فضای انفجاری درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق، گاه با برخی نمودهای بیرونی خودنمایی می کند. یکی در گوشه ای رگبار مسلسل خود را در سرش خالی می کند و با این روش اعتراضی، صدای خود را به دیگران و بیرون از تشکیلات می رساند، که به داد ما برسید در این سازمان و در درون […]
فضای انفجاری درون تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق، گاه با برخی نمودهای بیرونی خودنمایی می کند. یکی در گوشه ای رگبار مسلسل خود را در سرش خالی می کند و با این روش اعتراضی، صدای خود را به دیگران و بیرون از تشکیلات می رساند، که به داد ما برسید در این سازمان و در درون حصارها نابود شدیم.
دیگری با برنامه ریزی های گاها چند ماهه ، نفت یا بنزین یا هر ماده ی سوختی دیگری را در جایی مخفی کرده، زمان مناسبی برای خودسوزی اعتراضی انتخاب و در لحظه ی موعود، در ملاء عام یا در خلوت و یا در زمان های استراحت، در گوشه ای از مجموعه دست به خودسوزی می زند.
بر اساس گزارشها، یکی از اعضای سازمان به نام «شهرام محسنی» در یکشنبه روزی خود را آتش زد و به سوختگی شدیدی در پا و پشتش دچار شد، اما با دخالت یکی از دوستانش از مرگ نجات یافت.
یک نفر از بچه ها در سازمان به نام تشکیلاتی ” بهزاد” اهل تهران بود که کارهای خیاطی مقر را انجام می داد، او نیز در ظهر یکی از تابستان های گرم عراق ، در محل ترابری مقر روی خود بنزین ریخت و خود را به آتش کشید و در دم هم جان باخت، صدای اعتراضی او پس از خاموشی زندگی اش هنوز در خاطرات جداشده ها زنده است و نقل می شود.
قبل از این نیز موارد متعددی از خودکشی اعضا در پادگان اشرف گزارش شده بود. تنها در فاصله 29 تیرماه 91 تا نهم مرداد ماه 2 مورد خودکشی در پادگان اشرف گزارش شد. در یکی از این موارد فردی به نام شمس الله محمدی در اردوگاه اشرف اقدام به خودکشی کرد.
تعدادی از اعضای سازمان به دلیل آنکه از خروج آنان از سازمان جلوگیری میشد، اقدام به خودسوزی کردند. علاوه بر این اعضای فرقه به این نتیجه رسیدهاند که با عضویت در این فرقه تنها عمر خود را به بطالت گذراندهاند.
یاسر اکبری نسب یکی دیگر از قربانیان خودسوزی در پادگان اشرف، برای اعتراض به سیاست های استبدادی سازمان و اقامت اجباری در اسارتگاه اشرف بود، داستان یاسر از زبان دوستانش:
بر می گردم به داستان اصلی که می خواهم آن خاطره دردناک را برای شما باز گو کنم. بعد از خلع سلاح، در نشست ها فحش های رکیک اخلاقی و توهین ها شروع شد و هر کسی باید می آمد از خودش گزارش می خواند و بقیه با فحش و ناسزا و تف باران شخصیت او را متلاشی می کردند. این امر برای ما خیلی دردناک بود و هر وقت اسم آن نشست ها می آمد مو بر اندام ما سیخ می شد.
در ایام همان نشست ها بود که در مقر یکان ما که فرمانده اش مژگان زمانی بود دو برادر بودند به اسامی موسی و یاسر که همه قرارگاه عاشق این دو برادر بودند چرا که هر دو برادر بسیار مودب و با وقار بودند. یک روز هیاهوی وحشتناکی تمام قرارگاه را فرا گرفت و همه دیدیم یک لندکروز با سرعت رفت کنار ضلع غرب مقر یکان پشت خاکریز ایستاد و چند نفر از فرماندهان یک جسدی را که معلوم بود سوخته و دیگه تمام کرده توی لندرکروز گذاشتند و رفتند.
سکوتی مهیب در مقر یگانمان حاکم شد و آنروز حتی ده نفر هم برای شام به سالن غذا خوری نیامدند چون با چشمان خودمان دیدیم که یک جسد با آن وضعیت برده شد اما نمی دانستیم کی بوده؟ روز بعد تمام فرماندهان اشرف به سرکردگی مژگان پارسایی ریختند توی مقر یکان ما و مژگان شروع کرد به فحاشی کردن علیه ما ولی کسی جرات نمی کرد حتی نتق بکشد چه رسد به اعتراض و یا نقطه نظری چون ملکه اعظم اشرف بود و باید مثل خدا او را میپرستیدیم.
ماجرا را این گونه شروع کرد که یاسر اکبری نسب خودش را به آتش کشیده و همانجا تمام کرده و این کار فوق العاده خائنانه و اپورتونیستی بوده!! اما نمی گفت که بابا جان این بیچاره برای فرار و خلاص شدن از دست این نشست های وحشتناک فحش و فحاشی بوده که خودش را به آتش کشیده است. داخل پرانتز چیزی را بگویم که یاسر انسانی فوق العاده ماهر و زبر دست بود و بخصوص در زمینه نقاشی انسانی خارق العاده بود چون نقاشی هر شخص را طوری میکشید که انگار ازش عکس گرفته بودند. بگذریم. بعد از صحبت های مژگان فرماندهان باید می آمدند پشت میکروفن در اثبات فحش های ملکه اعظم به یاسر و جسد سوخته اش فحاشی میکردند. به خدا فرماندهان هم که آمدند شروع به فحش و ناسزا گفتن کردند، صدایشان می لرزید چون یاسر کسی نبود که بهش فحش و ناسزا گفته شود چون واقعا همه عاشقش بودند.

خلاصه نشست بعد از چندین ساعت تمام شد ولی آن سکوت سهمگین و دردناک همچنان بر تمامی نفرات از فرمانده گرفته تا پایین ترین نفر همچنان حاکم بود تا یک شب دیدیم بهنام (محمد محدثین) توی برنامۀ ارتباط مستقیم تلویزیون سازمان (سیمای مقاومت) ظاهر شد و این داستان را بیرونی کرد و علیرغم همۀ آن فحاشی ها و ناسزاها و تهمتها و لعنت و نفرینها که مژگان و نوچه هایش به یاسر سوخته جان در داخل تشکیلات و نشست لایه ای که به این منظور برگزار کردند می دادند و حتی بعضی از نوچه هایشان می گفتند جسد او نباید در گورستان اشرف در کنار شهدای مجاهد دفن شود محدثین که صدایش میلرزید و نمی دانست این جنایت را چطور لاپوشانی کند با کلی تمجید و تحسین یاسر و مجاهد شهید خواندن او گفت که او خودش را در اعتراض به محدودیتهایی که آمریکایی ها علیه اشرف برقرار کرده اند به آتش کشیده است!!! در حالیکه آن موقع آمریکایی ها هیچگونه محدودیتی که برای ما ایجاد نکرده بودند بلکه همۀ نقل و انتقالها و اسکورتهای مجاهدین را هم انجام می دادند.
من خودم(نگارنده) با یاسر و موسی ، ماهها در سال 1376 در پذیرش ارتش رجوی ، در سازماندهی پذیرش، ظهرها پینگ پنگ بازی کردم. هردو بخصوص یاسر بسیار اکتیو و پر شور بود، خیلی پر انرژی بود، صداقت و یک رنگی اش به چشم می زد، وقتی خبر خودسوزی او را شنیدم ، واقعا از ته دل به مظلومیت او و زجری که سران تشکیلات بر او وارد کردند و جوانی اش پرپر شد، افسوس خوردم.
البته که رسالت ما بازگوئی جنایات رجوی ها و آگاهی بخشی به نسل جوان است، اما هرگز نباید آن روزهای سیاه و مملو از اختناق و سرکوب در سازمان مجاهدین فراموش شود. امروز هم در آلبانی ، در درون حصارها دهها و صدها انسان شستشوی مغزی شده ، گرفتار دیو اشرف هستند، در غل و زنجیر های اسارت فکری هستند، بیائید برای آزادی تک تک آنها تلاش کنیم و با افشای ماهیت فرقه ای و جنایتکارانه ی این سازمان، قدمی برداریم تا فردا یاسرها ، بهزادها و محسن های دیگری دست به خودسوزی و خودکشی نزنند، شاید فردا دیر باشد . . .
محمد رضا مبین


































