سردرگمی نیروهای مجاهدین

 سردرگمی نیروهای مجاهدین
علی اکرامی، اول ژانويه دوهزار و شش
اوایل مصاحبه ها که وزارت خارجه آمد به بچه ها می گفت اگر حاضرید از مجاهدین جدا شوید، ما شما را می فرستیم خارج از کشور. به تمام بچه ها در مصاحبه هایی که می کردند این را می گفتند. بعد که ابتکار عمل دست وزارت دفاع افتاد و یک مرتبه خط برگشت و تلاش کردند چارچوب سازمان حفظ شود.البته می گفتند اینطوری نیست که اینها مطلوب ما باشند و ما اینها را به عنوان اپوزیسیون ایران قبول داریم،ولی فعلاً در گروههای اپوزیسیون ایرانی تنها گروهی که فعلاً در عراق است و به درد ما می خورد سازمان مجاهدین است. الان سازمان با آمریکایی ها گشت های مشترک دارند، اطلاعات در اختیار آمریکایی ها قرار می دهند. نظر من این است که آمریکا تا آنجایی که به دردش بخورد اینها را در عراق نگه می دارد. الان یک سری از بچه ها هستند که دو سال است در تیف به سر می برند. آمریکا هم علناً به آنها می گوید که هیچ راهی به خارج از کشور نیست و اینها را تشویق می کند که به ایران برگردید.
اما فرماندهان نیروهای آمریکایی که آنجا بودند بر اساس صحبتهایی که شنیده بودند به خوبی سازمان را شناخته بودند. مثلاً بحث عملیات جاری و فشارهایی که روی بچه ها آورده بودند و سیستم دیکتاتوری که در مناسبات مجاهدین هست.یا بحث تنظیماتی که با نیروها می شد، مثلاً بچه هایی که می آمدند به تیپف خیلی ها بودند که حتی جوراب به پا نداشتند. نفر بیست سال در سازمان مجاهدین بوده، روز آخر که آمده جوراب را هم از پایش در آوردند. یا خیلی ها با دست خالی بلند می شدند می آمدند. یا نیروهای مجاهدین در مسیر اینها را می گرفتند و برمی گشتند. یا الان تعداد نفراتی که فرار می کنند، خیلی بیشتر شده است. به خاطر همین اینها شناختی که از رجوی دارند به خصوص در رابطه با صدام حسین اینها یک موضع خیلی منفی نسبت به مجاهدین دارند. عمدتاً این سازمان را تروریست می دانند و در صحبتهایی هم که می کردند، می گفتند که این سازمان تروریستی است و شما خیلی شانس آوردید که آمدید اینجا، شما خیلی کار خوبی کردید و کار شجاعانه ای کردید. چون اینها هیچ چشم اندازی ندارند و آنقدر اینجا می مانند تا کم کم دچار اضمحلال بشوند.
در داخل روابط نیز فضای مسئله داری ،بخصوص راجع به نبودن مسعود و فرار مریم به فرانسه به نسبت قبل شدیدتر هم شده است. یکی از سؤالات اساسی بچه ها این است که الان مسعود رجوی کجاست. آنها جوابهای سربالا می دهند و می گویند که هر جایی که هست، سالم است و… ولی عمدتاً نیروها در ذهنشان این است که مسعود کجا رفته است. زمان فرار مریم رجوی همه شوکه شده بودند. تا زمانی که دستگیرش کردند ما فهمیدیم که عراق نیست. یعنی برنامه را طوری چیده بودند که ما فکر می کردیم عملیات در پیش است و اینها هم در عراق هستند. یعنی این فرد با 50 نفر رفته به خارج از کشور روزی که دستگیر شد ما فهمیدیم و این را از روز اول مخفی کرده بودند که دستگیر شده است. بعد کم کم به افراد فهماندند که مریم دستگیر شده و چون باید به این سؤال جواب می داد که چرا به پاریس رفته؟ کی رفته به پاریس؟ چون هیچ کس نمی دانست. مسعود هم همینطور. الان همه مستقیم سؤال می کنند که مسعود کجاست؟ به هر حال وقتی سازمان دو تا سر رهبری اش نیست، چطور می تواند کار را پیش ببرد؟ با چه کسی می خواهد کار را پیش ببرد؟ خط و خطوط از کجا می آید از چه کسی می آید؟ حتی شایعه شده بود که در بمبارانی که آمریکایی ها کرده بودند کشته شده، یک شایعه هم این بود که می گفتند رفته است سوئیس است یا رفته است به اردن و نمی گذاشتند خبر بازداشتش پخش شود، ولی بحثی که همه گیر شده و سؤال همه است و در گزارشهای عملیات جاری به عنوان تناقض می خوانند، این است که این فرد کجاست؟ اگر او نباشد آینده ما چه می شود؟ پس این سازمان را چه کسی رهبری می کند؟ چه کسی فرماندهی می کند؟ تکلیف نیروها چه می شود؟ عمدتاً این جزء تناقضات و سؤالاتشان هست.
سازمان آمد مژگان پارسایی را عوض کرد و صدیقه حسینی را گذاشت یکی از دلایلش همین بود که به اصطلاح مثل مسعود یک بندی راه بیندازد. یک ماری بیندازد وسط و به نیروها انگیزه بدهد. در خارج کشور هم آمدند خیلی روی این تبلیغات کردند که بله ارتش آزادیبخش زنده است و پاینده است و مسئول اول عوض می کند و مسئول اولش یکی از یکی دیگر بهتر می شود و… یکی از دلایل اصلی اش همین سوار شدن روی فضای یأس و سرخوردگی است که وجود دارد.
خیلی ها از همان اول اعتقاد داشتند که بحث بندهای انقلاب بیشتر ناشی از یک بن بستی بود که بعد از جنگ کویت یا در حقیقت بعد از عملیات فروغ سازمان درگیرش شده بود و چون دیگر عملیاتی در کار نبود به خاطر این که بیاید انگیزه ای به نیروها بدهد و نیروها را سرپا نگه دارد، با بحث انقلاب و بندهای مختلف در هر مرحله کل نیروها را انگیزه می داد و یا به صورت مقطعی انگیزه را برای نیروها ایجاد می کرد. این بار هم آمدند همین کار را بکنند. در حالی که می دانید که الان زمان فرق می کند و کلاً شرایط هم فرق کرده است. مثلاً زمانی که مژگان را انتخاب کردند حدود 4 سال پیش، سازمان انتظار داشت که بعد از این نشست ها شروع شود و هر کسی بیاید لحظاتش را بگوید، صحبت کند، گزارش بنویسد. دیدند نه اصلاً از این خبرها نیست. مثلاً در نشستی که ما بودیم، همانجا صدیقه حسینی بود و سوسن بود و یک سری از فرماندهان بودند این بحث را که مطرح کردند داخل سالن همه سوت و کور نشسته بودند. ناگهان خود همین صدیقه بلند شد فحش و فحش کاری و این که بی غیرت ها… چرا نشستید چنین انتخاباتی در سازمان انجام شده، خواهر مریم پیام داده کو شورتان؟ کو احساستان؟ چرا کسی بلند نمی شود حرفی بزند؟ یعنی با جوابی که بچه ها دادند مشخص شد که این دستگاه دستگاه قبلی است. الان هم همینطور است. الان چون نیروها سرگردانند، وضعیت بدتر از قبل است، هیچ کس بالای سرشان نیست همگی سرخورده و افسرده اند اخبار را از این طرف و آن طرف می شنوند. از یک طرف ریزش هایی که در سازمان وجود دارد و چون که مژگان هم دیگر کارآیی نداشت و چند سال مانده به قول خودشان می گویند یک حالت خسته کننده دارد، یک نفر جدید بیاورند یک تنوعی به کار بدهد و جو را عوض کند. یک فضایی ایجاد کند که طرف انگیزه داشته باشد، بحثهایی راه بیفتد، بندهایی راه بیفتد، نفرات بلند شوند و صحبت کنند تناقضی بدهند بیرون و از این حرفها… بچه هایی که آنجا بودند می گویند از همه وقت سوت و کورتر بود. بعد می گفتند شکلش هم اینقدر مسخره بود و فرمالیستی، چون اینها عادتشان است که از دو ماه قبل از برگزاری انتخابات، مسئول اولشان انتخاب شده است. یعنی در یک نشست هایی خودشان انتخاب می کنند بعد لایه های بالا را می آورند و به آنها ابلاغ می کنند، بعد می آیند در یک نشست عمومی که از قبل همه چیز تعیین شده است به صورت فرمالیستی انتخابات برگزار می کنند. این بار گلدان آورده بودند که نفرات رأی هایشان را داخل گلدان بیاندازند در حالی که این نفر از قبل انتخاب شده است. نفر رأیش را بیندازد یا نیندازد اصلاً توفیری ندارد.
صدیقه حسینی که الآن به عنوان مسئول اول مجاهدین معرفی می شود در عملیات آخر فرمانده ما بود به لحاظ سطح سواد که خیلی سطح پایین است، خیلی از زنان هستند که از او بالاتر هستند،او تنها چیزی که دارد این است که واقعاً سراپا مطیع است. به قول معروف از خودش چیزی ندارد. یک آدم واقعاً بی اراده است. مثلاً در عملیات آخر هادی شعبانی می گفت که این نفر که فرمانده مان بود و من انتظار داشتم یک جسارتی داشته باشد وقتی سارقین جلویمان را گرفتند و گفتند سلاح هایتان را بدهید. من خودم سلاحم را ندادم و گفتم چرا باید سلاحم را به تو بدهم؟ بعد همین صدیقه حسینی داد و بیداد کرد و به من گفت که سلاحت را بده! مگر می خواهی ما را بکشند؟ گفتم مگر شما نمی گویید سلاح ناموس مجاهد است؟ من چطور سلاحم را به یک دزد و سارق بدهم؟ یعنی ما چهار نفر از پس یک سارق هم بر نمی آییم؟ گفت نه! بده! هر چه من می گویم! بعد اینها ما چهار نفر را خلع سلاح کردند و رفتند! یعنی آنجا برای حفظ جان خودش تمام اصول و پرنسیب هایش را زیر پا گذاشت. یک آدم واقعاً تو خالی و فاقد هر گونه پرنسیب.
یک موضوع دیگر هم مربوط به میلیشیاها می شود که این روزها سازمان خیلی هم روی آن تبلیغ کرد. ارتش ما بیشترین میلیشیاها را داشت. من خودم چون اداری و صنفی بودم، بیشترین رابطه را با اینها داشتم. عمده نیروهایشان از دست رفته اند. خیلی از اینها استاتو را امضاء نکرده بودند. یک سری شان چون پدرهایشان آنجاست به خاطر وضعیت پدرانشان بردند با آنها برخورد کردند و یک روز و دو روز نگهشان داشتند، نشست های سنگین برایشان گذاشتند. خیلی هایشان اصلاً در حال و هوای خارج هستند. ماندند تا ببیند شرایط چه می شود. خیلی از اینها را با برنامه های هنری که از سیما پخش می شود، سر اینها را گرم کردند. در حالی که عمدتاً حداقل آنهایی که من می شناختم ،کسانی نبودند که سرپا باشند. یک عده در ملاء خارج کشور بودند، بعد آمدند اینجا با این وعده که این یک دوره کوتاه مدتی است. عمدتاً هم تصمیم گیرنده آنها پدر و مادرهایشان هستند و عمدتاً هم پدر و مادر اینها از مسئولین بالای سازمانند. ولی خودشان تا آنجایی که من سراغ دارم، کسانی هستند که یک در میان افتادند در آسایشگاه ها، سر کار حاضر نمی شوند، هرکدام را با کلی صحبت و حرف می آوردند سر خط، عمدتاً کارهای حاشیه ای بهشان می دهند، برای مثال تزئینات و سیما و کارهای هنری و هنرپیشگی و… بعد هم فضا را برایشان کاملاً باز کردند که در آن فضای بسته نباشند.
میلیشیاها را در مصاحبه های وزارت خارجه هر کدامشان را چهار پنج نفر اسکورت می کردند که بدانند آنجا چه گفتند و چه نگفتند. البته خیلی از این میلیشیا ها هم رفتند. مثل همین یاسر عزتی که یک جوان ورزشکار و فوتبالیست شاخصی بود. این طور نبود که آدم سرخورده ای باشد. ولی خب زیر بار زور اینها نمی رفت. یا خیلی های دیگر هم به همین ترتیب، من معتقدم اینها منتظرند یک راهی باز شود تا از آنجا بیرون بیایند، اینها حاضر به ماندن در عراق نیستند، نفری نیستند که ماندگار باشند، خودشان هم خوب می دانند. حالا ممکن است یکی دو نفر را هم بردارند ببرند پای این سایت ها و از آن مطلب بگیرند.
نیروهایی که بعد از سی ژوئن جداشدند، یک مورد نبوده که نیروهای مسئله دار بریده باشند. در نشست هایی که بچه ها در ستاد می گذاشتند طرف را افشا می کردند می گفتند بریده و رفته، ولی بعد از سی ژوئن نفری بود که می گفت ما امضا نکردیم خودشان دیدند که ما امضاء نکردیم نه اینکه ما را اخراج کردند بعضاً نیروهایی بودیم که سالهای سال از نیروهای اصلی اینها بودیم و کارهای خیلی حساسی دست ما بود. در یکی از نشست هایی که گذاشته بودند، یک نفر بلند شد گفت بابا قبلاً یک سری نیروهایی می رفتند که می گفتیم بریده اند، ولی الان نیروهایی که می روند بهترین نیروهای ما هستند، اینها همه مسئله دار شدند، همین الان میلیشیا ها مسئله دار هستند. قبلاً سطح کسانی که می رفتند همه عضو عادی بودند، ولی الان همه ام قدیم و MO ها دارند می روند. شما روی این نفرات چه می خواهید بگویید؟ نفری که رفته خودت اینقدر تعریفش را می کردی، خودت گذاشتی اش برای کار اداری، گفتی نفر باظرفیتی است، چون می تواند با همه تنظیم کند، آن نفر را خودت مسئول کامپیوتر گذاشتی، آن نفر را خودت افسر اطلاعات عملیات گذاشته بودی تا روز آخر هم ما ازآنها چیزی ندیده بودیم. یعنی نشست هایشان بعد از سی ژوئن این بود. یک مورد نبود که بگویند اینها خائن هستند و بریده مزدورند، چون ما را می شناختند. البته آن ادعاهای مزخرفی را که هر کس می برید، مارک اخلاقی به او می زدند، آن ادعاها را داشتند. این دیگر یک سنت ثابتی است که سازمان دارد. فلانی تا زمانی که هست گوهر بی بدیل است. به محضی که از سازمان جدا می شود می گویند مسئله اخلاقی دارد! خب اگر این نفر مسئله اخلاقی دارد که این معلول مناسبات فاسد توست که اینها فاسد شدند. چطور عضوی که می گویی گوهر بی بدیل است و این نفر حتی لحظه هم نداشته، یعنی از بحث دوران عبور کرده، چطور وقتی می رود مسئله اخلاقی پیدا می کند؟ ولی قبلش گوهر بی بدیل است؟ اگر هم فساد اخلاقی داشته ناشی از مناسبات فاسد توست. در مناسبات تو رشد کرده، مگر شما مثلاً نمی گویید که جامعه ایران فقیر است و ناشی از رژیمش است، خب اگر هم برای فرمانده تو فساد باشد در مناسبات خودت فساد به بار آمده. در حالی که نه! همه خوب می شناسند که اینها بهترین بچه های مجاهدین بودند. اتفاقاً فاسدترین آدمها الان در سازمان مانده اند! یعنی کسانی که موردهای به شدت اخلاقی داشتند و الان هستند و می شناسمشان. ولی کارشان ندارند هیچ، رده بالاتری هم به آنها داده اند. چرا؟ چون با رجوی کار می کنند، موازی با او حرکت می کنند، تأییدش می کنند و چشمشان را روی کارهایش می بندند و اینها اصلاً برایشان مهم نیست کسی مورد اخلاقی داشته باشد یا نه. جالب است، مثلاً نشست هایی بود به نام نشت های غسل هفتگی که طرف می آمد فاکتهای مربوط به دورانش را می گفت، مجبورش می کردند چون خود رجوی آمد نشست گذاشت و گفت هر کس غسل هفتگی نکند مجاهد نیست. آن طرف هم که مشخص بود… زندان و ابوغریب و هزار بدبختی، نشست می گذاشتند برایش، می ریختند روی سرش و این فرد مجبور است که جمعه ها فاکتهای دورانش را بگوید. مثلاً فلان زن را دیدم و چنان لحظه ای به من دست داد، به فکر زن و تشکیل خانواده افتادم، از این فاکتها. اینها را جمع می کنند، بعد این را می کنند مدرک و سند در پرونده طرف می گذارند و روزی که می خواهد برود، پرونده اش را نشان می دهند و می گویند این دستخط خودش است و خودش گفته است که من مورد اخلاقی داشتم! خودش گفته من این کار را کردم! در حالی که همه می دانند که نوشتن گزارش یک چیز اجباری است و خودشان می گویند که بنویسید. یعنی خودشان این بحث را آوردند که تو باید در این مرحله این تناقضات را بگویی. بعد این کار را می کرد. برای همین من فکر نمی کنم که اثری داشته باشد. مثلاً الان همه من را می شناسند و می دانند که کجا بودم و چکاره بودم. یک مورد از من سراغ ندارند که فلانی فلان روز مثلاً روی میز بوده… فلانی فلان روز در آسایشگاه خوابیده، فلان برخورد را با او کردند. چون نیرویی بودم که تا روز آخر من را نگه داشتند. روزی هم که می خواستم بروم گفتند این حکم اخراج را امضاء کنید. گفتم هر حکمی باشد، حتی اگر حکم اعدامم باشد، باز هم امضاء می کنم. بعد اینها را انتشار دادند که ما اینها را خودمان اخراج کردیم، نگاه کنید این هم حکمش! یا مثلاً اعلامیه دادند که بله! اینهایی که رفتند خیلی کار بی شرمانه ای کردند! ما که هیچ کار نکردیم. بیست سال با این وضعیتی که حتی آمریکایی ها مسئله دار شده بودند، بعد از بیست سال رفتیم در کمپ آمریکایی ها با وضعیتی که لباسمان را گرفته بودند، مدارکمان را گرفته بودند، ما که هیچ حرفی نزدیم، ولی اینها اعلامیه دادند که بله! اینها مزدورند و کار بی شرمانه ای کردند. حتی با نام بردن اسامی ما بر روی سایتها، گفتند اینها نفراتی هستند که قدیمی هایشان مسئله اخلاقی داشتند و بقیه شان هم عضو مجاهدین نبودند! اعضای پایین هستند و اینها را اخراج کردیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا