“اجتماع جوانان ایرانی هوادار مقاومت” عنوان جلسه ای بود که ویترین تبلیغاتی مجاهدین خلق در ماه گذشته برگزار کرد. در جریان این نمایش تبلیغاتی، تشکیلات مجاهدین خلق تلاش کرد که تصویری دمکراسی خواه و مدافع آزادی بیان و آزادی پوشش و دیگر آزادی های اجتماعی از خود به نمایش بگذارد. بدین منظور بخشی از این […]
“اجتماع جوانان ایرانی هوادار مقاومت” عنوان جلسه ای بود که ویترین تبلیغاتی مجاهدین خلق در ماه گذشته برگزار کرد. در جریان این نمایش تبلیغاتی، تشکیلات مجاهدین خلق تلاش کرد که تصویری دمکراسی خواه و مدافع آزادی بیان و آزادی پوشش و دیگر آزادی های اجتماعی از خود به نمایش بگذارد. بدین منظور بخشی از این مراسم به جلسه پرسش و پاسخ میان جوانان به اصطلاح شرکت کننده و مریم رجوی اختصاص یافت که اگرچه حرکتی نادر در تاریخ اجتماعات مجاهدین خلق بود اما در عمل از میان اظهارات مریم رجوی، پاسخ های روشن و شفافی برای سوالات اساسیای که همواره درباره سازمان مجاهدین خلق وجود دارد، به دست نیامد.
یکی از مهم ترین سوالات از پیش تعیین شده ای که دختری جوان با پوشش –متناسب چارچوب همایش های مجاهدین خلق –اما بدون روسری –متناسب ویترین سیاسی مجاهدین خلق– پرسید این بود: “چرا شما و بقیه زنان مجاهد حجاب دارید؟”
در پاسخ به این پرسش مریم رجوی پس از مقدمه چینی های بسیار، انتخاب پوشش حجاب از سوی زنان مجاهد را “داوطلبانه” میخواند و میگوید: “زنان مجاهد خودشان انتخاب کردند. زن مجاهد می گوید هر زنی مالک جسم و جان وعاطفه خودش است.”
با رجوع به خاطرات و مشاهدات برخی از اعضای پیشین تشکیلات مریم رجوی میتوان پاسخ غیرجامع او به پرسش دخترجوان را، غیر معتبر نیز دانست. زینب حسین نژاد از اعضای پیشین تشکیلات که این روزها با نام مستعار ژینا در شبکه های اجتماعی فعال است درباره وضعیت انتخاب پوشش در درون مناسبات مجاهدین خلق در حساب کاربری فیس بوک خود در چند قسمت از تجارب خود به عنوان یک کودک سرباز پیشین این تشکیلات نوشته است. او کسی است که تمام دوران کودکی، نوجوانی و بخش اعظم جوانی خود را درون مناسبات مجاهدین خلق گذرانده است و به عنوان یک زن مجاهد مسئله پوشش اجباری را با تمام وجود تجربه کرده است.
او شرایط خویش و همقطارانش را به عنوان کودکانی که از والدینی مجاهد زاده شده بودند و از کودکی تمام شئونات زندگیشان تحت تاثیر عضویت والدینشان در تشکیلات بود، چنین شرح میدهد:
باید بگویم من در جامعه بزرگ نشده ام که طعم فقر را چشیده باشم، نه اینکه ثروتمند بوده باشم، بلکه چون تا نوجوانی اروپا بودم و بعد هم در سیستمی بزرگ شده بودم که پول معنایی نداشت. یک سیستم اسلامی کمونیستی که یا بر اساس سهمیه، غذا و پوشاک تقسیم میشد و یا مثلا دفترچه کوپون بود که میتوانستی از آن در فروشگاه های انباری کوچک و محدود کمپ، خرید کنی.
و البته در همان سیستم هم طبقات وجود داشت، اما من یا در طبقات پایین نبودم و یا اگر هم بودم چون از بچگی در مغزمان فرو کرده بودند که باید “فدایی” باشیم، ما عادت داشتیم و برایمان پذیرفته شده بود که چیز زیادی برای از دست دادن نداشته باشیم.
ما همواره یک کوله بدوشی بودیم با جیره جنگی و مغزمان همین را پذیرفته بود. و بارها هم همان اموال کوچک مان را در جنگ و گریز، بمباران ها و درگیری ها از دست داده بودیم. لذا خودمان را با کسی یا طبقه دیگر مقایسه نمی کردیم که رنجی از آن برده باشیم، جدا از اینکه اصلا ارتباط آزاد رسانه ای و اینترنتی هم نداشتیم که بخواهیم این چیزها را ببینیم اما در همان حد کم و دورادور هم که می شنیدیم، چنین حسرتی به دل نداشتیم. (که بعدها البته متوجه فساد در بالای این سازمان شدیم که رسانه های اروپا نیز افشا کردند).
بعضی از ما قلبا اعتقاد پیدا کردیم که باید برای مردم ایران فدا بشیم و هیچ مال و اموالی برای خود نخواهیم. اما اگر هم انتخاب کرده بودیم، که جان و مال مون رو فدا کنیم، هرگز انتخاب نکرده بودیم که شعورمون، شرافتمون و اراده مون رو فدا کنیم.
آزادی و انتخاب ممنوع!
ژینا حسین نژاد ادعای مریم رجوی مبنی بر “انتخاب داوطلبانه حجاب” را رد میکند:
ما انتخاب نکرده بودیم که در تمام جزییات بدنیمان، پوششمان و اختیاراتمان دخالت شود، ما انتخاب نکرده بودیم که در خصوصیترین مسائل زنانگیمان سرشان را فرو کنند.
و در ادامه آزادی را اصل اساسی سلب شده از اعضای مجاهدین خلق میداند:
یک مثال می زنم برخی از بچهها وقتی از کمپ آلبانی یا پایگاههای این سازمان فرار میکردند، در پارکها ، مغازهها، متروها و این ور آن ور میخوابیدند، یک گوشی میخریدند و گاه از شدت خوشحالی، از خود سلفی یادگاری آزادی میگرفتند، این یعنی آنقدر آزادی سالها دست نیافتنی بوده و امروز آنقدر گرانبها شده که اصلا بی خانمانی و فقر معنایی پیدا نمی کرد. اوج درد بقیه، اوج خوشی ما بود. …. آزاد! ولو در پارک ها، مغازه ها و متروها و…
این کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق که خود از مخالفان حکومت ایران است، از وحشت سران مجاهدین خلق از شعار “زن، زندگی، آزادی” و علت تغییر آن به “زن، مقاومت، آزادی” مینویسد:
“زن و زندگی” دو کلمه ای بود که در تشکیلات مجاهدین از ضدارزش ترین واژهها بود که با بدترین، توهین آمیزترین و ضد زن ترین کلمات در نشست ها از آن یاد می شد، همچون؛ “ماد، مادینه، زن توی گیومه و افریته”
چرا که اول از همه باید “زنانگی” را از روح و بدن افراد خارج می کردند تا بتوانند بر آنان کنترل داشته باشند. سالهای ابتدایی با نشست های اعتراف گیری شخصی، عاطفی، جنسی و سرکوب احساسات، روح زنانه آنان را خارج کرده و سپس وقتی زنان به سن میانسالی رسیده و یا بیماری های زنانه می گرفتند، آنان را با بهانه های پزشکی برای خارج کردن فیزیکی زنانگی شان هم در نشست های خاص تشویق می کردند، که این خود یک مبحث جداگانه دیگر می طلبد.
“زندگی”، زندگی در این گروه، مصادف بود با جرم خیانت، بریدگی، زندان و حتی گاه مجازات مرگ، که بنا به سالهای مختلف و ورود سازمان ملل و آمریکایی ها، و خلع سلاح ارتش آنها، که دیگر توان کشتن افراد را نداشتن، جایش را به شکنجه های روانی و گاه فیزیکی به جای گلوله از پشت داده بود…
پارادوکس فرم ارتش
ژینا حسین نژاد در ادامه با ذکر مثال و شرح جزئیات به دو پرسش اساسی درباره حجاب در مناسبات مجاهدین خلق پاسخ میدهد:
آیا حجاب در مجاهدین آنطور که خودشان می گویند برای همه “داوطلبانه” بوده و هست؟
آیا آنطور که قبلا در عراق استدلال می کردند، روسری فقط “فرم ارتش” بود؟
و پاسخ چنین است:
در یک گروه نظامی آن هم ایدئولوژیک مذهبی، طبعا کسی انتظار ندارد که چه زن و چه مرد با هر نوع و مدل لباسی مثل مردم یک شهر ظاهر شوند. اما در این مطلب، بحث بر سر هر نوع لباسی نیست، بحث مشخصا در رابطه با حجاب اسلامی، اجباری، ارتجاعی، و از همه مهم تر سرکوبگرانه مجاهدین بود که شرایط را حتی از وضعیت زنان ایران نیز بدتر می کرد. از دهه شصت شروع می کنم و سپس به اکنون و آلبانی می رسم.
یک – حجاب اجباری در مدارس و پانسیون دخترانه در پایگاه ها و قرارگاه های مجاهدین در دهه شصت:
در دورانی که ما کودک بودیم، حجاب حتی در مدرسه ابتدایی نیز اجباری بود و چند سال بعد تغییر کرد و از شروع مدرسه راهنمایی، اجباری شد.
در سال 64 که به اصطلاح می خواستند یک انقلاب ایدئولوژیک و “رهایی زن” و ارتقا زن به مقام مسئول را تبلیغ کنند، حجاب اجباری را از ابتدایی به راهنمایی، تونیک و مانتوی معلمان و زنان را از زیر زانو به بالای زانو و روسری را از روی ابرو به مرز پیشانی و مو ارتقا دادند. اما این نه تنها همان جا متوقف نشد بلکه بعدها در اشرف بسیار بدتر هم شد. نه از لحاظ ظاهر بلکه از لحاظ محتوا. بدین معنی که ظاهر همان مرز پیشانی و بالای زانو ماند، اما تذکرات، اخطارها، فشارها، جلسات و نشست های سرکوب و محاکمه بنا شد. قبل از اینکه به چرایی این موضوع بپردازم، ابتدا موضوع مدرسه و کودکی قبل از سال هفتاد را تمام میکنم.
علت این اجبار به ما کودکان فقط لباس فرم مدرسه نبود، چرا که پنجشنبه و جمعه ها و روزهای تعطیل که فرم مدرسه نمی پوشیدیم نیز برای دختران بالای یازده سال، روسری در اشرف اجباری بود. پس دقت کنید، ما در مدرسه هنوز کودک بودیم، ما عضو سازمان و کادر ارتش شان نشده بودیم.
لذا یکی از جاهایی که پارادوکس “فرم ارتش” که آنها دلیل و بهانه میآورند بر ملا می شود اینجاست.
دوم اینکه ما هنوز به سن بلوغ نرسیده بودیم که بخواهیم داوطلبانه انتخاب کنیم. پس استدلال “داوطلبانه” نیز از همین جا تناقضش شروع و آشکار می شود. لذا این حجاب مشخصا اسلامی و اجباری بود.
مزدا پارسی


































