دخترم شکوه سلام شکوه جان خوبی بابا؟! احساس می کنم همین دیروز بود گفتی می روم ترکیه برای ادامه تحصیل و زود بر می گردم. شکوه جان. می دانی چند سال از آن روزها می گذرد؟ الان چندین سال است از پدر و مادرت دور شده ای با گذشت زمان و در نبود تو درد […]
دخترم شکوه سلام
شکوه جان خوبی بابا؟! احساس می کنم همین دیروز بود گفتی می روم ترکیه برای ادامه تحصیل و زود بر می گردم.
شکوه جان. می دانی چند سال از آن روزها می گذرد؟ الان چندین سال است از پدر و مادرت دور شده ای با گذشت زمان و در نبود تو درد و غصه هایم بیشتر می شود. زمانی که پیش من بودی کمبودی نداشتی چرا خودت را در این مسیر انداختی و درد و رنج را ما و خودت خریدی؟
جات خیلی توی خانه خالی هست عزیزم. جای خالیت با هیچی پُر نمی شود. شکوه تو می توانی خودت را نجات بدهی و مثل یک انسان آزاد به زندگی خودت ادامه دهی. من به لحاظ جسمی وضعیت خوبی ندارم و به تو نیاز دارم. دلم می خواد در کنارم باشی. اگر در کنارم باشی مشکلات جسمی خودم را فراموش می کنم . من منتظر روزی هستم خودت را نجات دهی.



































