چرا سکوت کردم؟!

همانطور که قبلا گفتم من کسی بودم که به عشق رفتن به اروپا سر از کمپ اشرف و مناسبات مجاهدین در آوردم که بعد از حضورم در تشکیلات وقتی متوجه شدم فریب خوردم درخواست جدایی و بازگشت به کشور مبدا کردم. اما مسئولین تشکیلات به روش های مختلف تهدیدم کردند که نباید درخواستم را برای […]

همانطور که قبلا گفتم من کسی بودم که به عشق رفتن به اروپا سر از کمپ اشرف و مناسبات مجاهدین در آوردم که بعد از حضورم در تشکیلات وقتی متوجه شدم فریب خوردم درخواست جدایی و بازگشت به کشور مبدا کردم. اما مسئولین تشکیلات به روش های مختلف تهدیدم کردند که نباید درخواستم را برای جدایی تکرار کنم . حال نوع تهدید چه بود :

مدتی بعد از حضورم در قسمت پذیرش منتظر بودم که بزودی مرا به اروپا بفرستند. اما خیلی زود دوره های آموزش نظامی، ایدئولوژی و تشکیلاتی برای ما گذاشتند که باعث تعجبم شد. ابتدا به مسئولم گفتم وقتی قرار است مرا به اروپا بفرستید چه نیازی هست این دوره ها را بگذرانم؟ که وی ابتدا با یک نگاه عجیب گفت: فعلا صبر کن.

با تناقض وارد دوره آموزش ها شدم اما وقتی خواستند ما را در مقرها سازماندهی کنند احساس کردم که انگار واقعا از رفتنم به اروپا خبری نیست اینجا بود که حسابی به هم ریختم و موضوع را به مسئولم گفتم و ازآن به بعد به نشانه اعتراض دیگر در هیچ کلاس آموزشی شرکت نکردم. حتی به لحاظ غذایی اعتصاب کردم و در آسایشگاه ماندم. چند روز گذشت تا اینکه برایم نشست گذاشتند و گفتند چرا تناقض حمل میکنی؟ چرا در عملیات جاری شرکت نمیکنی؟ تا اینکه یک روز سعید واجد مرا به محوطه پذیرش برد. وی ابتدا سعی کرد با لطافت و مهربانی با من صحبت کند اما وقتی گفتم قرار نبود مرا اینجا نگه دارید. لحن صحبتش عوض شد و با عصبانیت از من پرسید چه کسی تو را فرستاده اینجا؟ کجا آموزش دیدی؟ تو مامور وزارت اطلاعاتی یا مآمور سپاه پاسداران ؟

من با تعجب به او نگاه کردم و با عصبانیت گفتم چرا تهمت می زنی؟ اگر نفوذی بودم سعی می کردم ظاهرسازی کنم نه اینکه برای جدایی اصرار کنم که دیگر چیزی نگفت و رفت. مسئولین ابتدا برای چند روز مرا به حال خودم گذاشته و کاری نداشتند. تا اینکه یک شب ساعت دو و نیم ازخواب بیدارم کردند و به مقر دیگری بردند و در کانکسی زندانی کردند. ساعتی بعد چند نفر وارد کانکس شدند که من آنها را نمی شناختم. ابتدا شروع کردند به داد و بیداد کردن و گفتند تو مامور نفوذی رژیم هستی و باید اعتراف کنی و بگی چه ماموریتی داشتی؟! خلاصه کلام تا ده صبح داشتند از من بازجویی میکردند که من در نهایت بهت و حیرت تا ساعت ها فقط سکوت کردم. ولی از درون در حال انفجار بودم. واقعا هم حالم بد شد، اما آنها بدون توجه به اینکه ممکن است از شدت فشار دچار حمله قلبی شوم همچنان به داد و فریادها و تهدید کردن های خودشان ادامه دادند.

تا چند روز در این وضعیت از من بازجویی می کردند و در نهایت مسئولین به من گفتند: اگر بخواهی به همین روش ادامه بدهی و روی درخواست جدایی اصرار کنی، اولا تا مدت ها در این وضعیت می مانی بعد تو را به عنوان نفوذی رژیم تحویل استخبارات عراق می دهیم. دروغ چرا هر چند مارک نفوذی بودن را قبول نداشتم و فقط می خواستم از تشکیلات نکبت بار مجاهدین بروم در نهایت از ترس اینکه مسئولین مجاهدین تهدید خود را عملی کنند پذیرفتم که در تشکیلات بمانم ولی هر شب در نشست های عملیات جاری برای پذیرش کورکورانه فرامین رجوی و تشکیلاتش زیر فشار بودم.

در پایان ذکر این نکته را ضروری می دانم و لازم به یادآوری است که رجوی مدعی بود می خواهد آزادی را برای مردم ایران به ارمغان بیاورد اما اعضایش را در بند نگه داشته و از هر گونه حق انتخاب آزاد مسیر زندگی آینده محروم کرده بود. من طی سالیان اسارتم در مناسبات تشکیلات رجوی دریافتم که برخلاف تبلیغات رهبران مجاهدین خلق اعضا از هیچ گونه آزادی در انتخاب پیوستن و یا جدایی از این تشکیلات جهنمی برخوردار نیستند. شخص با فریب و دادن وعده و وعید جذب و با زندان و تهدید و اتهام جاسوسی برای وزارت اطلاعات و جمهوری اسلامی مجبور به سکوت و ماندن و یا در حقیقت اسارت در تشکیلات مجاهدین خلق می گردد.

طالب فرحان (عباس دلنواز)