من یبر قنواتی که در تشکیلات مجاهدین به نام داریوش معروف بودم، قبل از سال 78 فریب افکار مجاهدین را خورده و جذب آنها شدم و متاسفانه در این سال از ایران خارج و به عراق رفتم تا وارد تشکیلات مجاهدین شوم. اما بعد از ورود به این تشکیلات به مرور با مشاهده اتفاقاتی متوجه […]
من یبر قنواتی که در تشکیلات مجاهدین به نام داریوش معروف بودم، قبل از سال 78 فریب افکار مجاهدین را خورده و جذب آنها شدم و متاسفانه در این سال از ایران خارج و به عراق رفتم تا وارد تشکیلات مجاهدین شوم. اما بعد از ورود به این تشکیلات به مرور با مشاهده اتفاقاتی متوجه شدم که برخلاف تصورم مجاهدین آنطور که من فکر می کردم نیستند. وقتی هم تصمیم به جدایی گرفتم تا سالها زیر فشارهای روحی و روانی رهبران این تشکیلات مخوف بودم که در نهایت بعد از سقوط صدام به کمپ تیف و از آنجا به ایران آمدم. من تصمیم گرفتم با بیان بیش از 12 سال خاطرات حضورم از درون تشکیلات مجاهدین چهره این تشکیلات مخوف برای نسل جوان جامعه را افشا کنم تا مثل من و امثال من فریب شعارهای فریبنده رهبران مجاهدین را نخورند.
استفاده از ابزار تحقیر
مسئولین تشکیلات مجاهدین در هر فرصتی اعضا را تحقیر می کردند تا همواره آنها سر به زیر و مطیع باشند. مهوش سپهری (نسرین) یکی از سرکردگان شقی تشکیلات رجوی در یکی از نشستهایش با اعضا موضوعی را بنام سگ دعوا مطرح کرد و گفت: همه باید فاکت های سگ دعوایشان با سازمان را پروژه و صفرصفر کنند و او اینچنین به همه اعضا توهین کرد و تحقیر آمیزتر اینکه همه باید اثبات میکردند سگ دعوایشان! از شنیع ترین تحقیرها بیان فاکتهای دوران و جنسیت در بین جمع و اقرار جزئیات آن بود.
در اولین تجربه حضور در نشست افراد، نشست لایه ای ما با حضور مهدی براعی (احمد واقف) و چند تن از سران تشکیلات برگزار شد. چنان فضای سنگینی بر من حاکم شد و احساس حقارت و شرم داشتم که چند روز طول کشید تا با این مسئله منحوس و پلید کنار بیایم.
انکار واقعیات و وارونه جلوه دادن حقیقت یکی دیگر از ابزارهای تحقیر بود که تشکیلات در ذهن من و دیگران نهادینه کرده بود. میگفتند: تو ایران قحطی آمده، مردم گرسنه سر یک قرص نان یکدیگر را به قتل میرسانند! ایرانی ها صبح که از خواب بیدار میشوند درب حیاط را باز میکنند بیرون بروند دو پاسدار آنها را به باد کتک میگیرند! سران کشورهای خاورمیانه مرتبا به برادر مسعود میگویند خاورمیانه غرق قحطی و گرسنگی میباشد مگر تو در اشرف چاه نفت داری که مجاهدین اینقدر امکاناتشان خوب است و جالب اینکه اینقدر این توهمات و دروغ ها را تکرارمی کردند که باورشان شده بود و مبنای پایه ای تصمیمات شان میشد.
و من یاد گرفته بودم برای در امان ماندن از سوژه شدن و مورد انتقاد قرارگرفتن دروغ بگویم و واقعیت را کتمان کنم و این انکار و دروغ گویی به مرور زمان سیاق ثابت و ملکه ذهنم شده بود. شیوه دیگر از تحقیر، احساس گناه و نفرت از خودم بود . مثلاً روزی که من وارد تشکیلات شدم در دیدار مسئولان تشکیلات، مدام میگفتند تا حالا کجا بودی؟ چرا اینقدر دیر آمدی توی این سالیان تفریح و لذت برده ای در حالی که ما اینجا خون میدادیم ! یارانمان در زندانهای رژیم شکنجه و اعدام میشدند.
احساس گناه و انزجار از خودم و وجودم که آن موقع نفرات تشکیلات در تبعید و هجرت و مبارزه و کندن از خانه و خانواده بودند و من در ایران غرق در لیبرالیسم و زندگی طلبی و جیم و دوران بودم. آنچنان ذهن و روان مرا هک کرده بودند که احساس خجالت و شرم از پروسه گذشته ام در من ایجاد میشد. در آخر اینکه سازمان بطور هوشمندانه و سیستماتیک و با اشراف کامل از کارایی تحقیر، از آن علیه اعضای ناراضی ویا خواهان جدایی استفاده میکرد. القاب تحقیر آمیزی که طی سالیان و بخصوص موقع جدایی ام به من میگفتند شامل : نفوذی، مزدور رژیم، تیرخلاص زن، مأمور وزرات اطلاعات، دوران زده، غرق در جیم، جنسیت زده، خارجه دوست، لیبرالیسم زده، بورژوازی زده، فردیت زده، قطب، متمارض، سازش کار، مفت خور، وسط باز، اپورتونیست، استثمارگر، فرصت طلب، مهر طلب، خانواده دوست، نجنگ، ضد انقلاب، مادون، تعادل قوایی، نرینه ی وحشی، ضد ماد متمدن، کرسی طلب، هژمونی طلب، رژیمی، خمینی زده، متناقض، حلقه ضعیف، پاسدار، طعمه ی بلفعل، زالو صفت، انگل، عوام زده، راحت طلب…… بود که البته هدف مسئولین تشکیلات رجوی در استفاده از ابزارهای تحقیرآمیز علیه اعضا این بود که بتوانند آنها را همواره مطیع تشکیلات کنند.
ادامه دارد




























