرقه تروریستی ارتش سرخ ژاپن می توان مقایسه کرد که افراد خود را به محض پیدایش کمترین اختلاف نظر ایدئولوژیک به قتل می رساند. جالب است بدانید، پلیس ژاپن موفق به شکست ارتش سرخ نشد بلکه آن ها خودشان یکدیگر را کشتند. این نوع گروه ها بیشتر مائوئیست هستند تا مارکسیست و بیشتر تابع حزب باد هستند. یک روز سرخ هستند، یک روز سبز، یک روز آبی، یک روز سیاه. اگر به آن ها متذکر بشوید که گفته بودند سیاه هستند، می گویند ما گفته بودیم آبی هستیم، سرخ هم هستیم. هر چیزی را دستاویز قرار می دهند تا افراد را تبدیل به ابزار کنند و مانند بیل، چکش و کلنگ از آن ها استفاده شود؛ همان طور که از چکش برای کوبیدن میخ در دیوار استفاده می شود و کلنگ برای کندن زمین به کار می رود، سازمان با افرادش دقیقا چنین کاری کرده است، عده ای از اعضا را برای کوبیدن میخ به کار می برند و از دیگران هم استفاده های دیگر می کنند.

سازمان برای این که بتواند افرادش را کاملا تحت کنترل بگیرد، نشست های انتقاد از خود برگزار و اعضا را مجبور می کند دوستان خود را تحت فشار قرار داده، همدیگر را به مقامات سازمان لو بدهند…

خودسوزی اعضا به دستور رجوی

خصوصیت این افراد این است که علاوه بر سیاست، در مذهب نیز دست دارند. از مذهب نوعی تفسیر کاملا شخصی ارائه می دهند و مثلا مدعی می شوند که فرستاده خدا در زمین هستند. خیلی هم واضح و بی پرده این کار را انجام می دهند. چطور ممکن است افراد این چیزها را باور کنند؟ غیر ممکن است کسی این را باور کند مگر این که در ساختار بسته ای باشد و از آن خارج نشود…

… احترام به حقوق افراد بر هر چیزی ارجحیت دارد. وقتی یک دولت به ملت خود ستم می کند، مردم می توانند واکنش از خود نشان دهند. در هر کشوری، عده ای مخالف و موافق هستند و این واکنش ممکن است ابعاد وسیعی پیدا کند و مثلا به تظاهرات خیابانی کشیده شود. اما وقتی عده ای که با هم اشتراک نظر دارند، عده دیگری را از میان خود به دلیل تردید و انتقاد مورد اذیت و آزار قرار می دهند و می گویند باید اطاعت کنید یا اذیت و آزارها را بپذیرید، این را نمی شود تحمل کرد. به عقیده من انسان اگر در حد گاندی هم باشد، خودش به تنهایی می تواند برای مبارزه اش تا هر کجا می خواهد، پیش برود به شرط این که خودش تنها رنج بکشد. حق ندارد ده ها نفر دیگر را با خود همراه کند فقط به خاطر این که عده ای پیرو داشته باشد. مسأله مریم و مسعود رجوی عشق به قدرت است. آدم این طوری خیلی راحت تر می تواند میلیون ها دلار پول دربیاورد تا این که برود و در کارخانه ای کار کند… رجوی و زنش دنبال پول هستند؛ فقط پول. زندگی راحتی هم دارند. ملک و املاک فراوانی دارند و پول بسیار در می آورند.

… درباره مجاهدین خلق به جای مذهب باید از کلمه مسلک استفاده کرد. مسلک چیزی است که بر اساس تفسیر شخصی یک نفر از مذهب تشکیل می شود. این را می توان فرقه هم نامید، با این تفاوت که در فرقه ها، عناصر دیگری هم دخیل هستند. مسلک مجاهدین خلق در واقع ارکان فرقه ای دارد. در این مسلک تقدیس شخصیت فرد بر اصول دیگر مقدم است، در حالی که در مذهب فقط خدا تقدیس می شود. رهبر فرقه را نماینده خدا می دانند و به جای خدا، رهبر فرقه را پرستش و تجلیل می کنند. این رهبر فرقه هر چیزی را که در جهت تقدیس خودش نباشد محو می کند. هر مانعی را از سر راه خود بر می دارد. برای این که افراد فقط رجوی را دوست داشته باشند، باید ارتباط آن ها را با خانواده و خواهر و مادرشان قطع کرد، وگرنه افراد به جای او این ها را دوست دارند. در منطق آن ها، وقتی کسی به برادرش محبت می کند، این محبت را از رجوی دریغ و نثار برادرش کرده است.

… به این ترتیب امکان تقدیس شخصیت فراهم می شود. اما برای چنین چیزی، نباید اجازه داد افراد نسبت به یکدیگر دلبستگی پیدا کنند. اگر یک نفر بیاید بگوید من همسرم را بیشتر از رجوی دوست دارم، این نمی شود. به خاطر همین بود که طلاق ها را اجباری کردند تا ارتباط افراد با شخص رهبر فرقه بهتر برقرار شود. این طرز نگرش بسیار غیرعادی است و در تضاد کامل با حقوق بشر قرار دارد. یعنی از یک طرف مدعی حقوق بشر هستند و از سوی دیگر آن را زیر پا می گذارند. اگر بیانیه حقوق بشر را مطالعه کنید، متوجه می شوید، رفتار این نوع گروه ها در تضاد با آن قرار دارد.

… این ها روحیات مشترکی با صدام داشتند. با صدام بده بستان داشتند. خوب، دیگر از حقوق بشر نباید دم بزنند. صدام برای سرکوب کردهای عراق از این ها به عنوان مزدور استفاده کرد. این ها نیروهای ذخیره صدام بودند و به روی مردم آتش گشودند. این ها کردها را قتل عام کردند. علی شیمیایی که اعدام شد، در قتل عام کردها دست داشت و به سزای اعمالش رسید. نمی شود مردم را قتل عام کنند و از دموکراسی دم بزنند. دروغ است. حقیقت ندارد

… این گروه مانند عروسک های روسی هستند که در هم فرو می روند و هر کدام را که برمی دارید، عروسک دیگری زیر آن قرار دارد. تا هر جایی که ادامه بدهید، چیزهای تازه تری پیدا می کنید…"

محمدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا