فرمان رجوی برای متلاشی کردن مغز سربازان ایرانی

اسفندماه 65 عملیات های مرزی گردان های قرارگاه حنیف شدت بیشتری بخود گرفته بود. گردان های یک، دو و سه در مناطق مرزی دهلران و مهران با پشتیبانی توپخانه ارتش عراق به محل استقرار نیروهای نظامی ایران رخنه و تعدادی از آنها را کشته، مجروح و یا به اسارت گرفتند. نحوه و شکل عملیات به این صورت بود که در مرحله اول اعضای تیم های شناسایی مجاهدین خلق که توسط نیروهای اطلاعات ارتش عراق حمایت میشدند متناسب با مواضع طرف ایرانی در جبهه با لباس های تکاوری و پلنگی مواضع ارتش و لباس های بسیج و یا سپاه مواضع آنها را شناسایی می کردند.

بعد از عملیات تعدادی از نیروهای گردانهای نظامی مجاهدین خلق به مرور زمان که از نزدیک شاهد این جنایات در حق نیروهای ارتشی و بخصوص سربازان بودند مسئله دار شده و در شکل محفل های غیر تشکیلاتی نارضایتی های خود را اعلام کردند. در یک مورد یکی از اعضا که سربازی را مجروح کرده و در صحنه به حال خود رها کرده بود در جیبش بهنگام بازرسی نامه ای از خانواده ش پیدا کرد که در آن خواهرش به او نوشته بود که مادرش بسختی بیمار است و در اولین فرصت مرخصی گرفته و به شهرشان برگردد. عضو شرکت کننده در این عملیات گفته بود خون زیادی از این سرباز رفته بود و امیدی به زنده ماندنش نبود. دیدن این صحنه این سوال را در ذهنش ایجاد کرده بود که چرا باید سربازان که بر اساس قانون نظام وظیفه حضورشان در مرزها الزامی بوده و آنها در حقیقت برای دفاع از تمامیت ارضی کشور در مقابل تجاوز دشمن به جبهه آمده بودند مورد هدف قرار گیرند؟ مدتی بود که بعد از انجام هر عملیات بر علیه مواضع نیروهای ارتشی این سوال در ذهن نیروهای شرکت کننده در عملیات ایجاد میشد.

مسعود رجوی

در سال 65 قرارگاه حنیف خودش را به مناسبت تاسیس خود آماده می کرد. رفته رفته اعضا احساس می کردند که شکل و نحوه آماده سازی نسبت به گذشته تفاوت دارد. تزیینات فوق العاده سالن اجتماعات و آذین بندی خیابانها خبر از یک اتفاق غیرمنتظره می داد. یک روز قبل از مراسم اعلام کردند در برنامه مراسم امسال مسعود و مریم میهمان قرار گاه حنیف هستند. تدابیر امنیتی شدیدی اتخاذ کرده بودند. روز مراسم فرا رسید. ابتدا همه اعضای گردانها در زمین صبحگاه قرارگاه حنیف به خط شدند. چند لحظه بعد مسعود و مریم بهمراه مهدی ابریشم چی، محمود عطایی و شهرزاد صدر مسئول دفتر مریم و گارد حفاظتی در حالیکه محمد حیاطی فرمانده قرارگاه حنیف از آنها استقبال می کرد، وارد زمین صبحگاه شدند.

آنها به محض ورود به زمین قرارگاه با یکایک اعضا دید و بازدید کردند و مراسم نظامی اجرا شد. بعد از اتمام مراسم در زمین صبگاه از همه اعضا خواسته شد برای شنیدن سخنرانی مسعود و مریم در سالن اجتماعات تجمع کنند. طبق روال تمامی مراسمها بعد از پخش سرود مجاهدین خلق مریم به سخنرانی پرداخت و سپس مسعود رجوی سخنرانی خود را آغاز کرد.

او ضمن جمعبندی عملیات های گردان های نظامی قرارگاه حنیف از فرماندهان و نیروهای یگان ها خواست که عملیات های خود را ارتقا دهند و اعلام کرد هدف بعدی ما عملیات های گسترده تر در شکل قرارگاهی بر علیه نیروهای سپاه و ارتش است. در ادامه رجوی خطاب به اعضای شرکت کننده در نشست گفت هر کس سوالی دارد بپرسد. در این لحظه یکی از اعضای گردان 2 قرارگاه حنیف بنام خسرو اکبری اهل شیراز که بعدها دو چشم خود را در یکی از عملیاتها از دست داد پشت میکروفن رفت و خطاب به رجوی گفت: من یک سوال که ذهنم را مشغول کرده در مورد عملیات ها دارم. برای من جنگیدن در مقابل نیروهای سپاه قابل فهم است چون دشمن ایدئولوژیکی ما هستند و می کشیم و کشته می شویم ولی سوال و تناقض ذهنی من در رابطه با سربازانی است که مجبورند به خدمت سربازی بیایند و در مقابل ما قرار گیرند. آنها نا آگاهانه و تحت اجبار قانون نظام وظیفه با ما می جنگند در حالیکه ما ادعا داریم یک نیروی انقلابی و آگاه هستیم و آگاهانه هم به آنها شلیک می کنیم. خیلی از این سربازان شاید از وابستگان و آشنایان ما باشند. خانواده هایشان چشم انتظار بازگشت آنها هستند و خیلی از آنها در حالیکه روزهای آخر خدمت خود را در جبهه ها می گذراندند بدست ما کشته شدند. سوال من این است چرا دست ما باید به خون این سربازان آلوده شود؟

سکوت مرگباری سالن را فرا گرفته بود. رجوی که انتظار چنین سوالی را نداشت در شوک و بهت فرو رفته بود. از صندلی اش بلند شد و به جلو سن آمد بطوریکه کاملا به آن عضو نزدیک شود. سپس گفت اتفاقا حرف من این است که باید بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران به مغز همان سرباز شلیک کرد و مغزش را روی زمین ریخت. ما باید اتفاقا در مقابل نیروهای ارتش و سربازان با شدت عمل بیشتری برخورد کنیم تا دیگر سرباز و نیروی ارتشی بخود جرات ندهد سرش را پایین انداخته و به جبهه بیاید. بلکه باید از وحشت فرار کند. صحبت های رجوی سالن را در شوک و تعجب فرو برد! عضو سوال کننده آرام بر سر جای خود نشست. فرماندهان رجوی تلاش کردند با آمدن پشت میکروفن و حمایت از صحبت های رجوی فضای ملتهب سالن را آرام سازند. از فردای آن روز اعضا فهمیدند که پشت جنایت کشتن سربازان و شدت عمل برعلیه آنها شخص رجوی است و وی هیچ احساس انسانی در قبال خانواده هایشان ندارد و حس مردم دوستی و دلسوزی برای مردم ایران فریبی بیش نیست.

علی اکرامی

منبع

یک دیدگاه

  1. آقای اکرامی با بیان مطلب فوق، توانستید اوج درنده خویی سران فرقه رجوی را بیان کنید. فرقه ای که به مغز سرباز از جان گذشته وطن شلیک می کند چگونه می تواند ادعای آزادی خواهی داشته باشد و نیروهای خود را ارتش آزادی بخش بنامد؟
    وظیفه انسانی جداشدگان از این فرقه، بیان حقایقی است که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده اند و ماهیت پلید این فرقه را بر همگان روشن سازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا