مدتی پیش برای انجام کاری از من سوال کردند که محمود حاضری کمک کنی تا کار را انجام دهیم نا خود آگاه گفتم حاضر حاضر حاضر! یادی کردم از نشستهای درون تشکیلات که مطمئن هستم هنوز هم با غلظت بیشتر ادامه دارد. در آخر هر نشستی هم باید تعهد میدادیم و هم کلمه حاضر را […]
مدتی پیش برای انجام کاری از من سوال کردند که محمود حاضری کمک کنی تا کار را انجام دهیم نا خود آگاه گفتم حاضر حاضر حاضر! یادی کردم از نشستهای درون تشکیلات که مطمئن هستم هنوز هم با غلظت بیشتر ادامه دارد. در آخر هر نشستی هم باید تعهد میدادیم و هم کلمه حاضر را برای تضمین بودن در صف مبارزه فریاد میزدیم و بقیه جمعیت هم دست میزدند و تشویق میکردند.
بگذریم که اکثر حاضر گفتنها و تعهدات بودن در مبارزه برای رها شدن از انتقادات و نشستهای بعدی بود اما به هرحال خود را ملزم به انجام آن میدانستیم تا به ما گیر ندهند.
اما این کلمه فقط یک تعهد نبود؛ امضای نابودی درون و روح و روان یک فرد بود. نابودی عمر و زندگی یک فرد بود و به تاراج بردن و دزدیدن شخصیت و انهدام انسانیت بود. اینکه تا آخر بر سر آرمان خود با مسعود و مریم و آرمان مجاهدین میمان! اما فقط چشمه ای بودیم برای زندگی بخشیدن به کسانی که ناجوانمردانه گذشته و آینده و جوانیمان را سوزاندند و خودشان را با گرفتن خون و نفس دیگران گرم کردند.
خوشا بحال ما که جداشدیم. هر چند دیر جدا شدیم و دیر به ماهیت آنان که مقابلشان حاضر حاضر گفتیم پی بردیم اما باز هم موفق هستیم و خودمان را از نو ساختیم. پس همواره میگویم و فریاد میزنم که: آهای رجویها و هر آنکس که برای شما سینه چاک میدهد؛ حاضر حاضر حاضر به زندگی و خانواده، به عاطفه، به آزادیهای فردی، حاضر به دوستی و معرفت و عشق و زندگی، حاضر به پسرم روزبه و همسرم، به خانواده ام و آغوش گرم مادرم، حاضر به امید و آرزو برای زندگی.
و نه … نه … نه، نه به فرقه گرایی و دجالیت و دروغ و دغل شما که عمری را از ما گرفتید در بیابانهای اشرف در عراق. لعنت و آه مادران و پدران و خواهران و فرزندان منتظر بدرقه راه شما در هر کجای دنیا که هستید.
محمود دشتستانی

