به کدام مادر می توان گفت فراموش کن او دیگر نمی آید

سلام برادر خوبم محمد بقایی
بازهم بهاری را بدون وجود تو شروع کردیم. ازنوع بهاری غمگین! از آن بهارهایی که غروبش دلگیر است و جای خالی تو در غروبهای شرجی فریاد از غربت و تنهایی و بی کسی میزند.

سالهاست که عکست مهمان سفره های هفت سینمان شده ولی این بهار شعله غربتش داغ تر است. میسوزاند دلمان را از اینکه نگران سلامتی توهستیم. ازاینکه نمیدانیم این بلای خانمان سوز کرونا چه برسرت آورده؟! مادر را بگونه ای نگران کرده که با عکست سخن می گوید.

او می پرسد محمدم گلویت خشک نباشد مواظب خودت باش مبادا تب کنی دلبندم مبادا کرونا در وجودت رخنه کند.
مادر می گرید و می گوید آیا کسی هست تو را مراقبت کنه تب نکنی سرفه نکنی ؟!
با خود می گوید و می گوید تا اشک چشمانش قاب عکست را شفاف میکند.
محمد جان برادر خوب من مگر داشتن خبری از سلامت تو جرم است. تاوان کدامین معصیت را میدهیم که اینگونه باید در فراغت بسوزیم؟!
غیرت ومرام برادریت کجاست؟ کجایی که اونقدر مشغول شدی که عزیزانت را به فراموشی سپردی؟!
یادت نیست ؟؟؟
آن روزهایی که در آغوش مهربان پدر لبخند میزدی! یادت رفت. آن روزهایی که بوسه بر دستان مادر میزدی! یادت رفت.
یادت رفته که پدرمان سالهاست در آغوش خاک است و دیگر برایمان سرپناه نیست .
کلبه زندگیمان ویرانه گشته کلوخهای اطرافش تیشه برریشه جانمان میزند.
مگذار روزی شود که آغوش مادر هم برایت آرزو باشد.
بگذار افتخار کنیم به وجودت و خو‌شبختی را در کنار تو داشته باشیم.
کودکان دوسه ساله ای که موقع رفتنت بغل میکردی و می بوسیدی حالا برای خودشان مردان و زنانی شدند که محبت خودشون رو نثار فرزندانشان می کنند.
برادر جان محمدم…
چه برسرتو گذشته که خودرا فراموش کردی و به طوفانی سپردی که نهایتش خرابی و ویرانی است !
باخودت فکر کرده ای تا کجای این راه برایت توشه ای دارد؟!
به چه دلخوش کردی؟
به شکنجه های مخوف غیرانسانی!
یا به کشته شدن تمام احساساتت!
به غسلهای هفتگی یا به غیب شدن ناگهانی دوستانت؟
مگه نبودی وندیدی چگونه دوستانت رو وادار به عملیاتهای انتحاری کردن…
مگه ندیدی یا نشنیدی که چه بسیار برادرانت از بی دارویی و عدم رسیدگی به سلامتشان جان باختند.
حال نگرانیم همه ما! همه مادران وخواهران وبرادران وتک تک خانواده ها نگران وضعیت کنونی شماییم.
کرونا ویروسی که خیلی ناجوانمردانه جان عزیــزانمان را میگیرد و اتش بردلمان میزند.
محمد جان چگونه باورت کنم اینقدر راحت فراموشمان کردی…
چگونه دل مادر را تسلی دهم چه بگویم که اتش درونش خاموش شود؟!
به کدام مادر می توان گفت فراموش کن او دیگر نمی آید آیا میشود این را گفت؟
اوکه هنوز چشم انتظار فرزندش هست و برای سلامتی او دعا می کند.
کاش میدانستی که زمانی که تا مقر اشرف به امید دیدنت می امدیم ولی ناامید میشدیم چگونه می شکستیم و نابود میشدیم.
کاش میدیدی که وقتی دوستانت رادرجمع مهربان خانواده هاشان می بینیم چگونه آه حسرت می کشیم .
محمد جان به خود بیا نگذار دیر شود هنوز هم فرصت هست.
هوشیار باش وخود را از آن منجلاب نجات بده. خودرا رها کن از بند اسارتها ازبند خوف وترس و تشویش بگریز.
رها باش، آزاد زندگی کن، زندگی حق توست که دیو صفتان این حق را ازتو دریغ کردند.
به امید رهایی هر چه زودتر تو
خواهرت مرضیه

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا