رجوی، تبیین جهان و انسان!
میترا یوسفی، بیست و سوم مارس
صادقانه و بی ریا بگویم کلامی هم از نخستین بزرگ نمایی منافقانه رجوی، تحت عنوان پرطمطراق « تبیین جهان » بیاد ندارم. مگرحقیقت آنک دستاویزی بیش برای کشاندن خلقی پرشور انقلاب درآستانه تحولی چنان عظیم، نبود. وقتی مردم در سایه تحولات از یاد نرفتنی، تشنه خواندن و دانستن بودند. وقتی « مجاهد»، « مبارز» و« روشنفکر»ی مد روز بود.
ما، در مورد این جلسات بخصوص، خوشبختانه به علت اقامت خارج از کشور، مصون ماندیم. زیرا که درانجمن دانشجویان مسلمان، هواداران مجاهدین، عملیات روشنفکری مجاهدین چندان پیاده نشد. در واقع خبری از دانشگاه و دانشجویی هم نبود که به محض پا در تله هواداری گذاشتن، پای دیگر را باید از دانشگاه ها می کشیدند. اگر مسئولیت سرپرستی خواهران و برادران کوچکتر را داشتند، باید رها می کردند و…. و نه خبری از مطالعه! سیستم، سیستم عملیاتی و کاری بود و همان مطالعه مناقانه طی جلسات « تبیین جهان » در ایران ( به مناسبت جو روشنفکری و انقلابی مورد بحث فوق، نوعی آدم ربایی بیش نبود. وگرنه دور از شرایط و مقاصد معین، اساسا سرهم بندی های رجوی تحت عنوان « تبیین جهان » جاذبه یی نداشت) موقوف!
باری، ضمن سفری به ایران موسم بهار1359، ازبساط خیابانی و یا کتابفروشی های مجاهدین، من هم یک سری خریدم و سعی می کردم بخوانم. طی سالهای بعدی و در تشکیلات مجاهدین در فرانسه و عراق، درون اطاقک هایی موسوم به کتابخانه ( دراصل تله یی برای شکار آدم های مسئله دار، که همان هم همراه غائله ی ربودن کودکان وطلاق های جمعی، ویران کردن اساس خانواده طی افراطی ترین طریق و خشن ترین وضعیت، وقتی که دژخیم منافق شمشیر از رو بست و لات بی همه چیز، نفس کش می طلبید، به کلی برچیده گشت) بچشم می خورد و به ریش هرچه کتاب و کتابخوان می خندید!
امروز درنگاهی عمیق و جدی به آن گذشته ی مضحک و تاثرآور متفکرم که راستی رجوی ها از
جهان و انسان! چه می دانند؟ سرکوب کردن سه هزارنفر در پادگان متروکی از ارتش صدام حسین و بگیریم 999 نفر دور و نزدیک، هوادار و عضو آواره در کشورهای دیگر، جهان واقعی و انسان حقیقی را در قاموس وی به « صفر» رسانید. از آنجا که به فارسی شکرشکن، چاه کن خود ته چاه است! نخستین لطمه را از نظر شعور و احساس و همه چیز که برروی هم انسان را می سازد، رجوی ها، خود دریافت کردند.
این پرت افتادگی رجوی را از درک واقعیات جهان ( درمورد قالب کردن خود به عنوان نیروی دموکراتیک و اپوزیسیون، و به نوعی لجبازی بچه گانه نزد بزرگترها که مرا به ایران ببرید!) و چگونگی ذات و شخصیت انسان، چنان عاجز برجای گزارده که گمان می کند می تواند قربانیان خود را ساکت و منکوب نگهدارد. ازجمله تهدیدات و تمهدیداتی که برعلیه من بکار می برد و پاشنه ی آشیل می جوید.
راستی برای من چه باقی گذاشت که مرا به راه عافیت جویی ببرد؟ همه ی اندوخته مالی را غارت کرد ( تاآنجا که از یادگارهایی چون کیف و پیراهن صنایع دستی نگذشت، و همه را در کنج جلسات به اصلاح بیرونی خارج از کشوری آویزان و حراج کرد)، آزادگی جسم و اندیشه ، جوانی، قدرت و توان که در دستگاه برده داری اش برباد رفت ، عشق و محبت و عاطفه که برای درآوردنش تا سینه و قلب فریب خوردگان چنگ کشید. فرزندانم را ازحق طبیعی و انکارناپذیر وصال پدر محروم کرد! دیگر تلاش های مذبوحانه تازه اش در ره چیست؟ کلمات گستاخ و سراتا پا دروغ را از دهان مردی بیرون بریزد که به قول خودش سالها پیش از ما، چون دیگر بردگانت ربود، به میدان میفرستد. حاشا که اگر ذره یی از گناهان معلون و عفریته ی رسوایش را برشانه ی دیگران بنویسیم!